• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

مداحی- غمنامه حضرت زینب (س) در شهادت حضرت علی

30 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

بابا دوباره / دستای زینب /بغض دستای تو داره
ذکر حسینت / بابا علی / قلبم طپش های تو داره
بابا ابالفضل / داره هوای/ اون نگاه مهربونت
تا بوسه چینه / با اون نگاهش / این یل ابروکمونت 
بابا جون میخوامت / بابا زینب غریبه
واسه تنهایی من / دل شب ناشکیبه
شبهای کوفه / بی تاب و این شبها / همش یاد تو دارم
برای زینب / تو این غریبستون / تویی صبر و قرارم
بابا دل چاه /تنگه برات اشکت براش / روضه میخونه
نخلهای کوفه / همدم شدن با این یتیما / دم به دم دونه به دونه 
بابا جون میخوامت / بابا زینب غریبه
واسه تنهایی من / دل شب ناشکیبه
بعد تو مادر/ گفتم داداش / بابا رو دارم غم ندارم
تکیه گه دل/ کوه صبور /شونه‌ی حیدر رو دارم
حالا که بابا / این زینتت بی اب شده / داد جدایی
کرب و بلا و کوه غم / این دختر / و شام جدایی 
بابا جون میخوامت / بابا زینب غریبه
واسه تنهایی من / دل شب ناشکیبه
بابای زینب / رحمی دلم دیوونه / امام رضا شد
کابوس شبهام / ناکامی زیارت / کرب و بلا شد
بابای زینب / سهم دل رنجور من / ایوون طلا کن
دستای عباس / مرحم به دلهای بچه / هیئتی ها کن
علی جون منو دریاب / که دل من غریبه
آقا دستای گرمت / قراره و شکیبه

خانم الف

 3 نظر

چهل روز گذشت ...

25 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

در آن غروب خون آلود ، هنگامی که خنجر شقاوت ها و نامردی ها ، گلوی آخرین مبارز را درید ، آن گاه که زنان و فرزندان داغدیده در میان رقص شعله های آتش خیمه هایشان ، به سوگ مردان در خون غلتیده خود نشسته بودند ، دشمن به جشن و سرور ایستاد ، خیابان ها و کاخ ها را برای جشن ها مهیا ساخت و به انتظار ماند تا در میان دل های چون لاله پر خون اسرا به برپایی جشنی تمسخر آمیز بپردازد .

اما زینب ، این ستون پابرجای کاروان اسرا همه چیز را به گونه ای دیگر رقم زد . به راستی چه کسی می داند چگونه زینب با وجود سنگینی کوهی از مصائب بر شانه هایش ، بغض غم ها را فرو داد و قدم بر قله رفیع عزت و آزادگی گذاشت .

اربعین است ، هنگام میثاق و پیمان دورباره ؛ کاروان به مقصد می رسد …

اربعین گلستان ثمر دهی اشک های عاشورا است

وبلاگ تفاحه الفردوس

 1 نظر

برگ سبز

24 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ


طعم شعرم تلخ است

سطر به سطرش

همه درد

از پس تلخترین ترکیبش

نم نم اشک دلم

سرریز است

***

شعر من هر بندش

روضه ی غربت توست

برگ سبزی ارباب

هدیه ی اصغر توست



دلنوشته : ف . ا

پ ن : همه دار و ندارم فدات ارباب

 3 نظر

سوال

24 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ


تا حالا از خودت پرسیدی لحظه ای که

سر حضرت ارباب رو از قفا می بریدند امام ع به چی فکر می کرد ؟

خدا ؟

خودش ؟

اهل بیتش ؟

یارانش ؟

من و شما ؟ . . . .

کاش میتونستم بفهممت حسین جان

 

دلنوشته ای از :ف.ا

 1 نظر

روضه ای با عمه

24 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ


می روم با زینب

هروله تا روضه

قتلگاه و خیمه

***

آتش و دود و آه

عطشی بس جانکاه

***

نفسم بند آمد

و دلم تنگ آمد

سینه را شور آمد

واندر آن شور عزا

می زنم بر سینه

ذکر لب ، یا عمه

***

ز نفس می افتم

چو رسم بر خیمه

***

مویه ای سر گیرم

عمتا ، وا عمه

***

بعد این

شام بلا

ای صبورعمه

بیا

تو نباشی

طفلان

بی سر و سامانند

هرچه سر بر نی رفت

همه سرگردانند

***

این تو و این مجلس

یا شکیبا عمه

خطبه خوان

بسم الله

که بخواند با تو

سرور این سرها

آیه آیه ذبحِ

شرح قرانش را



دلنوشته : ف . ا

پ ن : با همه نقصها این شعرم رو دوست دارم چون با خط به خطش با همه وجودم اشک ریختم

 1 نظر

سلام بر قلب زینب صبور

24 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

روز وصال دوباره زینب س به حسین ع است ؛ و چه روزی است روز وصال این دلداگان خدایی و چه روزی است اربعین .
قبرها بی نشانه اند اما زینب بوی حسین را می شناسد و بی اختیار از روی ناقه خود را به زمین انداخته و قبری را در آغوش می گیرد و می گرید .
آرام آرام درد دل زینب باز می شود و این باران اشک عقیله بنی هاشم است که تربت نازنین غریب کربلا را نمناک می کند
با گریه شروع می کند به بیان آنچه در دل دارد .
سلام بر تو ای آرام جانم
سلام بر جسم بی سرت
سلام بر لبهای عطشانت
حسین جانم ٰ از کجا شروع نمایم ؟
از غم غربتت ؟
سیلی و تازیانه؟
عبور کودکان از کنار قتلگاه ؟
از سرهای به نیزه شده ی روان در میان کاروان؟
یا از بار امانتی که به دوشم گذاشتی ؟
غریب مادر حسین  ای جان خواهر ٰ چه بگویم از آرزوی کودکانت که با دیدن کودکان شامی زیر لب می گفتند « بابای من قشنگ ترین بابای دنیاست »
از دامنهای پر از سنگ آماده بر بام و صورت های نیلی و درد دلهای شبانه دخترانت که با سر به نیزه شده ات بازمی گفتند « به جای دستهایت زیر سرم سنگ ٰ و نوازش من با سیلی و چنگ است » و « بابا هروقت دلم بهانه تو را می گرفت ٰ سنگین ترین دست گونه ام را نشانه می گرفت »
…
از چوب خیزران و نوای نی قرآنت بگویم که دل کاروانیان چه کرد
از رنج و محن امام زمانم
از امانت به جای مانده در خرابه شام
از تن کبود دختر سه ساله ات
از خواهر شرمنده ات
حسین جان
ببین قامتم در فراغت خمیده و تا لحظه ای که به وصالت برسم اشک و ناله تنها تسلای من است


دلنوشته از : فاطمه حیدری-واحد فرهنگی مدرسه‌ی  علمیه‌ی   امام خمینی

 1 نظر

نوشتم برای وجدانم

24 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

بار دیگر هم چهل روز گذشت

چهل روز دیگر هم نوا و همراه با آسمان گریستی! وچه سعادتی

گریسته ای بر حسین (علیه السلام) ،

بر او که عدالت گستر جهان مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در وصفش فرمود:

تَحوطُ الهُدَی و تَنصُرُهُ

وَ تَبسُطُ العَدلَ و تَنشُرُهُ

و تَنصُرُ الدّینَ و تُظهِرُهُ

و تَکُفُّ العابِثَ و تَزجُرُهُ

و تَأخُذُ لِلدَّنِیِّ مِنَ الشَّریفِ و تُساوی فی الحُکمِ بَینَ القَویِّ و الضَّعیفِ

یاریگر هدایت و گسترش دهنده عدالت، پشتیبان دین و نهی کننده از بیهودگی ها و بازدارنده از تعرض افراد پست به انسان های شریف و عدالت پیشه در حکم میان قوی و ضعیف.

خوش به حالت اگر همراه بودی و گریستی

وجدانکم، گمان نمی کنی گریستنت…

خودمانیم واقعا گریستی؟ گریستنت چگونه بود؟

وقتی گریه می کردی از جناب نفس عبور کردی؟

راستی یادت هست چه دِین سنگینی بر گردنت آویخته؟!

می خواهی بدانی بر حسین چقدر نزدیکی؟!

می خواهی بدانی در جهتش گامی برداشتی یا نه؟

رها کن آرزوی کربلا بودن و همراه حسین جنگیدن را! زیاد تند می روی.

با شهدای امروز همراه هستی؟ در برابر دینی که از آنان به دوش داری چه کردی؟ آنهایی که مادرانشان، پدرانشان، همسر و فرزندانشان با تو در یک هوا نفس می کشند. زیر یک آسمان با تو برای حسین می گریند!

آیا از خود پرسیدی آنچه را که آنان برای حفظ آن رفتند، تو حفظ کردی؟

یا شاید به امتیاز دادنشان خشمگین شدی و عبور کردی؟

اصلا حفظ نه، خوش انصاف به آن فکر کردی؟ چرا شهدای جاوید نام دفاع مقدس به قول تو دیروز، به شهدای عرصه علم امروز فکر کردی؟

امروز به غرب نگریستی و به علمش و به پیشرفتش آفرین گفتی و به علم بچه های خودمان کنایه آوردی!

برای شهدای انرژی هسته ای توجیهی ساختی؟! حسین بودن محال است و چون همرزمان حسین در کربلا بودن آرزوی محال،

برای شهدای هم وطنت، هم نفست چه بهانه می آوری؟!

برخیز وجدانک، برخیز. گریستن دیگر کافیست، بیدار شو.

برخیز و اینک با زینب همراهی کن.

چهل روز وظیفه ات گریستن بود و تشویق،

اما امروز دیگر وظیفه ات بصیرت است و تحلیل.

(زهره جمالی زواره/طلبه پایه سوم/مدرسه زینب کبری (سلام ا…) اردستان)

 1 نظر

چهل روز فراق

24 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

چهل روز فراق را با پای سر دویده ام.

چهل روز است که نگاهم را از قامت بلند بالایت،پرنکرده ام.

چهل روز است که شب و روزم یکی شده است.

چهل روز است که آتش خیمه های عاشورایی،هر روز در دلم شعله ور می کشد.


چهل روز است که چشمی اشک دارم و چشمی خون.


یک روز آتش بر خانه نشست ومادر ما شکسته بال و خونین ، در خاک شد.


یک روز فرق کعبه شکافت و فرشتگان،پدر را تا آسمان تشییع کردند.


یک روز پاره های جگربرادرمان،تشت را به آتش کشید.


….وروزی ،خورشید وجود تو از فراز نیزه ها طلوع کرد…اینک تمام آن لحظه ها از مرز دلم عبور می کنند.


حسین جان!چه شد که رفتی و تنهایم گذاشتی؟پس قرارمان چه؟!


چهل روز فراق را با پای سر دویده ام.


حسین جان برخیز و فرات را ببین که هنوز در آتش لب های تو بی قراری می کند.


برخیز تا با هم سری به شریعه بزنیم و سراغ دست های قلم شده علم دار را بگیریم


برخیز وپاسخی به قاصدک های آواره ای بده که از کوفه تا شام به طوافت آمده اند.


برادر!دشمن را مجال نیرنگ ندادم؛مجال ندادم تا کربلا در کربلا دفن شود.مجال ندادم تا سر “نی “در کربلا دفن شود.گفته ام همه ناگفته ها را.فریاد زدم همه سکوت ها را.


با آتش کلامم،سکوت حاشیه نشینان کوفه را با راحت طلبی شامیان،خاکستر کردم.


آه… اینک آمده ام با دلی شکسته و سری سر به زیر، با اندوه چهل کوفه غربت و زخم چهل شام اسارت.آماده ام با قامتی خم.


آمده ام تا از غربت قافله عاشورا بگویم.


اما حرف ها را از نگاهم بخوان و نپرس؛ شرم سر به زیری ام را ببین و سراغ رقیه را از من مگیر.


ای برادر خطوط تازیانه ،حکایتی دیگر دارد.


می بینی؟ اربعین چگونه زخم هایم را شکوفا کرده است؛چگونه عاشورا برایم تکرار می کند.


سلام برادر…سلام برتو و گوناگونی زخم هایت…سلام بر تو و آن زمان که هیچ کس نبود و تو بودی و او بود،وتو تنها به دامن خونین خویش دسترسی داشتی.


آه……….. برادر سلام بر دل دغدار از جوانی اکبرت…


مطلب از هانیه (طیبه)قلخانی - طلبه سطح3

 نظر دهید »

سفینه النجاه‎

23 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

امام من ندای هل من ناصر ینصرنی شما در گرداب جاهلیت امت جدت آنجا که دست نجاتخشی امامت به یاری و کمک آن غرق شدگان دراز شده بود آنها مشتاقانه خود را به اعماق آن گرداب می سپردند و فرومی رفتند خریداری و شنوایی نداشت آنها مصرانه در حماقت خویش غوطه می خوردند و خود را به دنیای پست و بی ارزش یزید فروختند و طمعکارانه به زعم خود از بهشت ابدی دور، دورودورتر شدند.

آنها انسانیت خود را به ارزان ترین کالا و متاع دنیوی فروختند و چه بد تجارتی کردند و چه خسرانی؟ امام خود را در دنیا کشتند و در آخرت شفیعی را برای خود باقی نگذاشتند که خسرالدنیا والاخره شدند در آن سو لشگر عمر سعد، چه بدبخت بودند وچه سیه روز، آنجاکه حجت خدای خود را به مسلخ بردند وذبح کردند و شادی می نمودند که عبایی یا قبایی یا انگشتری یا گواشوره های طفل سه ساله ای را به غنیمت گرفتند.

وه که چه سیاه روز و بدبختند که خون حجت خدا را باچه چیزی معامله نمودند.خون خدارا بر زمین تف دیده کربلا ریختند و لشکریان خدا را سربریدند وچه خوشحال از سودشان بودند؟ آنجا که امامشان در پی نجاتشان آنها را وعده بهشت و تمامی خزائن که در نزد خداست  می داد . چه آسان از دستشان رفت و تاجران مال باخته همه چیزشان را ازکف دادند وهمه چیزشان یعنی آخرتشان  امیدشان ؟!!!

ارسالی از مدرسه علمیه نرجس خاتون شاهین شهر

 1 نظر

تقدیم به آقای خوبی ها...

23 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

از غم دوری تو دیوانه ام
در خیالم کنج یک میخانه ام
از عذاب سرنوشتم خستهام
در سرای غربتی بنشسته ام
از قطار بندگی جا مانده ام
در سرایم با تو تنها مانده ام
درد و غم را بر دلم آکنده ام
در جمع دیوانه ها وا مانده ام
عشق و شادی را ز خود من راتده ام
داستان با تو بودن خوانده ام
هر چه عشقه در دلم سوزانده ام
بوته عشق تو را در قلب خود رویانده ام

سراینده: خدیجه کریمی زگلوجه (طلبه پایه اول)

 1 نظر

گم کرده ام

23 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

گم کرده ام پیدا نشد،جانم بسوخت پیدا نشد
بغض گلو گیرم شکست، فریاد من پیدا نشد
گریه تو دل بهونه شد ، اشکا همه روونه شد
یک باغ گل ویرونه شد ، اما گلم پیدا نشد
راز نهان آواره شد، خوبم ولی پیدا نشد
پرم شکست ،دلم شکست ،گم کرده ام پیدا نشد
درد جگر سوز آمد و درمان من پیدا نشد
من از نفس افتادم و روحم ولی پیدا نشد
خاطره هام مردن ولی ، رویای من پیدا نشد
شعرم لباس غم گرفت ،گم کرده ام پیدا نشد


سراینده: خدیجه کریمی زگلوجه (طلبه پایه اول)

 1 نظر

سفر به سرزمین عشق

23 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

بسم رب الحسین

بوی بی وفایی و پیمان شکنی می آید، بوی جدایی می آید؛ غم عجیبی، نه، مصیبت عظیمی بر دل  زمین و آسمان شعله ور است، اینجا کجاست؟ چرا آسمان و زمینش بوی عزا و ماتم  می دهد؟

آسمان را ببین، انگار با تمام عظمتش می خواهد فرو بریزد،زمین را نگاه کن؛ انگار می خواهد تکه تکه و متلاشی شود؛ زمین به مصداق «خاشعاً متصدعاً من خشیة الله»می ماند؛ مگر قرآن ناطق را در خود می بیند؟

ولی نه، آسمان پابرجاست و زمین ثابت؛ انگار بار غم آسمان و زمین اینجا بر دوش کس دیگری سنگینی می کند؛ ولی چه کسی؟ پاسخ دلت را می شنوی:أین السبب المتصل بین الارض والسماء… تنها اوست که تسلی بخش نه تنها من و تو، که تسلای دل تمام عالم است و نمی گذارد آسمان از شدت مصیبت بر زمین بیاید…

صدای ناله های کسی در گوش جانت می پیچد: « سلام بر محاسن به خون خضاب شده، سلام برآن گونه ی به خاک آلوده… اگر روزگار مرا به تأخیر انداخت، و مرا از یاری تو بازداشت، و نبودم تا با آنان که با تو جنگیدند بجنگم و با آنان که با تو به دشمنی برخاستند، به دشمنی برپاخیزم، اکنون به جای آن در هر صبح و شام بر تو ناله می کنم و به جای اشک، بر تو خون می گریم…

حضور او را در اینجا با عمق جانت درک می کنی و با او هم ناله می شوی…

خوب گوش کن، این سرزمین برایت آن روز ها را روایت می کند: می بینی لشکر چند هزار نفری دشمن را؟آن بدن پاره پاره را ببین، می شناسی اش؟بدن ارباً اربای علی اکبر است که بر زمین افتاده، شبیه ترین کس به رسول الله! ببین، این دست بر زمین افتاده را ببین؛ این همان دستی نیست که در جنگ صفین هفت پسر ابو شعثا، آن جنگجوی شامی را یکی پس از دیگری به دو نیم کرد،و سپس خود ابوشعثای ملعون را به درک واصل کرد؟ چه کسی به خود جرأت این جسارت را داده؟نه، با جوانمردی که نمی شد دست عباس را به زمین انداخت…آن طرف را ببین، زینب سراسیمه بر روی تلی می دود و خیمه گاه سراسر وحشت و هراس شده است؛ زمین و زمان دم از نوای العطش فرو بسته اند و به آن گودال خیره شده اند؛ آن ملعون ها دور چه کسی حلقه زده اند؟چرا هرکس هرچه دستش می آید به طرفش پرتاب می کند؟او فرزند دختر پیامبر نیست؟…

بر بدنش که نه، بر قلبش هزار هزار داغ نشسته است؛دیدی که با علی اصغرش چه کردند، با عباسش، با علی اکبرش، با …! نگاه کن، نگاهش به خیمه گاه است، نه، آن ها آنقدر هم پست و رذل نیستند که تا زمانی که او نفس می کشد متعرض اهل حرمش شوند…

چشمان نافذ و روحانی اش را ببین، کسی حتی شقی ترین و ملعون ترین آنها جرأت نمی کند خنجر را بر گلویش بگذارد؛ به ناچار باید از قفا…

هنوز  شمیم بوسه ی پیامبر بر گلوی مبارکش را در حرمش احساس می کنی، به اینجا که می رسی گودال قتلگاه را را با چشمان خودت نه، با چشمان زینب ببین: آیا به راستی تو حسین منی؟…

وبلاگ فانوس اسرا

 2 نظر

تابش خورشید

23 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

شمس اگر واقعه ی کرب وبلا می دانست        هشت از پنج معین به یقین کم می کرد.

آن روز که مرا طلایی اسمانی نام نهادند مدت درخششم را معین نکردند و آن روز که تاریخ زندگی بشر آغاز شد ؛ تو ای ماه در آن زمان به یاریم شتافتی وتنها تو می دانی که چه سخت است نور افشانی برای تاریک صفتان و چقدر تنها بودم آن هنگام که نتوانستم سفره ی درخششم را جمع کنم تا فقط به زندگی آسمانیمان ادامه دهیم ؛ وهرگاه که اراده ی برچیدنش را کردم تو ای ماه به کمکم آمدی.وچه قدر غرور آفرین بود آن زمان که جریان زندگی را در تداوم درخششم یافتم وچه حقیر میشدم زمانی که برایم به سجده می افتادند.

وشما می دانید ای دختران کوچکم؛ستارگان آرام من که عزتم را با آمدن رسولش باز یافتم.

اما با پائین آمدن سو سو های نور انسانیت آرامشم را در نینوا به میراث گذاشتم.سرزمینی که تو ای ماه آن روز را تو جای من ماندی وشب را تکرار کردی وپاسخم را هنوز نیافتم که چرا آن چهارده خورشید زمینی درخششان را برسر تاریک صفتان تاریخ همانند من به پایان نمی رسانند.

س.جعفری

 1 نظر

بصیرت

22 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

بسم رب الحسین
گوش فرادهید؟گوش فرادهید؟
صدایی به گوش می رسد؟
صدای حسین بن علی است.
صدایی است که فقط پاک دلان آن را می شنوند.
واماچه اندکند کسانی که صدای پسر فاطمه زهرا را می شنوند.
آری شنیدن صدای پسر علی لیاقت می خواهد.
که کوفیان این لیاقت را نداشتند.
میهمان دعوت کردند ولی میزبان خوبی نبودند.
واما صدا چه پیامی در بردارد:
درس توحید ویکتا پرستی
درس ولایت ورهبری
درس عدالت خواهی باطل ستیزی
درس مردی ومردانگی
درس شهادت،فداکاری
درس امربه معروف و نهی ازمنکر
وده ها درس آموزنده دیگر
صدای سالار شهیدان هنوز در گوش تاریخ می پیچد!
اما آیا تا به حال چقدر به آن توجه کرده ایم؟
وآیا مانیز مانند کوفیان بی لیاقت هستیم ؟
ویانه؟
آیا مابا پاک نگه داشتن خود ز هرچه انحراف وباطل است،
هوش وحواسمان را متوجه درسهای امام عزیزمان کرده ایم؟
آیا با بصیرت کامل حق وباطل را تشخیص داده ایم؟
واین چنین نیز می توان گفت:
که مانیز در زمانه ی خود امام بر حقی داریم.
آری مهدی موعودامام بر حق ماست.
همان پیشوایی که پیامبر اسلام آمدن ایشان را مژده داده اند.
شهدای هشت سال دفاع مقدس مانیز آموزه های امام حسین را فراگرفتند وبا بصیرت
وتوکل بر خدا ویاری گرفتن از امامان معصوم باطل ودشمن را از سر راه برداشته اند.
خوشا به حال آن عزیزان ،آن عزیزانی که لیاقت شنیدن صدای مولای خویش را داشتند.
واما سرنوشت ما چه می شود؟
ما در این زمانه جز کدام دسته ایم؟
مانیز هر روز صبح مگر برای فرج وتعجیل امام زمان مان دعای عهد نمی خوانیم.
مگر دعای ندبه را صبح جمعه ها برای دیدار محبوبمان نمی خوانیم.
وچقدر زیبا تاریخ تکرارشده ما نیز مانند کوفیان برای مولا وسرورمان دعوت نامه  می فرستیم
واز پروردگارمان ظهورش را خواستاریم تا با آمدنش عدالت الهی را بر تمام جهان
بگستراند.
واز همه مهم تر که خدا روزی را نرساند که مانیز مانند کوفیان لیاقت همراهی با مولایمان رانداشته باشیم.
برای تعجیل در فرج آقا صلوات

نرگس غلامی/مدرسه النجیبیه کوشک

 نظر دهید »

نفس مطمئنه

22 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

*In the name of Allah*

امام حسين(عليه السلام):موت في عزﱠ خير من حياﺓ في ذلّ

مرگ با عزت بهتر از حيات ذليلانه است.

Confident self

Peace be upon saint Husayn and his pure family.


Imam Husayn is Allah̓s messenger̓s grand child and he is Imam Ali and saint Zahra̓s son.


He was born on shban,3,in 4(hejri)in Madineh city.


To be honest during his life was brave and selfless dedication.


He never accepted crull and so he rised up for challenge to crull and improvement of his grand father̓s nation.


He had a goal card.his goal was order to famouse and prohibition from ugliness.


He sacrified his body and his family for keeping Islam.


His rise up was to disagree with Caliphs.


Yazid wanted from Imam Husayn oath of allegiance so Yazid̓s order and Kufeh people̓s invited were sensational for reaching Imam̓s goal.


His rise up wasn̓t without insight and it wasn̓t an expiod but he went to Karbala with insight.


He chose his friends during way and showed success way to them.


Actuall what secret is in Imam Husayn̓s name that will change hearts!what secret is that he is leader light and help ship and why is his ship fastest ships! what secret is that his sister(saint Zeynab)when saw his cut head she said:˝I didn̓ t see except nicȅ.


Troth he who was that had a hard belive and sure self and he went toward Allah while he was satisfied.


*Maryam Soleimani Sadr*


مريم سليماني صدر

 نظر دهید »

بزر گترین مصیبت

22 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

((یا اباعبدالله . لقد عظمت الرزیه و جلت و عظمت المصیبه بک علینا وعلی جمیع اهل الاسلام . و جلت و عظمت

مصیبتک فی السماوات علی جمیع اهل السماوات .))

حسین جان مصیبت تو بر ما سخت است ! بر
ای همه ی مسلمان ها ، بزرگ و درد ناک است.

و چرا ما گریه نکنیم وعزارار نباشیم که آسمان ها و اهلش هم عزادارند
چرا که شما و یارانت در طو ل تا ریخ زمان به سخت ترین حالت شهید شدید.

در روایات آمده است : آسمان تا چهل روز در سو گ حسین اشک عزا ریخت !

و نیز وارد شده 4000فرشته دور قبر امام حسین علیه السلام از روز عاشورا تا قیامت حاضرند و برای او عزاداری می کنند .


یک سوال :

آخر چه طور می توان عزادار خون خدا نبود ؟؟؟؟!

م.سلیمی

 نظر دهید »

همراه زندگي ام

22 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

چند صباحي با عطر وبوي محرم انس گرفته بو دم رد دلهايم رابه پيشت مي اوردم با يك چشم بر هم زدن اين ماه تمام شد ورفتم درماهي كه  ذ كرش صلوات بر احمد والش بود  واكنون اين ماه  رو به اتمام است وروز به روز تپش قلبم بيشتر مي شود وترسم از اين است كه محرم وصفر سال اينده نباشم ونتوانم ازاين سفره ي پر نعمت الهي بهره بگيرم .

اري محرم وصفر بهانه اي بود براي به ياد تو بودن

 

اي آن كس كه نامت مونس تمام لحظه هاي زندگي  من است از تو مي خواهم  كه از خدا بخواهي  اين بهانه بودن برايم ملكه شود.

آ.فرخی

 نظر دهید »

زینب را نشنا ختند!

22 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

در گذر زمان خیلی ها زینب را نشناختند  از جمله:

در کر بلا، دشمنان ابهت و حقیقت زینب را نشناختند  وبه خیمه ها حمله کردند !

در شام، مردم زینب را نشنا ختند  ودر مقابل بانوی داغ دیده  کف زدند و هلهله کردند !


در شام ،هنده ،   همسر یزید زینب را نشناخت و  سراغ محله ی بنی هاشم و حسین علیه

السلام را گرفت!

در مدینه همسرش عبدالله او را پس از کربلا نشناخت !

در مدینه ام البنین سلام الله علیها پس از باز گشت از کر بلا زینب را نشناخت  و سراغ خیمه


ی بی بی را گرفت  وقتی خیمه را نشانش دادند  چندین بار  داخل خیمه ر فت و بیرون  آمد و

گفت : من خیمه ی بی بی را می خواهم  ! این خیمه چه کسی است که به من نشان

دادید؟ تا اینکه زینب خو دش را معرفی کرد!

و امروز هم ما حقیقت زینب را نشنا ختیم  و فقط ورد زبانمان است که  در مورد صبر و عبادت و … او صحبت می کنیم !

خدایا به ما تو فیق شنا خت   و معرفت حقیقی  نسبت به عقیله بنی هاشم  عنایت  کن تادر فردای محشر ؛ هم ما زینب را بشناسیم و هم  او مارا تا شفاعتمان کند

اللهم الرزقنا

م.سلیمی

 1 نظر

اربعین (شنیدن کی بود مانند دیدن)

22 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

درست است که این 40روز بر خانواده ی حسین علیه السلام دیر گذشت  ولی ما تا  چشم روی هم گذاشتیم اربعین

حسینی رسید ! اربعینی که یادآور مصایب است!

یاد آور ، شهادت علی اکبر و قاسم و … حتی علی اصغر است!

یاد آور ، لحظه ی سخت نشستن شمر بر روی سینه ی برادر است!

یاد آور، سو ختن خیمه ها و دامن بچه هاست !

یاد آور، پاهای پر آبله ی رقیه (س) است!

یاد آور، عطش، عشق ، هجران است !

یاد آور ، دستان بریده و لب های تشنه است !

یاد آور، جاماندن  طفل سه ساله، امانت برادر است!

شنیدن کی بود مانند دیدن !!! همه ی اینها را زینب دید  ولی ما شنیدیم !

م.سلیمی

 1 نظر

از جمله آخرین گفتگو های امام حسین (ع) با شمر

22 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

رضایم آنکه سرم را زتن جدا بکنی

به شرط آنکه به زینب دگر جفا نکنی

به آفتاب تو بگذار نعش اطهر من

ولی ز آفتاب تو بر دار نعش اکبر من 

به  پای چکمه ستمگر  نشین به سینه ی من

ولی تپانچه مزن بر رخ سکینه ی من

ولی همه می دانیم که شمر لعنتی چه ها کرد!

لعن علی عدوک یا حسین!

م.سلیمی

 نظر دهید »

ترجمان واقعه عاشورا

20 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
پیش نوشت :

در آستانه اربعین حسینی … بیداری اسلامی در آئینه عاشورا

خدای عالمیان “ان الله لا یغیر ما بقـوم حتی یغیروا ما بانفسهم” (1) نازل می کند و این می شود نصب العین تمام حرکت های تاریخ …

و در همان روزهای نبوت آخرین رسول الهی ، این بار پیامبر اکرم (ص) است که برایمان هدیه ای از جنس کلام سبز نبوی به یادگار می گذارد که : هر کس پادشاه ستمکاری را ببیند که حرام های خدا را حلال شمارد و پیمان خدا را بشکند و مخالف سنت رسول خدا (ص) عمل کند و در میان بندگان خدا به گناه و ستم رفتار نماید او با گفتار و کردار خود آن را تغییر ندهد و در مقابل آن ستمکار نایستد بر خداست که او را با آن ظالم محشور گرداند. (2)

این اصل از اسلام که به اصل مبارزه با ظلم و ستمگری معروف است تبدیل به الگویی می شود که بنای یک بیداری ست که تاریخ از روی سرمشقی که رسول امت آن را تدریس کرد  و امام امت در کارگاه عملی آن را در واقعه ای تاریخی در عاشورای 61 هجری به نمایش گذاشت  ، می تواند واحد “هیهات منا الذلة” را به نیکویی پاس کند …

بیداری اسلامی آن زمان مفهوم پیدا می کند که جوامع اسلامی می شوند مصداق “یکفا فیه الاسلام، کما یکفا الاناء بما فیه”(3) بدین معنا که اسلام واژگون می شود، همچنان که ظرف واژگون می شود و آنچه در آن است می ریزد و این یعنی  درست از زمانی که جامعه با ظاهر اسلامی از محتوا  تهی می شود و این برخی آیات و روایات و چه بسا همان کلام سبز نبوی ست که به استعانت می آیند تا مردم به خواب رفته را بیدار کند و آنها ماشین حکومتی را از بیراهه ها به جاده ی اسلامی برگردانند …

اگر رسول اکرم (ص) را بیدار گر کلیه مردمان بنامیم ، بطور خاص این امام حسین (ع) بود که سنگ بنای بیداری در جامعه اسلامی را گذاشت … اسلامی که داشت در پی برخی کج فهمی ها به جاده ی انحراف کشیده میشد … اسلامی که در غربت آقا امیرالمومنین (ع) و صلح مصلحتی آقا حسن بن علی (ع) داشت به فراموشی سپرده می شد و شاید بتوان گفت این امام حسین علیه السلام بود که پدر بیداری اسلامی شد …

حرکت عاشورا یک تندیس است و هر حرکتی از روی حقیقت برای مبارزه با هر ناحقی اگر عاشورا را الگو قرار داد بی شک پیروز خواهد بود … چه رسد به این که این حرکت بیداری ،مبتنی بر اسلام باشد.

و چه نیکو استاد شهید مطهری به عواملی چند در فنای ملت ها اشاره می کند و می گوید : هیچ ملتی فانی نشد مگر به علت ظلم و بی عدالتی یا به علت فساد اخلاق یا به علت ترک امر به معروف و نهی از منکر یا به علت تفرق و تشتت … (4)

و اینگونه است که وجه شباهت های عاشورا و بیداری اسلامی ِاین روزها رخ می نماید … از ظلم و بی عدالتی حاکمان فاسد که در پوسته اسلام جا خوش کرده و از درون رو به پوچی گرائیده اند گرفته تا تفرقه بین مذاهب شیعه و سنی و حتی قومیت ها و محو شدن امر به معروف و نهی از منکر …

در این میان جهاد به یاری ایمان می شتابد و در ذهن ما تکرار می شود این حدیث که هل الایمان الا الحب والبغض ؟(5) که مرد میدان میخواهد به عرصه درآوردن این دشمنی نسبت به منحرفان راه خدا (تبرا)  و اینگونه شهادت اجر پیدا می کند … شهادت می شود همان حیات وقتی به ما یاد داده اند :انما الحیوة عقیدة و جهاد (6) یعنی حیات انسانی از دو قطب جاذبه و دافعه که ایمان و جهاد است می شکفد …

و مردم منطقه خوب فهمیده اند معنای این سخن امام حسین (ع) را که در صحنه جنگ رجز می خواند : القتل اولي من ركوب العار (7) كشته شدن از زندگي با ننگ و عار بهتر است. و این روزها وقتی عاشق شهادت بودن را از مردمی که غیرت اسلامیشان بیدار شده می بینیم ، شک نمیکنیم که ریشه های این بیداری را در صحرای کربلا باید جست …

بیداری اسلامی هدف می خواهد ، هدفی به بزرگی رضایت خالق و در نظر نگرفتن مصلحت های نابجای مخلوق …

بیداری اسلامی الگو می خواهد ، به شفافیت واقعه عاشورا که آدم هایش یا سیاهند یا سپید و هر که با حسین نیست بی شک علیه حسین است …

بیداری اسلامی رهبر می خواهد ، به راهبری حسین بن علی که راه شناس باشد تا راه را از بیراه تشخیص دهد …

بیداری اسلامی عباس (ع) و حبیب می خواهد تا در آن غبار بی بصیرتی حق رابشناسند تا عزیز ترین چیزشان (جانشان ) را در طبق اخلاص تقدیم راهشان کنند …

بیداری اسلامی زهیر می خواهد که ضمیری پاک داشته باشد که حرف حق بر آن بنشیند تا حدی که با چند کلام از جنس حقیقت آنگونه فدائی راهبر شود که در شب عاشورا این جمله ها ورد زبانش شود : ای حسین بن علی! به خدا سوگند،من دوست دارم کشته شوم و زنده شوم و باز کشته شوم تا هزاربار; و خدای عزوجل با کشته شدن من مرگ را از تو و جوانان وخاندانت دور سازد …

بیداری اسلامی رسانه می خواهد ، رسانه ای با اقتدار و عظمت زینب (س) که پیام رسان حماسه ها شود … که واقعه عاشورا با آن همه وسعتش در کربلا می ماند اگر زینب نبود …

عاشورا به عنوان پس زمینه در تمام جریان های حقیقت طلب جاری ست و بیداری اسلامی تکرار این جمله است که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا … و همیشه در تمام تاریخ ، مظلومی در جدال با ظالمی فریاد هل من ناصر ینصرنی بر می آورد … و حبیب ها و زهیرهایی هستند که به کمک می شتابند و شمر ها و حرمله هایی که گلوله هایی از جنس حماقت بر گلو های مظلومانی می فشانند تا بذر کینه در دل حامیان مستضعفین بنشانند …

و ما دلخوشیم به وعده صادقی که :

و نرید أن نمن علی الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین … (8)

و تا آنروز مسلمانان برچم مبارزه با ظلم را بر زمین نخواهند گذاشت …

به امید آن روز …

1. آیه 11 سوره رعد
2. بحارالانوار، ج 44، ص 381
3. خطبه 101 نهج البلاغه
4. نهضت حسینی ص 79
5. کافی ج 2 ص 125
6. سمو المعني في سمو الذات ص 103
7. لهوف سید بن طاووس، ص 215 و 221
8. آیه 5 سوره مبارکه قصص





+ توصیه می کنم که بسم الله بگویید و قلم به دست شوید در موضوع عاشورا و بیداری اسلامی

ز.هدایتی


 2 نظر

در هجر کربلا

20 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

دل مــن گــیــرد از ایــّام مــاتــم

بُـوَد آشـفـتـه از غــم هـای عـالـم

دلم حال و هوایش کربلایی است

که عاشق بودنش کار خدایی است

هـوای کـربـلا دارم بـه سـیـنـه

زدیـدارش دلـم یـکـسر غـمـیـنـه

بـه کـنـجی مـی روم شاید ندایی

رسد برمن ، دهد دل را جوابی

خوشا بر هر کسی که شادمان است

همیشه همره آن کاروان است

خوشا بهر کسی که اهل عین است

همیشه عاشق مولا حسین (ع)است

چـه کـردی یـا حسین(ع) بر اهل مردم

که هستند عاشق و اینگونه مجنون

دلـم امــیــدوار کــربــلا اســت

بـگـو یـارب دوایـش در کـجـا است

که بر بـندم بـساط غصه و غم

نـگــیرد ایــن دلـم یـکبـاره مـاتـم

دوای دردم و یــارب دوا کـن

دلـم را کـربـلای عـاشـقــان کــن

شاعر : فاطمه حسینی

 2 نظر

كاروان آفتاب

20 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

كاروان مه و خورشيد چون به منزلگه رسيد
انتظار نينوا هم ،آخر به پايانش رسيد
نور بود و شد علي النورِ كويرِ آن تشنه لب
زآن كه هفتاد و دو قرآن ، به قربانگه رسيد
شد يكايك ، خانه ي فرقان به پا در نينوا
زين خبر عرش اله شد سرزمين كربلا
هر چه يحيي بود و يوسف بود و اسماعيل
يك به يك قربان شدند بر خليل بن خليل
چون كه هر مه بر زمين صد چاك شد
قلب خورشيد زين شرر بي تاب شد
نغمه ي قرآن به سر داد صاحب حبل متين
زسما آمدند از اين رو ، واي بر اهل زمين
جبرئيل و ميكِئيل بر سر زنند ، زين ماجرا
كه اين حسين است، يا قرآن سر از تن جدا

افسانه لاغري فيروزجايي؛ طلبه

 1 نظر

همسفر خيال در دشت بلا

19 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

دلم مي خواد بگم برات يه قصه
يه قصه از خواهري دل شكسته
دلم مي خواد بگم برات با گريه
از تشنگي و لب پينه بسته
مي خوام بگم با بغض و آه و ناله
از غصه هاي دختري سه ساله
دلم مي خواد با من بياي به خيمه
زود باش بشين اين خيمه ي حسينه
دلم مي خواد يه ذره آروم بشي
با صوت قرآن حسين گم بشي
هواي اينجا مي بيني چه گرمه!
گرماي عشقه كه هميشه گرمه
زمزمه هاشو مي شنوي با كبري
داره مي خونه،مع العسر يسري
دلم مي خواد از خيمه بيرون بياي
ببين! يه خيمه ي ديگه هم اونجاست
بيا بريم تا پشت اون خيمه ها
گوش بده !روي يه جوون با خداست
ميگه خدا، من كجا و عزيز زهراكجا
به جاي آب مي دم همه دست و پا
طفل حرم با لب خشك دل خوشه
چون كه علمدار سپاه عموشه
مي گه، عمو فردا به ميدون مي ره
آب مياره ، تشنگي هامون مي ره
فردا ميشه، ولي عموش نيومد
فقط بابا با دست خالي اش اومد
مي خوام بيايي ! ولي نه، تنها مي رم
مي خوام كه با آل علي بميرم
زينب رو مي برن با دست بسته
رقيه جان، از ترس چشاشو بسته
ربابه، ديگه جون نداره، اي داد!
انگاري كه بال و پرش شكسته
زينب و بچه ها مي رن چه خسته
من تو خيالمم ، هنوز نشسته
نمي شه آروم دل بي تاب من
تا وقتي خنجر رو گلو نشسته
مي خوام كه خنجر رو درش بيارم
انگاري كه يادم مي ره تو خيالم
دوباره زينب رو مي بينم از دور
گره خورده نگاهش به خيالم
برو عزيز! خدا پشت و پناهت
نگاه نكن به پشت سر، قربون اون نگاهت
يه روز مياد يه مرد كربلايي
مياره عدل و داد مرتضايي
خدا كنه كه من الان نميرم
مي خوام كه روضه ي حسين بگيرم


افسانه لاغري فيروز جايي –طلبه پایه پنجم

 1 نظر

تیر سه شعبه

19 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

پرده اول

گهواره تزیین شده دست به دست در بین زنها می چرخید
به هرکس که میرسید آن را میبوسید و برای ادای نذرش پولی داخلش می انداخت
صدای گریه جمع و مداحی روضه خوان لحظه ای قطع نمی شد.
زن نگاهی به فاصله رسیدن گهواره با خودش کرد.هنوز دو سه نفری فاصله تا او بود
دست در کیفش کرد و اسکناس 5هزار تومانی را از در آورد
گهواره به همسربرادرش که سالها بود در حسرت بچه دار شدن به سر میبرد ، رسید
میخواست ببیند او چقدر پول میدهد.کمی به جلو خم شد.همسربرادرش آرام دست در کیفش کرد.اسکناس هزار تومانی  را که برای ندیدن جمع در دستش مچاله کرده بود بیرون آورد.سرش را برروی دیواره گهواره تکیه داد و آرام زیرلب زمزمه ای  کرد  و  پارچه سبزگهواره را بوسید و پول مچاله شده در دستش را آرام درونش انداخت.
ولی او دید.نچ نچی کرد و منتظر رسیدن گهواره به دست خودش شد
حالا گهواره مقابلش بود.
- برای شادی دل حضرت رباب بلند صلوات بفرست
و خودش بلندتر از جمع صلوات فرستاد
-اللهم صل علی محمد و آل محمد
- انشاالله هرکی دلش بچه میخواد مخصوصا  برادر خودم بچه دار بشه بلند صلوات بفرست
اللهم صل علی…
همسر برادرش از خجالت نگاه جمع چادرش را بر روی چهره کشید و…


***
پایش را در کفشش جابجا کرد
- تو رو خدا چه جوری روت شد؟نگفتی جمع ببینند یه هزار تومنی انداختی توی گهواره آبروی داداشم میره؟ نداشتی میگفتی من بهت میدادم
- نه خوب.صبح حسین آقا زود رفت نتونستم ازش پول بگیرم
- باز دیر از خواب پاشدی؟انگار زن ویار داره. یه ذره زرنگ باش
عروس جوان باز سرش را پایین انداخت
-سلام علیکم.حالتون خوبه؟قربونتون برم.شما خوبین؟خانواده خوبن؟آقازاده ها؟دختر خانما؟قبول باشه انشالله
-سلام برسونید
-قربون شما.خداحافظتون
آرام سر در گوش همسر برادرش برد
-شناختیش؟زن دوم حاج اصغره.فکر میکنه کسی نمیشناستش
عروس جوان نگاهی کرد و گفت:پس شما از …
- وا!!من از کجا میدونم؟ چند شبه زری زن ممد آقا میبینه که اصغر آقا میره خونشون و بعد کلی وقت میاد بیرون.آخه خونشون روبروی همه.خجالت هم نمیکشه.باید آدم حواسشو حسابی جمع کنه توی این دور وزمونه
بگذریم.حالا عصر میایی بریم روضه کوکب خانم؟مداحش خوب میخونه
میگن عروس جدیدشو هم میاره برای پذیرایی.میگن پسره بهش سرتره.عاشقیه دیگه
با توام.چرا لال مونی گرفتی؟میایی یا نه؟
عروس جوان در فکر بود.فکر اینکه همسرش که صبح میرفت سرکار در فکر این بود چطور کارفرمایش را راضی کند تا مساعده این ماهش را هم بدهد تا بی پولی این ماهشان را که دوباره خرج درمان هر دویشان شده بود بدهند
***
-خدا خیر دنیا و آخرت بهتون بده
مرد از پله ها به آرامی پایین آمد.
-خواهش میکنم خانم.شما دعا کنید و بیشتر مراقبش باشید.
-اگر کمکهای شما نبود خدا میدونه این بچه الان چی شده بود
-خدا خواست.واقعا مشیت الهی بود.میگن هیچ کاری بی حکمت نیست
مرد خم شد و پشت کفشش را درست کرد
-اون موقع که سعید ما به این کوفتی دچار شد منو مادرش مردیم و زنده شدیم ولی خوب حالا میفهمیم که سودش برای همچین روزایی بوده که وقتی میبینیم جوون دیگه ای هم دچار شده بهتر خودشو و خانواده اشو درک میکنیم
-به هاجر خانم خیلی سلام برسونید.اسباب زحمت شما شدیم توی این مدت.
زن مرد را تا دم در بدرقه کرد.

-از روح حاج محسن خواستم به شما و هاجرخانم دعا کنه و خدا خیر و برکتشو براتون بفرسته.
-سلامت باشید حاج خانم.با اجازه اتون.یا علی
مرد درب را پشت سرش بست
دستهایش را به طرف آسمان بلند کرد:
-خدایا خودت به این جوون و مادر تنهاش کمک کن.

مریم اسماعیلی-طلبه پایه پنجم

 1 نظر

اربعین حسینی

19 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ


چهل روز در به دری ، چهل روز اسارت ، چهل روز رنج واینک بازگشته ای، اما بی رقیه ، بی کاروان.
اینک کربلا دیگر نه خیمه ای دارد ونه بیرقی!
چهل روز گذشته است ، چهل سپیده سرخ در خون تپیده ، چهل غروب غم انگیز ، چهل روز در حزن واندوه، چهل روز گذشته است.
چه هاست در دلت، زینب؟
چهل روز می شود که دیگر صدای حسین(علیه السلام) را نشنیده ای!
چهل روز می شود که دیگر چشمهای برادرت را ندیده ای!
چهل روز می شود که دیگر بر قامت رعنای اباالفضل(علیه السلام) و(إن یکاد) نخوانده ای!
چهل بار در این روزهای عزا ومرثیه ، کربلا را گریه کرده ای.
چهل کربلا داغ دیده ای.
چهل علقمه اشک ریخته ای.
چهل بار درد سیلی را تجربه کرده ای!
هنوز مشک بی آب وسقای بی دست، کنار فرات است.
هنوز درد سیلی، سه سالگی دخترکی را آزار می دهد.
چهل روز است که ردّ خون حسین (علیه السلام)را به همه جا کشانده ای!
چهل روز است که پیکار بی نهایت حسین(علیه السلام) را ادامه داده ای.
چهل بار دیگر هم در کربلا باشی ، باز زمین می میرد وآسمان کمر خم می کند.


وجیهه اسماعیلی، دانش آموخته

 نظر دهید »

صدای پای محرم!

19 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

محرم، عاشقانت گوش ب زنگ صدای توأند و کربلا دارالشفای دلهای داغ داری است که عمری درعطش تبسم لبهای خشکیده ماتم گرفته اند .
آری، تو دوباره آمدی با تو محرم وهمه جا کربلا.
آمدی تا دوباره پرچم مظلومیت نامدارانت در عرش وفرش به اهتزاز در آید ، که سنت گریستن بر مصیبت تو ، آغازگر قرن ها عزاداری است .
آغازی که از قندانه امام حسین(علیه السلام) وبا اشکهای رسول الله(صلی الله علیه وآله) تبرک گرفته است.
محرم، مقتل وطواف سرخت، بیرق هرچه جهاد وفریاد آزادگی یاران آزاده ات در گوش عالم است.
کربلا مسلخ عشق وتو یادآور لبهای خشکیده ای وحسین قامت ایمان که سرهای وداع را بر زانو می نشاند.
کربلا وعده گاه برگزیدگان خداست .
محرم! تو معنای همان لحظه ای که زبان مرثیه شعله می گیرد تا داغ پفرزند زهرا(علیها السلام) را با اشک ناله زند.
باز هم تو محرم! باز ندای آمدن توست وصدای گامهای حسرتی که تا روز حادثه بر قلبها می تازد.
اندوه وسکوت غمبارت ، نهیب دردهای پیچیده در دشت، باز هم گامهای عشاق را به این مذبح عشق می کشاند تا نظاره گر ایمان راستین اهل بیت در اوج نامردی های ایام باشند.
بازهم محرم ….. باز هم محرم

وجیهه اسماعیلی، دانش آموخته

 نظر دهید »

یا قمر بنی هاشم....

19 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ


دلم چنان تنگ است که حتی سیل آساترین بارش اشک هم تسکین دردم نیست…
و صدایم چنان گلوگیر است که هیچ فریادی را یارای درهم شکستن سکوتش نیست…
می خواهم بنویسم از چشمانت،چشمانی که تمام گیتی را در خود جای داده است اما نوشتن از تو سخت است همچون درک عظمت جایگاهت، و معنا کردن غربتت دشوار است آن هنگام که زیر هجوم وحشیانه ی دیوصفتان روزگار یکه و تنها، مشک به دست شمشیر می زدی و خدا را به یاری خویش فرامی خواندی…
سخت است از اندوهت نوشتن آن هنگام که در دستان مهربانت امان نامه ای را دیدی که عرق شرم بر پیشانی آسمانی ات نشاند؛ شرم از حسین، از نگاه پرمهر زینب و شرم از چشمان پرسش گر کودکانی که عمق نگاه نافذ عمو برایشان تیکه گاهی بود عظیم… و تو مثل همیشه معرفتت را به عرش رساندی….
آفرین بر فضلت ابوفاضل….
ای زاده ی ام البنین و پسر فاطمه وسعت آسمان یادآور مهربانی توست…!
سقای حرم!دستان جدا از تن تو آیینه ی هزار بار لطف و مهربانی است….
آه از داغ تو که کوه صبر حسینی را شکست و آه از دل حسین که همزمان با پایین آمدن عمود خیمه ات تمام حجم آسمان بر سرش فروریخت…

عهدیه اسدی صفا، طلبه پایه سوم

 نظر دهید »

40 صبح بی تو...

19 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ


خورشید شرمناک تر از همیشه طلوع کرده،امروز روز حزن است. بی تو دنیا بوی جنون می دهد و قلبم واژه های درد را به صفحه می نگارد. افسوس که این سطرهای تکراری و این واژه های شعارگونه هم کفاف دل نمیکند  و راضی نمیشوم به این گفتن ها و این بغض ها و این افسوس ها . چهل روز است که از عاشورا میگذرد قلب جهان دیگر نای تپیدن ندارد.
خاک کربلا بوی درد می دهد و منتظر است…. منتظر زینب !
زینبی که چهل منزل بغض فروخفته اش را در انتهای گلو حبس کرده است و اینک بازگشته تا سر برتربت غریب برادر بگذارد و زمزمه کند روزهای بیکسی اش را…
بازگشته اما تنها،بی کجاوه، بی حسین، بی عباس…
تنهایی اش را آورده تا به وسعت اندوه کربلا واژه های غربتش را معنا کند…
بازگشته تا حدیث دلتنگی اش را برای حسین بازگو کند…
کربلا برایش یادآور داغ است داغ حسین، داغ عباس و علی اکبر و عون و جعفرش
کربلا هجوم درد است درد بی کسی و تنهایی و غربت….درد حنجر خونین حسین،درد ناله ی هل من ناصر ینصرنی اش…
درد دست های جدا از پیکر، خیمه های سوخته، گوشهای بی گوشواره، نیزه های سر به فلک کشیده، درد گلوی 6ماهه، درد جوانی اکبر….
و اینک زینب بازگشته…
غمگین تر از همیشه، تا به تصویر بکشد روزهای بی حسین را
تا  رسالت انجام شده اش را بر زمین بگذارد و فارغ از همه ی دنیا سر بر خاک حسین بگذارد و اشک های چهل روزه اش را نثار تربت برادر نماید…                                    

 

عهدیه اسدی صفا، طلبه پایه سوم

 نظر دهید »

بابا سلام

19 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

دستهایم خسته …

پاهایم ناتوان و پر آبله …

چشمهایم منتظر …

صدای قلبم خرابه را پر کرده

آسمان را در قاب طلایی کنج ویرانه های شام تماشاگرم

با دستان کوچکم از پیشانیش ستاره  می چینم

لالای رباب نغمه ی عزای عرشیان شده

در میان سکوت سرشار از فریاد خرابه

صدای عمه فضا را در هم می شکند… رقیه ….. رقیه ….

عمه جوابم را نمی شنید

صدایم در حنجره گم شده

.

.

…… احساس عجیبی است

همه هستند همه آمده اند …

آغوش پدر برایم باز است

چقدر دلم برای بوسیدنش تنگ بود

چشمم پر ازاشکهای التماس ،قلبم سرشار از شوق دیدار

با صدایی لرزان گفتم:

بابای خوبم ســـــلام

سرو


 نظر دهید »

باران رحمت

19 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

دستهای زمین رو به آسمان باز است شاید بارانی ببارد و دل تشنه اش را سیراب کند

گویا باران …..توان باریدن ندارد

لبهای خشکیده ساقی…

ترک های لب سقا…

ندای العطش کودکان حرم…

نگاه نافذ ارباب کرم…

آب داغ این شرمندگی را تا ابد بر پیشانی دارد.

باران ببار و رحمتت را برخلق دریغ مدار

حسین(علیه السلام)فرزند رحمة للعالمین است

او دردانه خداست و عزیز دل فاطمه(علیها السلام)

ببار باران

ببار تا  شاید آب را آبــــــــ رویی دوباره بخشی…….

باران ببار مرحم قلب حسین شوی  …..

سلام برلب تشنه ات یا حسین(علیه السلام)

سرو

 نظر دهید »

نماز آیات

19 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

به اهل حرم بگویید نماز آیات بخوانند

در کنار علقمه ، ماه در خسوف است….

سرو

 نظر دهید »

ساقی عشق

19 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

ساقی عشق، از عطش سیراب

آب هم بهر بوسه اش بی تاب

عطشش بهر عشق بود نه آب

شده شرمنده از وفایش آب

سرو

 نظر دهید »

پای پر آبله

19 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
پایی پر از آبله دارم ای دل

در سینه و سر هلهله دارم ای دل

از بی خبران هیچ ندارم گله ای

از دوست هزاران گله دارم ای دل

سرو


 نظر دهید »

صبر

19 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
بهر زینب جهان، غم آورده

قامت سرو را ،خم آورده

ما رایت الّا جمیل را گفتی

صبر هم پیش تو ،کم آورده

سرو


 1 نظر

کربلا

19 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

کربلا بی بلا نمی باشد

عشق بی ابتلا نمی باشد

دستهایی که در پی آب است

حقش از تن جدا نمی باشد

سرو

 1 نظر

ای کاش غیر غصه ی تو غم نداشتیم...

19 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

یکهو به خودت می آیی می بینی صفر هم دارد به نیمه می رسد . اهل بیت از کربلا گذشته اند ، کوفه را با همه ی سختی هایش رد کرده اند ، یکهو به خودت می آیی میبینی شام هم تمام شد… رقیه هم…

بعد دلت جور خاصی میگیرد . صورتت سرخ می شود . سرت را پایین می اندازی و از امام روی نیزه خجالت می کشی .

شبیه که شده ای ؟

نمیدانی .

شاید شبیه یک مسافر . یکی که دیرش شده است . خیلی دیر . دنیا با همه ی دلمشغولی های مسخره اش آنقدر کار عقب افتاده دارد که که دیرت شده باشد . خیلی دیر . دنیا با همه ی کارهای بی فایده اش آنقدر برایت مهم هست که اضطراب دلت را گرفته باشد که دیگر نتوانی صبر کنی . که وقت نداشته باشی . که همان عصر عاشورا با اهل بیت خداحافظی کنی . رقیه و سکینه را وسط بیابان رها کنی . زینب را دست تنها بگذاری . از زین العبدین بیمار احوالی نپرسی . رباب را دلداری ندهی . آنقدر دیرت شده باشد که همان عصر عاشورا ، اشک هایت که خشک شد اسبت را برداری و بکوب بروی . وقت نداری . همین حالا هم به اندازه ی کافی از کارهای مهمت!! عقب افتاده ای . دیگر بیشتر از این نمیتوانی بمانی . اسب را برداری و بکوب در غبار بیابان گم شوی . و زینب بماند و رباب و سکینه و رقیه …همه دست تنها ! همه تنها !

.

.

.

و روزها بعد ، وقتی داری یکی از همان کارهای مهمت را میکنی . وقتی روبه روی تلویزیون باارزشت نشسته ای یکهو از خودت بپرسی آنها الان کجا هستند ؟ و یادت بیاید دهم صفر هم گذشت . و شام تمام شد . و شام با رقیه تمام شد و تو حتی احوالی نپرسیدی از مادر داغدارش .

بعد یکهو سرت بیفتد پایین . حالت از همه ی دلمشغولی های مسخره ی دنیای کوچکت به هم بخورد . گونه هایت سرخ شود از خجالت . عرق بنشیند روی پیشانی ات . به امام تنهای روی نیزه ات فکر کنی و با خجالت از خودت بپرسی  چند وقت است  که به یادشان نبوده ای ؟ که گریه نکرده ای ؟

یکهو به خودت می آیی می بینی صفر هم دارد به نیمه می رسد!


صاد

 1 نظر

اربعین در راه است

18 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

راه شرمنده زینب

زینب از شوق وصال

غرق در عطر و شمیم گل یاس

یاس هم دل نگران عباس

آه …عباس همان ساقی آب

آب هم در تب و تاب ….

نکند باز که شرمنده شود

اربعین در راه است

و عزیز دل زهرا، مهـــــــدی

به گمانم که دعاگوی دل عمه سادات شده.

حال ای عمه سادات بگو

چه کسی فکر دل مهدی زهــــرا باشد!؟

مریم صداقتی


 1 نظر

آب... اشک ، آه ، ناله

18 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

بسم الله الرحمن الرحيم


همه چادرهايشان را انداخته بودند روي صورت هايشان. صداي ناله و گريه بود كه مي شنيدم. صداها بلند تر مي شد. او اما همچنان هاج و واج همه را نگاه مي كرد. همه گريه مي كردند او ساكت و آرام نشسته بود. ديگر نمي ديدمش. چراغ ها خاموش شده بود. قطره هاي بلورين اشك، مانع ديدن او مي شد. از نگاه كردن او منصرف شدم. سرم را پايين انداختم و ….اخرهاي روضه بود. صدا ها كم كم آرام تر مي شد. و سيعلم الذين را مي خواند. اشك هايم را پاك كردم. همه ساكت شده بودند. او اما ناگهان شروع كرد به گريه كردن و ناله … گريه مي كرد. در گوشش گفتند روضه تمام شد. او اما، گريه مي كرد. نگاهش مي كردم. كمي آرام مي شد و باز هم گريه مي كرد. رفتم كنارش. پرسيدم چيزي شده؟ چرا گريه مي كني؟ انگار كه داغ دلش را تازه كرده باشم. باز هم ناله هايش بلند تر شد. همه در حال رفتن بودند. او نشسته بود و اشك مي ريخت. ليوان ابي اوردم و دستش دادم تا آرام تر شود. اما  تا ليوان را ديد باز هم ناله هايش بيشتر شد. آب را كناري گذاشتم. در گوشش گفتم: اون موقع كه روضه مي خوندن تو آروم نشسته بودي، حالا چي شده كه گريه ات بند نمي ياد؟
نگاهي به من كرد. با صدايي كه بيشتر شبيه نجوا بود گفت: چه كشيد امام سجاد عليه السلام. تا به حال به اين فكر كردي. كه پسري، در بستر بيماري باشد، نتواند از جاي خود بلند شود، و پدرش به ميدان جنگ برود. صداي عمويش را بشنود كه برادر را صدا مي زند اما نتواند تكاني بخورد. صداي جيغ هاي كودكان را بشنود اما نتواند نوازششان كند. صداي فرشتگان و عرشيان را بشنود و بداند كه الان است كه سر پدرش را، امامش را…. اما نتواند از جاي خود بلند شود و جلوي آن ها را بگيرد. جلوي چشمانش ببيند كه امامش را، پدرش را تير مي زنند، شمشير مي زنند، ناجوانمردانه به او حمله كرده اند اما نتواند سپري براي پدرش باشد. نتواند جلوي سيلي كه به دختران مي زنند را…  نتواند…. نتواند…. همين طور مي گفت نتواند… كسي آمده بود و به ما مي گفت: خانم ها، روضه تمام شده، همه رفته اند، شما چرا هنوز گريه مي كنيد؟ نگاهش كرديم و باز هم …..

زینب گلاب بخش - طلبه سطح 2

 نظر دهید »

نیم روز

18 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

اعظم الله اجورنا و اجورکم بمصابنا الحسین علیه السلام

چه بنویسد قلم وقتی قلمدان در جوهر دادن، مانده است و جز اشک و خون، چیزی نمی دهد.
چه بنویسد….
می شنوم صدای واحسیناه … وا جداه… وا رسول الله.
چه می کشید پیامبرم صلی الله علیه و اله وقتی هر روز، امام حسین علیه السلام را می دید و کربلا جلوی چشمانش می آمد. حق داشت بگرید … حق داشت..
چه می کشید پدرش علی علیه السلام… چه می کشید مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیها…چه می کشید زینب کبری…چه کشید…

وقی فکر می کنم می بینم قلب زینب، دست حسینی را داشت که توانست این مصیبت عظمی را به دیده تحمل کند. ما به شنیده تحمل نمی توانیم بکنیم. جریان یک نیم روز عاشورا را در ده روز و بعد از ده روز، تقسیم کرده ایم. هر روز را به یک نام می خوانیم و مصیبت را در آن روز، به همان محدود می کنیم. روز اول محرم : مسلم ابن عقیل علیه السلام . روز دوم محرم : ورود کاروان به کربلا . روز سوم محرم : حضرت رقیه علیها السلام   . روز چهارم محرم : حضرت حر و اصحاب علیهم السلام - طفلان زینب علیهما السلام . روز پنجم محرم : اصحاب  و عبدالله ابن الحسن علیهم السلام . روز ششم محرم : حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام . روز هفتم محرم : روضه عطش و علی اصغر علیه السلام . روز هشتم محرم : حضرت علی اکبر علیه السلام  . روز نهم محرم : روز تاسوعا - حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام . روز دهم محرم : روز عاشورا - حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام - حضرت زینب علیها السلام و شام غریبان . روز یازدهم محرم : حرکت کاروان از کربلا . روز دوازدهم محرم : ورود کاروان به کوفه . روز سیزدهم محرم : مصائب حضرت امام سجاد علیه السلام و زینب کبری علیها السلام در کوفه و مسیر شام …


زینب علیها السلام همه ی این ها را در یک نیم روز دید، چه ظرفیت عظیمی داشت و امام حسین علیه السلام چه زیبا به او فرمود: يَا أُخَيَّةُ لَا يُذْهِبَنَّ حِلْمَكِ الشَّيْطَان [1] و اشک را از چشمان زینب پاک کرد  وَ تَرَقْرَقَتْ عَيْنَاهُ بِالدُّمُوع [2]  و با زینب کلام ها گفت [3] …



السلام علیک یا ابا عبد الله

السلام علیک یابن رسول الله




پاورقی:
[1] . فَقَالَ لَهَا يَا أُخَيَّةُ لَا يُذْهِبَنَّ حِلْمَكِ الشَّيْطَان فرمود: خواهرم، شكيبائيت را شيطان از دستت نربايد   .الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد ،ج‏2،ص 93

[2] .   َقَالَ لَهَا يَا أُخَيَّةُ لَا يُذْهِبَنَّ حِلْمَكِ الشَّيْطَانُ وَ تَرَقْرَقَتْ عَيْنَاهُ بِالدُّمُوعِ فرمود: خواهرم، شكيبائيت را شيطان از دستت نربايد، (اين سخن را فرمود) و اشك چشمانش را گرفت .  الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد    ج‏2، ص : 91

[3]  بخوانید در کتاب ارشاد شیخ مفید. ج 2، ص 93 - 95

نویسنده :وبلاگ سیاه مشق


 1 نظر

نتواند...

18 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

صبحانه اش را خورده بود. آرام آرام نوازشش کردم و با نوازش و محبت، لباس هایش را پوشاندم. با بازی و خنده سوار ماشین شدیم. مثل همیشه گفت: بسم الله الرحمن الرحیم.. حرکـــــــــــــــــــــــت. ماشین را استارت زدم و حرکت کردیم.  سوره های مختلف را می خواندیم. شعر می خواندیم. تا به مهدکودک رسیدیم. به خدا سپردمش و از او خداحافظی کردم.

کمر بند را می بستم. فکر می کردم امروز روزی ما چه خواهد شد. اللهم الرزقنا توفیق الطاعه و بعد المعصیه... استارت زدم و چند دقیقه بعد ……از جلوی در بخش فرهنگی مدرسه گذشتم. همیشه داخل می شدم اما این بار چرا داخل نشدم؟! تابلوی اعلانات را خواندم. یادم نیست چه بهانه ای جور کردم. فکر می کنم وبلاگ ها بود. داخل شدم و سلام و احوالپرسی. از وبلاگ پرسیدم.. گفتم می خواهید برایتان بنویسم: نشستم و نوشتم. نوشتم و نوشتم و اشک ریختم. اشک ریختم و نوشتم و بغض در گلویم مانده بود. می خواهی بدانی چه نوشتم؟ بخوان. بخوان به نام پروردگارت:

همه چادرهايشان را انداخته بودند روي صورت هايشان. صداي ناله و گريه بود كه مي شنيدم. صداها بلند تر مي شد. او اما همچنان، هاج و واج همه را نگاه مي كرد. همه گريه مي كردند او ساكت و آرام نشسته بود. ديگر نمي ديدمش. چراغ ها خاموش شده بود. قطره هاي بلورين اشك، مانع ديدن او مي شد. از نگاه كردن او منصرف شدم. سرم را پايين انداختم و ….اخرهاي روضه بود. صدا ها كم كم آرام تر مي شد. و سيعلم الذين را مي خواند. اشك هايم را پاك كردم. همه ساكت شده بودند. اما او، ناگهان شروع كرد به گريه كردن و ناله … گريه مي كرد. درِ گوشش گفتند: روضه تمام شد. او …، گريه مي كرد. نگاهش مي كردم. كمي آرام مي شد و باز هم گريه مي كرد. رفتم كنارش. پرسيدم چيزي شده؟ چرا گريه مي كني؟ انگار كه داغ دلش را تازه كرده باشم. باز هم ناله هايش بلند تر شد. همه در حال رفتن بودند. او نشسته بود و اشك مي ريخت. ليوان آبي اوردم و دستش دادم تا آرام تر شود. اما  تا ليوان را ديد، باز هم ناله هايش بيشتر شد. آب را كناري گذاشتم. در گوشش گفتم: اون موقع كه روضه مي خوندن تو آروم نشسته بودي، حالا چي شده كه گريه ات بند نمي ياد؟
نگاهي به من كرد. با صدايي كه بيشتر شبيه نجوا بود گفت: چه كشيد امام سجاد عليه السلام. تا به حال به اين فكر كردي؟ كه پسري، در بستر بيماري باشد، نتواند از جاي خود بلند شود، و پدرش به ميدان جنگ برود. پدری که او را بزرگ کرده ، به او راه رفتن آموخته، به او حرف زدن آموخته، پا به پای او در خوشی ها و تلخی ها بوده. صداي عمويش را بشنود كه برادر را صدا مي زند اما نتواند تكاني بخورد. صداي جيغ هاي كودكان را بشنود اما نتواند نوازششان كند. صداي فرشتگان و عرشيان را بشنود و بداند كه الان است كه سر پدرش را، امامش را…. اما نتواند از جاي خود بلند شود و جلوي آن ها را بگيرد. جلوي چشمانش ببيند كه امامش را، پدرش را تير مي زنند، شمشير مي زنند، ناجوانمردانه به او حمله كرده اند، اما نتواند سپري براي پدرش باشد. نتواند جلوي سيلي كه به دختران مي زنند را…  نتواند…. نتواند…. همين طور مي گفت نتواند…
كسي آمده بود و به ما هی مي گفت: خانم ها، روضه تمام شده، همه رفته اند، شما چرا هنوز گريه مي كنيد؟ نگاهش كرديم و باز هم …..


پی نوشت: این اتفاق واقعی بود. خواستم مطلب اولم را مزین به نام خدا و سالار شهیدان امام حسین علیه السلام کرده باشم.

نویسنده :وبلاگ سیاه مشق

 2 نظر

از کربــلا تا انتــظار

15 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

که می گوید حسین یاور ندارد
جز72 تن لشگر ندارد
که می گوید او در مکتب عشق
حبیب و حر و اکبر را ندارد
که اکبر مظهر نور دو عینش
حبیب اما کماندار خمینش
ز مسلم تا به حر آن یارخوبش
ابالفضل هم شود سقای طفلش
یک یک آن ،72 تن جان ببازند
تا که از کربلا عاشورا بسازند
حال که می گوید که مهدی یاورش نیست
همان 40 تن به 72 تن نیست
ز سرداب رفت اما خواهد آمد
به یاد کربلا او خواهد آمد
ز ابر غربت و کنج غریبان
به امید خدا او خواهد آمد
که شمشیر علی در دست گیرد
حکومت در جهان  تا هست گیرد
جوانان را که او حاضر ببیند
ظهورش را بسی پررنگ بیند
بیایید شیعیان آماده باشیم
ز حر عباس، نه آزاده باشیم
دل مولاخوشست بر ما ، جانا
بیا ای دوست ما هم زنده باشیم

شعر از سیده حمیده مومنی - طلبه پایه چهارم

 نظر دهید »

گفتگوی باد و آب (قسمت پنجم)

15 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

وقتي موج زدم و خواستم خودم با دست هاي سردم صورت تب دارش را نوازش كنم بر من عتاب كرد : اي آب تو

شرمنده ي آسمان  وزمين مي شوي اگر مرا سيراب نكني ، اما چشم هاي من نمي تواند نگاه پراز عطش علي اصغرم

راتاب بياورد من چشم هايم را به تاوان يك لحظه سيراب شدن با پيچ وتاب تو ،تا ابدبه آتش مي كشم . من دست

هايي را كه نتواند يك مشت اميد  وآرامش ،به خانواده ي حسينم برسانند ،به جرم تمس يك آن نوازش تو ،به

شمشيرهاي دشمن هديه مي كنم . 

من عباسم باب الحوائج هستي ! اگر نتوانم يك حاجت برادر را برآورم ،جان به پاي نگاه برادر مي گذارم . عباسم وبه

همه ي هستي قسم ،چيز ديگري جز دست و چشم وسر وجان ندارم كه براي عشق برادر ،سر ببرم .

به خدا قسم اگردست هايم رادر راه دين ايثار كنم ،دست از حمايت حسين بر نمي دارم .

برو اي آب … سرگردان باش تاتمام زمين.مگر آنكه من اين آب را به لب هاي خشك حسينم برسانم و رقيه اش را

سيراب كنم . اشك هايت ر اتمام زمان مويه كن مكر آنكه من قطره اي از اشك هايت ر ابه گلوي سپيد علي اصغرم

برسانم ورباب بي قرار رابا مشتي از تو آرام كنم  برو كه آواز :(هر گاه آب سردي نوشيديدمرا ياد كنيد ) حسينم در

آسمان پيچيد. برو…

واو رفت . مي رفت و داغ تر از من اشك مي ريخت . مي ر فت و مي سوخت …

-من ريشه ي  اين دست ها را به تاوان چشيدن خنكاي يك لحظه آب بدون  برادر ،به آتـش مي كشم  . من اين چشم

هاي شرمنده را كه به پيچ و تاب آب دل داد،به خون مي نشانم .من سرنگون وخاك آلود به پاي برادر  مي افتم اگر اين

مشك ،داغ دل برادر را مرهم نكند . اگراين مشك …اكر اين مشك …

واو افتاد .  دست هارا جا گذاشت و گفت : كه لياقت آغوش برادر را ندارند . تير هادا به جان چشم هايش خريد تا 

لب  هاي ترك خورده ي برادر را نبيند وروي زمين افتاد تا فقط يك بار ،نام برادر را به زبان بياورد .

برادرم ،حسين!عباست را در ياب !

آب به خود  مي پيچيد .باد سر از صخره ها در آورد وسر گردان و مبهوت ،گيسوي آشفته ي امواج را در آسمان پراكند .

ستاره ها  شهاب شدند  واز درد سوختند وماه  خاموش ولال  در گوشه اي پنهان بود.

پس از آن ديگر آب هرگز نقل آنچه ديده بود را تاب نياورد و تا ابد جز صداي شيون  موج هايش چيزي به گوش آسمان و

زمين  نرسيد.

پايان

م.سلیمی

 نظر دهید »

گفتگوی باد و آب (قسمت چهارم)

15 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

حالا ديگر زمزمه هاي آب مدام و بي وقفه در صحرا مي پيچيد. تمام پرندگان بال پهن كرده وبا صداي او گريه مي كردند

وهر كدام به زبان خود مرثيه اي مي خواندند قاصدك ها واقاقي ها روضه خواني مي كردند!نسترن ها وشقايق ها

اشك مي ريختند!

آب صداي گرفته اش را باز كرد وگفت :او آمد اماهمين كه دست بردم تا در آغوشش جان بدهم ،سر برداشت ناگهان

تمام وجودم ترزيد . آيا من لايق نبودم تا فقط او جرعه اي از وجودم كام بگيرد؟او اما انگار با خود زمزمه اي مي كرد
:
برادر بچه هاي تو تشنه باشند و من سيراب!او تشنه رفت ومن شرمنده  ومشك ها سر شار از اشك !…

واو رفت ومن  ماندم شب و ستاره ها . دل خسته باز به انتظار نشستيم . او جرعه جرعه مژگان بازي گوش مرا هديه

براي لب هاي تشنه ي بچه هاي برادر ارمغان برد ونمي دانم كسي آيا فهميد كه او حتي لب به آب تر نكرد.

وقتي دست كوچكي كاسه اي جلوي لب هاي عمو گرفت ،در آن چشمان زيباي ملتمس خنديد:عمو جان سهم

ساقي آخر است !شما بنوش…  وبعد با نم اشك كاسه كاسه سيراب شدستاره ها آن شب آن قدر انتظار كشيدندتا

در سحر يكي يكي از پا افتادند اما من از دور ناله مي كردم. صدايش مي زدم به خود مي پيجيدم وبه اسم مي

خواندمش  عباسم! مرا شرمنده ي تمام هستي نكن ! التماس مي كردم و اشك مي ريختم شايد اشك هايم جاري

شود و پايش را بگيرد ماه بني هاشم !   عباس !  فقط يك بار ديگر بيا فقط يك بار…

او آمد اما انگار به صداي من نيامده بود انگار تمام ضجه هاي مرا نشنيده بود  . او آمد و انگار تنها يك جمله مي گفت :

اي آب دستان مرا با تو چه هم آغوشي  است  وقتي كه دست هاي عطش ، گلوي فرزندان حسينم را مي فشارد .

مرا با خنكاي تو چه هم نشيني است  كه آفتاب داغ سايه سوز چادر زينبم است …

 

م.سلیمی

 نظر دهید »

تکیه گاه آسمان

15 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

قرار بود ديروز در شهرمان نمايش آييني باعنوان با كاروان

خورشيداز طرف هيئت محبان  فاطمه الزهرا(س) برگزار بشه

ومن خيلي مشتاق بودم تاببينم بچه ها كه از ماه رمضون تمرين مي

كردن چه كار مي كنن. به همين خاطر سريع اماده شدم و رفتم سمت شهر،

شهر جلوه ي خاصي پيدا كرده بود.همه جاسياه پوش شده بود ، پارچه هاي مشكي

باانواع نقش
ها ونوشته ها،هركدوم به نوعي آدما منقلب مي كرداما يكيشون بيشتر ازبقيه رومن 

تاثيرگذاشت  اون پاچه ي مشكي بود كه روش نوشته بود :

آسمان تكيه به دستان تو دارد عباس

مرغ دل لانه درايوان تودارد عباس

 

اشك توچشام هاله بسته بود نمي دونم چطور ولي خودما

جلوي باشگاه شهيدرضاحيدري ديدم آخه قراربود نمايش اونجا

برگزار بشه . رفتم ويه نيم ساعتي منتظربودم تا نمايش شروع

بشه تو  اين نيم ساعت فقط چشماما دوخته بودم به عكس

شهداي شهرمون كه هركدوم حرفي براي گفتن داشتن بين اين

همه عكس شهيد ،يه شهيد هي بهم مي گفت:ديدي

خداامسال هم خدابهت توفيق دادتامحدم زنده باشي اماتوچي” ؟

 

توازپارسال تا حالا چقدر خودت را ساختي ؟چقد به قولايي

كه دادي عمل  كردي اون مي گفت ومن احساس شرمندگي 

مي كردم  اونقد شرمنده بودم كه ديگه روم نمي شد نگاش كنم

بالآخره  نمايش شروع شد. قبلش مجري اومدوحدود بيست تا

منبع كه برانمايش ازش استفاده كرده بودن نام برد. منبع كه برانمايش ازش استفاده كرده بودن نام برد. وبا صلواتي

نمايش شروع شد ازشهادت امام حسين (ع)در قتلگاه شروع شدوبه شهادت حضرت رقيه (س) خاتمه پيدا كرد

اما اونقدر جانسوز بود كه اشك همه حتي بچه هاي كوچيكا در اورد  اشك از چشما جاري شده بود وصورتا راخيس

كرده بودهمه جاي نمايش جانگداز بود از اتش زدن خيمه ها گرفته تا اسيري اسرا بذاريد يه قسمتايي از درد ودل

حضرت رقيه را كه مثل تيري به قلب ادم ميخورد وخون از ش جاري ميشد براتون بگم  حضرت رقيه كه يه

دختركوچولو نقششا بازي مي كرد با زبان بچه گانه  در حاليكه سرباباشا بغل كرده بود مي گفت :باباجان چه كسي

مرا در كودكي يتيم كرد؟!!باباجان چه كسي صورت شمارابه خونت رنگين كرد ؟!!باباجان چه كسي رگ هاي

گردنت رابريد ؟!!باباجان بعداز تو چه كسي دختر يتيمت را بزرگ كنه ؟!!باباجان چه كسي ياورزنان اسير خواهد

بود ؟!!باباجان كاش من فداي تو ميشدم !باباجان ،كاش مراباخود مي بردي !! ايناراگفت وجان به جان افرين تسليم

كرد .مي خوام بگم بي بي اگه اونشب به اشكت خنديدن و با دست نشونت دادن عوضش ما حتي بچه كوچيكامون

دوست داركم وبرات گريه مي كنيم .خانم بااين كه حقيروناقابليم  ولي منتظر شفاعت شما هستيم .بي بي بادستاي

كوچيكت دست مارا بگير………..

م.سلیمی

 1 نظر

ديروز ،امروز ،فردا

15 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

زینب جان قافله سالار خاندان حسین!

سلام  برتو   بانويي كه درخانه ي عليه السلام كنار فاطمه (س)قران آموخت ودر سايه ي علي سالها نماز شب خواند!

بر تو كه باحسين (ع)خانه ي خدا را طواف كردي ودر عرفات عشق خدا دعاي عرفه خواندي !

بي بي توحج نيمه تمام حسين (ع) را تا بيابان هاي كرببلا احرام وفاداري پوشيدي !

خانم جان تو هماني كه حسين(ع) وقت وداع ،دعاي نماز شبت راآرزو مي كرد!  تو در تل زينبيه ايستادي وسر

جداشده ي  برادر راديدي ولي چيزي نگفتي جز(الهم  تقبل هذاالقربان من آل محمد  (صلی الله علیه وآله وسلم) )

بي بي جان توهماني كه با دست فاطمي ات در آتش خيمه ها، يادگارحسين راباتن تبدار محافظت كردي !

خلاصه تو كه واجب الاحترام محله ي بني هاشم بودي… ديروز برادرها دورت را مي گرفتن تا مبادا چشمان نا محرم

به تو بيفتد وتي امروز در ميدان نبرد….آن روز به تو انگ بي ديني زدند وگفتند خارجي!!! وآن طور بين نا محرمان در ميدان

ها چرخاندن! وامروز به ما…… دوستان و دشمنانت  به حجب و حيايت اعتراف كردند !ولي ديگر اين  كلمه بين ما جا

ندارد.! اگر چادرم را سرم كنم عقب مانده خطاب ميشوم !حياپيشه كنم  گوشه گير وديوانه خطاب مي شوم!

بانوجان اينجا هم براي خودش كربلايي است ! ولي اي كاش  زينب هايي هم مثل توبودند ………. آن طرف حجاب از

سر هم كيشانم مي كشند  ولي به زور بهشان مي گويند حجاب ! اينجا كشور اسلامي است !! همه شهادتين گفتند!

همه ماه محرم  عزاي برادرت حسين (ع)رابرپا مي كنند ،همه نذري مي دهند ،سينه مي زنند،اشك مي ريزند،اسم

توراكه مي شنوندمي گويند: زني بود كه تاريخ شبيهش را نديده !! بگذار زخم دلم سر باز نكند،حرف براي گفتن  زیاددارم

ولي ديگرنه كسي گوش شنيدنش را دارد ونه من ناي گفتن !!!!
به خدا خسته ام !!!!!

…………………. بي بي جان دلم جرعه اي نگاه مي خواهد………….
نگاهم كن !!!


ونمي دانم  فردا چه خواهم كرد باشرمندگي از روي مهدي زهرا(عج)

م.سلیمی

 نظر دهید »

بی تو چه سخت است!

15 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

انگار نه خرابه ،که شهر شام را روی سرش گذاشته است !

این دخترسه ساله فقط خودش که گریه نمی کند.

بابهانه های کودکانه اش همه را به گریه وا می دارد .

وضجه ی همه رابلند می کند وروی سربریده ی امام به خرابه

،تازه اول مصیبت است.!رقیه خود رابه روی سر بریده ی بابا می اندازدومثل

مرغ پرکنده پیچ وتاب می خورد!می نشیند برمی خیزد،دور سر میچرخد،به

سرنگاه می کند،خم می شود زانو ،می زندسررادر آغوش می کشد!

می بوید ومی بوسد ،خون سر رابادستان کوچک وصورت ومژ گان خود می

ستردوبا خون خود که از گوشه ی لب ها وصورتش جاری شده در می آمیزد

اسک  می ریزد1بهانه می گیرد ،اعتراض می کند وخرابه ها وجان تمام

خرابیات رابه آتش می کشاندبابا چه کسی در کودکی مرا یتیم کرد؟بابا چه

کسی محاسن توراخونین کرده است؟بابا چه کسی رگ های تورابریده 

است؟باباجان چه کسی بعدازتویتیم را پرستاری می کند تا بزرگ شود ؟ 

بابا این زنان بی پناه را چخ کسی پناه دهد؟بابااین چشم های گریان !این

موهای پریشان ،این غریبان وبی پناهان را چه کسی دستگیری می کند؟

بابا شب ها وقت خواب چه کسی برایم قران بخواند ؟چه کسی  دست

هایش موهایم را شانه کند ؟چه کسی بالب هایش اشک هایم را بروبد ؟

چه کسی بوسه هایش غصه هایم رابزداید؟چه کسی سرم رابرزانوانش

بگذارد؟چه کسی دلم راآرام کند؟کاش مرده بودم بابا!ای کاش فدای تو می

شدم !کاش نابینا می شدم و تورا در این حال نمی دیدم !مگر نمی گفتند

به سفر رفته ای بابا!این چه سفری بود که میان سر وبدنت فاصله انداخت!

این چه سفری بود که تورا از من گرفت!بابای شجاع من !چه کسی جرات 

کردروی سینه ات نشیند؟ چه کسی جرات کرد سرت را از تن جدا کرد ؟

چه کسی جرات کرد دخترت را یتیم کند ؟بابا دلم برای بازی کرد با داداش

علی اصغر م بازی کنم !وبعد…………………………………

م.سلیمی

 نظر دهید »

دل تنگ از ...

15 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

دلم مي خواهد بنويسم، اما نمي دانم چه بنويسم ؟ واز كجا شروع كنم ؟ به اطراف نگاه مي كنم  تا شايد موضوعي

براي نوشتن پيدا كنم ؛ اطراف را نگاه مي كنم چيزي جز غم و اندوه  وپارچه هاي مشكي  و غصه  و غربت نمي بينم .

پارچه هاي مشكي كه به ياد ونام  سيد الشهداء ويارانش بر در ديوار  نصب شده اند ومجالس  عزايي كه به عشق

ثارالله وياورانش بر گزارشده اند  به ياد حسيني  كه تمام  هستي خودرا با خود  همراه كرد ؛ حتي زنان و فر زندان

راهم با خود همراه ساخت  وبه سرزمين  كر بلا آورد ودر  راه رضاي خدا فدا كرد  ؛ حتي  علي  اصغر كوچكش را هم 

در راه  رضاي خدا قرباني  كرد .

(( ان الحسين  مصبا ح الهدي وسفينة ا لنجاة )) اين عبارتي  است كه برروي پارچه اي از پارچه هاي  عزاي حسيني
نوشته شده بود  .     آري حسين عليه السلام  چراغ هدايت  وكشتي نجات  است . اما مگر  بقيه ائمه چنين نبودند

؟ چرا فقط هدايت گري  و غريق  نجاتي  حسين  (ع) اينطور عالم گير شده است .مگر  هدايت  گري     او چه فزقي با
بقيه داشت .اين سؤالي است  كه از رسول خداصلي الله عليه  و آله وسلم  پرسيدند :

حضرت پاسخ دادند: آري همه ي اهل بيت  چنين اند  اما حسين اسرع  واوسع از بقيه است 

حسين عليه السلام  وسيعتر وسريعتر از از بقيه  هدايت مي كند .

حسين عليه السلام   ياراني داشت  كه وقتي  نداي هل من ناصر ينصروني   سر مي داد همه مثل  پروانه  به گرد

شمع وجود  مولا پر مي زد دند ووجودشان را در راه رضاي خدا  وخون  فدا مي كردند.

حسين زينبي داشت  كه وقت  وداع با او  التماس دعا به او گفت .  زينبي كه تمام شلاق هاي كينه  ودشمني

مردم  فريبكار  رابا شانه  هاي  محكم  از فرزندان حسين دور مي كرد . زينبي  كه ((فاصبر اولوالعزم من الرسل ))

رابر سينه اش  حك كرد وپابه پاي برادر تمام  بيابان هاي مدينه  تا مكه را شبانه راه  پيمود .

حسين (ع) برادري به نام عباس داشت  كه قمر بني هاشم لقب دارد . عباسي كه  ملائك آسمان وتمام موجودات 

زميني براو مباهات مي كنند  وطاقت شنيدن  داغ عباس  و مصائبي كه بر او وارد شد راندارند  .عباسي كه وفارار تر از

او يافت نمي شود  عباسي كه  در وازه ي فضل  و رحمت خداست ؛ باب الحوايج است . عباسي كه وفادار تر از او

يافت نمي شود

عباسي كه پرچم  امامت را  چنان محكم گرفت  كه (( اني احامي ابدا عن ديني ))اش را دست هايش را دست هايش
در آسمان  شهادت دادند عباسي كه شب ها تا صبح از لاله هاي  حسين (ع) نگهباني مي داد…

عباسي كه وارد فرات مي شود  ولي به احترام مو لايش  آب نمي نوشد چون مطيع  امر ولايت مو لاست .

حسين علي اكبري داشت  كه شبيه ترين مردم از نظر خلق و خلق  و منطق  است . علي اكبري كه در شرايط

سخت  و پريشاني آرامش قلب پدر است ؛ نه تنها پدر  بلكه آرام بخش همه ي اهل  حرم است. علي اكبري كه

مصيبت  او بر همه ي  اهل آسمان و زمين وبر همه ي اهل حرم  سنگين و درد ناك بود .

حسين (ع)  قاسمي دارد كه شهادت  در نظرش از عسل  شيرين تر است .


حسين  ياوري هم چون حبيب  ابن مظاهر كه دو بار جان شيرينش را فداي  اربابش كرد . يك بار در سن  كودكي و

يك بار در سن پيري كه مقابل  تير  هاي  دشمن ايستاد  تا مو لايش  نماز  بگذارد  وبا اين كار  پلاك پير ترين  سر باز

شهيد     حسين   عليه ا لسلام   را بر گردن خويش آويخت .

حسين  زهير داشت .  عون و جعفر و… داشت . درست است كه  تمام ياورانش  شربت شهادت را نو شيدند  و

خودش نيز  با مظ لو ميت  تمام  در قتلگاه  به شهادت رسيد ند.  وسه شبانه روز  بدن مطهرش زيرسم اسبان  ودر

مقابل  تابش  مستقيم  آفتاب  سوزان كر بلا بود ودشمنان بي رحم  نه تنها حسين را كشتند  حتي  به بانوان حرم

هم رحم نكردند  وبه  خيمه ها حمله كردند  وآنها را به آتش كشيدند وستاره ها ي زميني  جمع شده در آن  خيمه

 

ها را شهر به شهر به اسارت بردند .

اما يك چيز مي خواهم بگويم !

حسين  جان  درست است كه مادرت  زهراي مر ضيه  سلام الله عليها  روز عاشورا شما را با لفظ غريب  مادر صدازد

! ولي من مي خواهم به مادرتان زهرا بگويم :

خانم جان ! اكنون مهدي تو  از حسينت غريب تر است ! اگر حسين  ويارانش شهيد شدند  وبراي شما خيلي

جانسوز بود   اما امروز مهدي زهرا  ذره ذره به خاطر  دين و به خاطر  بي مبالاتي هاي مردم  شهيد مي شود .


بي بي جان ! آن روز  حسين ،  زينب  وعباس    و قاسم و علي اكبر   وعون و جعفر داشت .  اما امروز  مهدي زهرا

چند تا زينب  دارد ؟! اكنون كه آخر الزمان  است چند تا عباس  با وفا  و مطيع دارد  تا مر همي باشد بر زخم هاي  دل

يوسف زهرا ؟! چند تا قاسم دارد تا شهادت در نظرشان  شيرين تر از عسل باشد ؟ چند تا حبيب ابن  مظاهر  دارد تا

حاضر شوند  چند بار  جانشان را براي مولا يشان  فدا كنند ؟! وخود را در معرض تير هاي  دشمنان  قرار دهند .

كجايند  علي اكبر هاي امام زمان ؟ كجايند عون و جعفر هاي امام  خوبان ؟ كجايند زهير هاو….

مهدي جان ما را ببخش  اگر نتوانستيم  زينب ها و عباس هاي شما باشيم ! ببخش  اگر كو تاهي كرديم  ونداي هل

من ناصر ينصرونيت را پاسخ  نداديم  نه تنها  پاسخ نداديم  بهتر است بگوييم اصلا نشنيديم ! مولا جان  گفتند : تمام

اهل بيت  مصباح الهدي  و سفينة انجاة اند . چراغ  هدايت براي كسي است  كه احتمال   گم كردن راه برايش وجود

دارد!  وغريق بودن براي كسي صدق مي كند كه غرق شده باشد !

مولا جان ما راه را گم كرده ايم  ودر مرداب گناه غرق شده ايم . ارباب دستان ما را بگير و مارا هدايت كن  تا بتوانيم

مقدمه ي ظهور سبزت را فراهم كنيم  .

مهدي زهرا ! مارا براي شهادت جدا كن .   مارا براي حمايت  و وفاداري حفظ كن . مهدي زهرا دستان مهربانت را بر

سر ما بكش و تافرداي محشر ا از سر ما بر ندار . مگذار روز محشر در مقابل مادرت زهرا (س) شرمنده باشيم .

همانطور كه  حسين  (ع)حر را با تمام بز گواري بخشيد . اي بز گوار شما هم مارا ببخش!



آمين يا رب العالمين!

م.سلیمی

 نظر دهید »

داغ آفتاب

15 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

این چندروز  به قدمت تمام عمر من در هستی گذشت .این چند روز پر از درد ،من گرم و سوزاننده ،داغ به دل

ودلی پر از آتش خشم از آن بالا،در دل آسمان ،نگاه کردم ودرد کشیدم  ؛سوختم وشعله های تب دارم  زمین و زمان را سوزاند

سوز دل آب را شنیدم  وبا ناله های باد در صحرا ،آتش باریدم

من آفتابم !داغ وبی رحم !می سوزانم و می گدازم ! اما در عمق این شعله ها  ی سر کش ،دلی دارم که گاه وبی گاه  ،

سرخ  و بی قرار در انتهای افق می لرزد  .

من آفریده شده ام تا آتش باشم  شعله بکشم وبا نفس های گرمم  هستی

را روشنی  ببخشم  می سوزم تا نور باشم .می گدازم تا بدر خشم …

من با این همه تب ،  این همه سوز ،این همه گداز  آه درنم از غم سنگینی است  که  این چند روز جگرم را به خون
نشانده است  .

به من گفتند بتاب ومن تابیدم اما زیر تابش بی امان  گرمایم ، کاروانی  تشنه ،در آخر دنیا  انگار از نفس از افتاده بود.

معبودا : اگرتو مرا  به «لله یسجد من فی السماوات  والارض طو عا و کرها» بند نکرده بودی ، چگونه می توانستم آن قافله ی زنجیر بسته راتشنه ، تا تمام بیابان های تلخ  اسارت همراهی کنم ؟

چگونه می توانستم  بتابم وزن های  بی محمل وبیمار بی سایبان را با دست های داغم بیازارم ؟

خدایا  من خورشید زمینم . اما آنقدر شرمنده ی شرمندگی زینب ،شر منده ی تب سجاد  وشرمنده ی عطش رفیه هستم  که میدانم سر انجام روزی  طاقت طاعت از وجودم بیرون می رود  وسیاه خاموش درآسمان خلقت تو می میرم .

من نمی خواستم  پس از آن شب آخر طلوع کنم تا زمزمه های  عاشقانه ی حسین ویارانش  به نماز صبح ختم شود  .

نمی خواستم بالا بیایم  وآن نماز ظهر خونین را با قیام عمودهای آهنین  وسجده ی پیشانی های خونین ببینم .

نمی خواستم با دست های داغم آن بدن سراسر زخم را در آغوش بگیرم .

نمی خواستم با آتش ، خیمه های هراسان را  بسوزانم وتب بیمار کربلا را بیش تر کنم .

نمی خواستم زخم شانه های شلاق خورده ی  زینب را  با حرارتم درد ناک تر کنم  وپاهای کوچک فاطمه ورقیه  ودیگر کودکان رنج دیده را روی خار های تیز آفتاب  خورده، خنجر بزنم.

ای کاش مرا از تابیدن معاف می کردی  ونمی تابیدم  وقتی تمام راه ،هیچ سایه ای  زنان  اسارت دیده ی دامن سوخته را پوشش نمی داد  و اه …

ای کاش آنجا نبودم  تا وقتی زینب داغ دار  صورت بر خاک برادر گذاشت  ،گونه های زخمی و سوخته  به اندوهش را  با سنگ داغ قبر برادر مجروح  نمی کردم .

ای کاش آقتاب نبودم ای کاش …

خدایا تو خود بگو که هین درد تا کی ادامه دارد ؟ وبگو که کدام غروب نا گهان   به وقت تاریک شدن خورشید به خود می پیچم .

تاریک می شوم و زمین را به «اذالسماء کشطت»، و «اذالسما ء انفطرت» «اذالسماء انشقت » از هم می پاشم و به «اذالقبور بعثرت» آنان را به  صور اسرافیل عدالت تو ، به محاکمه ی «بای ذنب قتلت »،به آتش «ان الفجار لفی سجین » تو خواهم سوزاند.

م.سلیمی

 نظر دهید »

گر در خانه كس است/ يك حرف بس است!

15 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

هو الاول والآخر و الظاهر والباطن

حرفهاي دلم را نوشتم. ميدانم حرفهاي دل خيلي از شما ها هم بود. اما حرف آخر كه شايد ابتداي حرفهاي ديگر باشد،شايد…

از مسلم و عباس وعلي اكبر گفتيم و از وهب و ام وهب… از امام مظلوممان گفتيم و از خواهر صبورش … از علي اصغر و سكينه و رقيه گفتيم واز ياران باوفاي امام حسين عليه السلام از اسارت گفتيم و از شهادت ورشادت ازخوبي ها گفتيم واز عشق ودل دادگي… واما از جهل گفتيم و از نامردي و گناه… از ظلم گفتيم واز دشمنان خدا

وبعد از امام زمانمان گفتيم و از غربت ايشان وگفتيم كه چگونه يار باشيم براي امام عزيزمان كه از احوال ما هرگز غافل نيست.

واما اكنون به قول شاعر :    گر در خانه كس است      يك حرف بس است!

راه حق روشن است اگر راه دلت روشن باشد.يا رومي روم يا زنگي زنگ…

دو راه بيشتر نيست يا با امام حق  باش يا با كفر… اما خودت خوب ميداني كه سعادت در كدام راه است.

پس چسم دلت را باز كن و همچون ياران امام حسين براي هميشه راهت را انتخاب كن،كه وقت تنگ است وراه دشوار…

واين را بدان و تكرار كن كه: ان الله مع الصابرين

 

س.مسیبی

 نظر دهید »

هم نوای اسیران

14 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

بیا چون درّ شاهوار دور افتاده از سریر ملک شاهی جان ، برکرانه ی ساحل حماسه ی حسین علیه السلام دل را صیقلی کنیم و در دریای شکیب زینب را نظاره کنیم.

و چون مسافری که در عطش دیدار روی یار در عطش است بر مرکب عشق بنشینیم و تا ساحت کبریایی بانوی قدسی کربلا زینب سلام الله علیها بتازیم.

اشک هایمان را سنگفرش راه حرمش کنیم و جان را آسمان خورشید صبر و استواری اش .

با سوز دل خستگی راه بزداییم و با اشک دیده غم دل بکاهیم .

با نسیم داغ صحرا هم نوا شویم و نغمه ی جان سوز غربت سر دهیم .

عشق را از خاکستر قیام حسینی با اشک دیده ی کودکان اهل حرم معنا کنیم.

بیا ساز حنجره ، هم دم نغمه ی مسیحایی ما رأیت الّا جمیلا ی زینب (سلام الله علیها) کنیم.

بیا زورق درد را در رود اشک ماتممان به خرابه ی شام روانه کنیم.

بیا بغض حبس شده ی حنجره با سوز آه زینب بهم نوا کنیم.

بیا حس نیمه جان زندگی را با دریای خروشان صلابت روح زینب تازه کنیم .

بیا عشق را با گوهر ناب خطبه زین العابدین ( علیه السلام ) در شام جاودانه کنیم.

بیا با جان و دل پیمان ببندیم که پرچم دار نهضت مولا بمانیم.

فرشته کاظم زاده- طلبه پایه سوم


 نظر دهید »

هم رنگ عشق ، به رنگ شهید

14 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

من با قاب نگاه مهربان تو هر روز طلوع را ورق می زنم.

و با بوسه بر تبسم سرشار پدرانه ات با صبح پیوند زیستن می بندم.

و با رنگ سبز حضورت نقش های زندگی ام را رنگ می زنم.

من عشق را با دریای خروشان نگاهت که بر ساحل دلم موج می زند تقسیم کرده ام.

من با لغزش اشکی بر گونه ی سفید چفیه ات هستی ام را جاودانه کرده ام.

با قرآن کوچک جیبی ات که تیری در قلبش به یادگار دارد پیمان دوستی بسته ام.

من شور زیستن را از شهید آموخته ام و زندگی را از پنجره ی نگاه شهید مرور می کنم.

و آواز عشق را از نغمه ی آهنگین مسیحای وجود تو سر می دهم.

من شاد بودن را از نگاه دل صبور چشمان پر مهر مادر احساس می کنم.

وقتی در رگبرگ های پژمرده ی وجودم شهید را حس کردم که در افق چشمان تو نشستم و در آبی بیکرانه پرواز کردم.

و فهمیدم عشق را و بوئیدم عطر شهید را و سرشار از شهادت شدم.

من تنها گل خاطره ی نگاه تورا در باغچه ی دلم کاشته ام ، برای بوئیدن ، برای زیستن ، بودن و ماندن ، ای پدرم ای شهید!


فرشته کاظمی - طلبه پایه سوم

 نظر دهید »

سفر به خیر عمه سادات

14 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

دوباره کاروان بار سفر بسته …


صدای گام های خسته از دل تاریخ به گوش می رسد

عمه به امام زمانش اقتدا می کند و احرام عشق می بندد به نیت زیارت کعبه دل….

عرفاتش نینوا

مشعرش تل زینبیه

سعیش بین الحرمین

حرمش کربلا

و کعبه اش مزار شش گوشه نگار

اما منا ….

عمه جان برای قربانی چه چیز به منا می بری !؟

آخرین قربانیت را  که “شام ” از تو گرفت

از نگاهت خواندم …

” دل ” خود را بهر قربانی آورده ای.

سفر به خیر عمه سادات.

خواهشی دارم …

دل من را نیز در وقت سفر هم ره خویش ببر

وبه هنگام طواف یاد دلخستگی ما هم باش

مریم صداقتی

 نظر دهید »

يك دل باش

14 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

به نام خداي مهدي روحي له الفداه

اين الطالب بدم المقتول بكربلا…

كجاست امام غريبي كه هر لحظه منتظر ماست،منتظر ما تا برگرديم. از چه برگرديم از بدي ها و گناهان واز اشتباهاتمان…

سرباز امام زمان آيا تا به حال به اين فكر افتاده اي كه اگر امام زمان از شما راضي نباشد،چه بايد بكنيم!

بايقين ميگويم كه اگر اماممان از ما راضي بودند،الان غايب نبودند. اين همه سرباز ! اين همه طلبه، پس چرا…!؟

ميدانيد مشكل كار كجاست؟ از دلهاي ما…چه طلبه چه غير طلبه

اگر دلهاي ما باهم يكي ميشد…اگر اشكهاي ما وقف آقا بود،نه وقف حاجاتمان…اگر گناهي نبود…اگر اگر اگر…

آقا ميفرمايد سرباز من اينگونه باش… سرباز من … منتظر من… نكند مثل كوفيان منتظر باشي،حواست را جمع كن! نكند آلوده باشي! نكنددلت يك رنگ نباشد !نكند ولي فقيهت را تنها بگذاري! نكند دوستي ات با ما ادعا باشد! نكند…

نه امام زمان يار تن پرور وراحت طلب نميخواهد. يار ناپاك ودو دل نميخواهد.

ياراني ميخواهد همچون ياران امام حسين چون كوه استوار، چون دريا پر خروش، چون آسمان يك رنگ ويك دل…سرباز آقا منتظر آقا… آيا آماده اي؟  آيا آماده اي؟ فرصت را غنيمت بشمار تا روزي خسران زده نباشي

عمريست كه از حضور او جا مانديم
در غربت سرد خويش تنها مانديم
او منتظرست تا كه ما برگرديم
ماييم كه در غيبت كبري مانديم

س.مسیبی

 نظر دهید »

هوالشهید

13 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

در زمین نور خدائی جلوه کرد             آدمی را ساکن میخانه کرد

نوری از حیدر که نامش را خدا            از ازل بنوشت بر دشت بلا

در بهشت آدم برایش خون گریست      در غمش هر عاقل و مجنون گریست

آبها در ماتـــم او اشـــــک ریـــز            از دل آتـــــــــش هزاران آه خیــــــز

او که نور چشمهای مصـــــــطفی        بود هم قلـــــــــب علــی مرتـــــضی

فاطمه صد بوسه می زد برگلوش        او که خنجر در برش می شد خموش

آن زمانی که خدا آدم سرشــــت          یا حسین با سرخی خون می نوشت

بانیِّ کعبه که قربانی نکــــــرد!             او فــــــــدای خالقش جانی نکـــــــرد!

پس چرا قربانگه مادر منی ست؟          یا ربا قربانگه ما کربـــــــــــلاست!

کربلا قربانگه نور خداســــــت              جان زهرا یادگار مرتضی اســــــت

وعده اوکرد و به جان آورد این                آه عاشق ! عشق این معشوق بیـــن!

چون حسینت کیست محبوب جَنّان       همچو او کس نیست در هر دو جهان

دین پیغمبر به نامش زنده شـــــد          با قیامش نــــــام دین فرخنده شــــد

دست دل گیر و حسینی کن خـدا        بـــاز کـــــن آخــــــر ره  کـــربـــلا


شاعر(طلبه مدرسه علمیه الزهرا(س) فامنین)

 نظر دهید »

شوق وصال

13 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

حسین جان چه شوقی داشتی برای وصال
شوق دیدار معشوقت،و همین عشقت بود که دشمنت لعنت الله علیه در آستانه قتلگاه گفته «شغلتنی وجهه عن التفکرفی قتله»
و همین عشق بود…که از لحظه ولادت تا قیام مهدیت از داغ تو ناله ها سرداده اندو می دهند
همین عشق بود که حتی بعد علی اکبرت آن شبه پیغمبرت بازهم رو به اسمان لبخند زدی ((الهی رضا برضاک))
وهمین عشق بود که زینب…!
باور نکردنی است زینب بعد تو !
رو به اسمان می کند در کنار پیکر تو با سربلندی فریاد می زند:
((اللهم تقبل هذا القربان))
الله اکبر از این عشق
حسین چه کردی و می کنی با عاشقانت؟
که هنوز هم که هنوزه، به عشقِِ ِ عشق تو و با نام تو عشق بازی میکنند
و همین عشق بود که علی اکبر ها افرید
همین عشق بود که سرها را از بدن جدا کرد
عباس ها با لب عطشان شهید شدند
و هزاران حر به لشگر حسینی پیوستند
مادران لباس رزم بر فرزندان پوشیدند و با دست خویش
انها را به میدان جنگ فرستادند
و سر انجام هم نهضت تو دوباره به پیروزی رسید
حسین جانم به قربان نامت،
تو را قسم به لحظه لقائت ما را هم از قربانیان مهدی فاطمه قرار ده.

 

ف.خراسانی

 نظر دهید »

به یاد سرور و سالار شهیدان حضرت امام حسین (ع)

13 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

قلم بر دست گرفته و می خواستم حکایت تلخ مظلومیت عشق را بنویسم
می خواستم مرثیه کشتگان تاریخ را بنویسم
می خواستم شرح حال شور آفرینان لحظه های داغ تاریخ را بنویسم
می خواستم عمق غم و تنهایی و زخم را معنا کنم
می خواستم به اوج غربت تنهاترین انسان در بند تاریک روزگار بپردازم
که ناگاه جتایتی از ذهنم گذشت و مرا به سوی زمزمه هایی راهنمایی کرد
آری ، واقعه مظلومی مظلومتر از همه انسانهای تاریخ ، حکایتی سرخ تر از سرخی
غروب خورشید زمانه و زخم خورده ای زخمی تر از تمام زخم خوردگان.
اما چگونه ، چگونه بگویم و بنویسم .
حسین جان ، عزیز خدا چگونه شرح دهم که تو از ملکوت عشق و با پیکر خونین خود
در بیابان تشنه کربلا، تحمل کردی دریدگی خنجر ها را ، شکافتگی زمین دل ها را و
ترک خوردگی لبهای مناجات گو در سجده ظهر عاشورا را . تو بودی که با این همه غم ،
تنهایی و زخم خوردگی از کشاکش روزگار ، هزاران هزار درس ایثار و آزادگی و عشق به
خدا و قرآن را برای ما به ارمغان گذاشتی و زمین داغ آفتاب دیده بیابان کربلا را با لبان
تشنه ترک گفتی و بسوی خدا پرواز نمودی و هر ساله در سراسر دنیا ، نغمه های
زخمی دل به یاد عاشورا و کربلا از هر سو شنیده می شود.


الهام عباسی ، طلبه پایه اول

 نظر دهید »

دست مرا هم تو بگیر ای خدا

13 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

گر تو بخواهی که چنین بینی ام

از نظر لطف تو من راضی ام

بنده ناچیـــــــز تو ام ای خدا

غیر توام هیچ بُود ما ســــــویٰ

من ز گدایی شده ام پادشـــــه

چون که تویی ثروت من ای خدا

ناف دلم یکسره ببریده ام

از همه عالم به جز از تو ،خدا

گرچه که بارم گنه و زشتی است

لیک منم عبد ذلیلت خدا

من دگر از دست خودم شاکی ام

دست مرا هم تو بگیر ای خدا


حبیبه عباسی

تخلص : کوثر

 نظر دهید »

شبی با دستهایت

13 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
اتاقی نیمه تاریک

افکاری درهم و برهم

ومدادی نیمه تمام

آه ! چه بضاعت اندکی دارند لحظه های بی قراری ام !

اما مگر بی تابی سطور کاغذ آزارت نمی دهد ؟

باید نوشت !

باید اینجا نوشت !

مداد هنوز روی کاغذ نگشته بود که نوکش شکست !

درست مثل ساعت املای سالها پیش ، نه نوک مدادم که دلم شکست !

همان روز که معلم درس « آب » را دیکته می کرد .

آه !

آب ، اولین سرمشق زندگیم !

با نوک شکسته مداد بی اختیار نوشتم : « تشنگی »

آری ؛ شرط ادب نیست سیرابی لبان دفترم و خشکی گلوی …

این بار با اشک نوشتم :

« آن مرد آمد »

« آن مرد در باران تیر آمد »

« آن مرد خمیده آمد »

« آن مرد بی علمدار آمد »

« آن کودک تشنه ماند »

« عمود آن خیمه افتاد »

« آن دختر گریست »

« آن خواهر صبر را تمرین کرد »

اما دیگر قطره اشک هم گلوی تشنه کاغذ را سیراب نمی کند آنجا که برای رسیدن به مشک پاره ات ، باید ردّ دستهایت را گرفت !

و دست هایت ، این علم بلند همیشه سرفراز ، چه زیبا بوسه گاه شنهای تشنه بیابان بود !

و چه کرد آن دست ها با برادر؟

وچه دید که کوه کمرش فرو ریخت ؟

و تو بی دست هم سقاترین بودی که مشک بر دندان به سمت خیمه ها می شتافتی !

تو که دستانت را به آنها بخشیده بودی ، دیگر چه می خواستند از جان مشکت ؟

و چه خوب شد که چشمت را هم گرفتند تا ریزش قطرات آب را نبینی و اشک مشک را !

و آبروی آن گوشه از بیابان می رفت که آن ، آبِ کودکان لب تشنه بود !

و چه خوب شد که دست آب را رد کردی

وچه خوب شد که لب تشنه ماندی اگرنه آبروی آب هم می رفت !

و چه شد که آب احساست را درک نکرد آنگاه که بر سرش فریاد کشیدی :

توکه دستی نداری تا بیافتد         به سوی خیمه ها بشتاب ای رود !

شگفتا ! عاشقی با تو چه کرده بود که چنین بی دست می رفتی

ودستانت عاشقترین بودند که روی خاک هم از پا ننشستند !

و بانگ « یا اخا » با برادر چه کرده بود که دمی بعد ردّ دستهایت را می بوسید و می آمد تا در آخرین نماز بی قنوتت ، سرت را به دامن بگیرد ؟؟؟

ومگر دل می کند از پیکر چهار پاره ات اگر امید ساعتی دیگر نبود ؟

و مگر فصل « تقطیع دستان »،آخرین فصل درس شکوه زینب نبود ؟

آه !

متاب ای ماه که زینب را دیگر تاب دیدن تو نیست ، که تو هم می تابی بر خیمه اش اما کجا ماه بنی هاشم کجا تو ؟

وخیمه ملتهب سوزان ، در آن تشویش باد و ضجه کودکان ، چه مظلومانه به دنبال پناه شانه هایت بود !

و به دستانت قسم یا کاشف الکرب !

که امشب دلم پر از ناگهان است .

و مگر به رسم یاد بود دستانت را به خاک تشنه بیابان نسپردی ؟

کرم نما و این مشک تشنه را با دستان خود از میان سینه ام بردار و پر کن !

و ای کاش آب ، همیشه سرمشق اول کودکانمان باشد

تا درپناه طراوتش ، بیاموزند شکوه قامت سقا را !

خدیجه آلبوغبیش- پایه پنجم


 نظر دهید »

دلنوشته

13 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

شوري دردل نهفته ،بي قرار و نالان ، با سينه اي سوزان و اميدوار ،اميد به اينكه سوز دلش برسد به پاي سوز دل زينب غمديده - سلام الله عليها - چشمان خونبارش نشان از جگري سوخته از داغ حج نا تمام دارد . حجي كه قرباني اش شش ماهه اي بر روي دستان پدر بود .

عاشورايي خونين به ظهر مي رسد و خورشيد بر افروخته تر از بي شرمي نامردمان سيه دل .

دسته هاي سينه زن تسبيح وار در گذرند و خدا و خداي حسين مي داند چه مي گذرد بر دل هر مسلمان ، سياه پوشان داغ علي اكبر جوان ، به ياد دو دست به ناحق بريده ابوالفضل چونان بر سينه مي كوبند كه نفير از دستانشان بر مي خيزد ، زنجير را به شانه مي زنند تا كمي كم كنند از درد تازيانه هاي سنگين بر تن لطيف دختركان حسين - عليه السلام -

دسته هاي سينه زنان ، خون گريه مي كردند تا كه شايد بيابند نشاني از دليل اين همه قساوت ، ولي آه و واويلا هيچ عذري و بهانه اي نتوانست كه تقسيم كند سيلي بر صورت دخترك سه ساله ، همچنان مي زند و مي گريد و خون مي بارد از ديدگان ، خود نمي داند چگونه برپاي ايستاده بعد از شنيدن قصه ي غصه ي اسارت زينب كبري - سلام الله عليها-

اين سيه پوشان خون جگر با شور و عشق ، سوي مولا رو كرده اند تا كه بگويند اگر در عاشورايي خونين و غمگين ، با خون دلي شما به پايان رسيد ، ولي اينك زيادند آن عاشقان دل سوخته كه نخواهند گذاشت فرزندت مهدي موعود - عجل الله - دل سوخته و تنها بماند.

خانم راضيه حسيني پور

 نظر دهید »

« باور کن اینجا هم کربلاست »

11 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

دیروز پدر و برادر دورت را می گرفتن تا مبادا چشم نامحرم به تو بیافتد
ولی امروز در میدان نبرد…

زینب (س)، قربانت بروم، آن روز به تو، انگ بی دینی زدند و گفتند خارجی! و آن طور تو را بین نامحرمان چرخاندن!
و امروز به ما…

دوستان و دشمنانت به حجب و حیاءات اعتراف کردند ولی… الان دیگر این کلمه بین ما جا ندارد.
چادرم سرم کنم عقب مانده خطاب میشوم…
حیاء پیشه کنم، گوشه گیر و دیوانه خطاب میشوم…

زینب (س) جان، اینجا هم برای خودش کربلایی ست، ولی ای کاش زینب هایی مثل تو بودند، آن طرف حجاب از سر هم کیشانم می کشند ولی این طرف به زور بهشان می گویند خواهرم حجاب!

باور کن اینجا کشور اسلامی ست! همه شهادتین گفتند، همه موقع محرم، عزادری برادرت امام حسین (ع) را می کنند، همه نذری می دهند، سینه می زنند، گریه میکنند، اسم تو را که می شنوند می گویند زنی بود که تاریخ شبیه اش را به خودش ندید… زینب یک مرد بود!

نگذار زخم دلم سر باز کند، حرف برای گفتن زیاد دارم، ولی دیگر نه کسی گوش شنوایش را دارد و نه من نای گفتنش را…
بخدا خسته ام…

زینب (س) جان، دلم جرعه ایی نگاه میخواهد
نگاهم کن…

زهرا دهقان -طلبه پایه پنجم




 2 نظر

آری دوباره قصه ی مادر به کوچه ها

11 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

دل ها قسی و مُهر به گوش و به چشم ها

شیطان زده است و نور خدا پشت ابرها

کشتند آنکه بود بر آنها پناهگاه

هنگام درد و رنج و نزولات از بلا

آن کو غیاث و مرشد و بخشنده یار بود

بر مستغیث و جاهل و افراد بی نوا

بی جرم کشته آل رسول خدای را

دشمن کنار آب ولی تشنه از جفا

جرمش همین که بوده علی را پسر که این

جوشیده از سقیفه و گردیده مبتلا

از داغ آسمان به چه سان گریه می نمود

خشکیده اشک و خون شده جاری از آن بکاء

شمشیر برای که به آن بوسه می نمود

جدش رسول حق ، بکشیدند از جفا

چون بنده و غلام شده مالک کسی

که آزاده بود و حال سرش گشته شد جدا

آری دوباره قصه ی مادر به کوچه ها

بی حرمتی و سیلی و آتش به خیمه ها

تسلیم محض بود و ندیده است جز جمال

زینب به کربلا و شد از آن قضا رضا

هر جا که آب دید بر آن گریه می نمود

زین العباد ؛ از غم طفلان کربلا

هر جا غذا و اطعمه ای دیده شد گریست

طفلان می آمدند به یادش زنینوا

چون دیده صد جفا و بلا کوفه تا به شام

قلب صبور او شده طومار دردها

از یاد کوفه ؛ هلهله هاشان میان راه

شد تیره روز روشنش از شام پربلا

باران سنگ بود به کوفه ز بام ها

آل حسین را به اسیری است مبتلا

تکذیب شد به دست عدو آیه های نور

چون عاقبت به مفسده کاری است مبتلا

مهدیه سادات محمودی

 3 نظر

گفتگوی باد و آب (قسمت سوم)

10 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

آن روز در آن صحراي داغ  تمام عمر ،آب بودم ونوازش دستانم رااز هيچ جهره ي پاك و پليدي دريغ نكردم به پاي همه

افتادم تا از نفس من جان بگيرند وبر خيزند اما خودم ……….

گريه ي بلند موج در صحراي سوزان و خشك پيچيد .مگر من چه خواستم ؟!از اين همه كران تا كران دامن زندگي ام كه

در سراسر هستي پهن است ،فقط مي خواستم او يك جرعه فقط يك جرعه بردارد ومن فقط يك بوسه از لب هايش

بردارم .زبان خشك و تب دارش را،يك بار در آغوش بگيرم  فقط مي خواستم …

باد سر پايين انداخت و انگار لاي سنگ ها پنهان شد.موج در دل آب آنقدر سهمگين بود كه مي خواست زمين را

بشكافد همه قدرت  باد در مقابل سوز سوزنده ي  آب ناچيز بود – مي شود آرام تر زمرمه كني ؟وقتي صداي هق


هق موجهايت در هوا مي پيچد آسمان هم بي تاب مي شود وهستي به خطر مي افتد !عرش و فرش به لرزه در مي


آيد.آرام باش !آرام تر !دست هاي آب در سينه ي سپيدش چنگ انداخت ومشتي سنگ سرخ از لابه لاي انگشتانش به


ساحل چكيد .آن شب وقتي ماه صورتش در چشمانم درخشيد به خود باليدم .تمام ستاره هاي زمين در دامنم جمع

شده بودند تا وقتي او مي آيد دست هايش را ببوسند ماه هم آمده بود تا تماك نورش رابراي ابد بابوسه ي چشمانش

تضمين كند .آن شب او خراميدوپادر من گذاشت وصورتم را نوازش كرد من هم تمام خنكاي وجودم را يك جاجمع كردم تا

به مشتي اشك شوق گونه هاي تب دارش را نوازش كنم وبي آنكه خودش بخواهدبه عمق جانش بنشينم                

باد انگار رفته بود  ويا شايد صورت پنهان كرده بود ودر گوشه اي بي صدا ناله مي كرد

 

م.سلیمی

 نظر دهید »

گفتگوی باد و آب (قسمت دوم)

10 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

باد دستی به صورت لطیف آب کشید وزمزمه کرد :چقدر بی تابی می کنی ،وقتی از آن بالادر صحرا می گشتم ديدم كه

چطور از درد به خود می یچی و آرام و قرار نداری .آخر این چه دردی است  که تورا که مایه ی حیات زمین ولطیف ترین

موجود هستی را این طوهیچر آزار می دهد ؟من از زخم ها وتلخی های زیادی در جای جای این زمین وآسمان خبر دارم.

درصحراها وکوهای دوردست که دست کسی به آنها نمی رسد ،یا در در یاهای ناشناخته  وجنگل های به هم یچیده

،هر جا که توبودی من سرکم می کشیدم  اما ندیدم هیچ  کدامشان این طور دل دریایی تورابلرزانند .بگو چه شده که این

طور بی تاب وبی قرارموج هایت سر به سنگ هاوصخره ها می کوبندواز ناله خسته نمی   شوند!بگو چه گم کرده ای

گه تورا این طورنگران کرده است.آب نا توان ازگفتن  هر آنچه در دلش جاری بود

با پریشانی موجی غلتاند وآه کشید :چه طور آنچه راکه من آن روز برایت باز گو

کنم .مگر می شود درد عظیم را در کاسه ای اشک خلاصه کرد؟من آبم !سرد

ودل چسب .آفریده شده ام تا دل های مرده رابا جویبار انگشتان لطیفم زندگی

ببخشم مامورم که لب های تشنه وخشک تمام خارهای زمین را نم

بزنم .بازی گوشی عاشقانه او فرو رفتن دررگ برگ لطیف گل هاست ودلبری

ام مروارید مروارید غلتیدن از برگ های تیز وزبر درختان  وحشی است .من آنم که تمام هستی را خدا از ذل لطیف

وپاک من آفریدامامن ،داغ دار از رنجی که هرروز تن تب دارم را به آه های جان کاه از لابه لای صخره هاوسنگ های زمین
می جوشاند.می سوزم وسر به صخره ها می کوبم.

باد-بی قراری می کرد وبر چهره ی لطیف رود خط می کشید.  طاقتم را بردی و صبرم تمام شد.بگو این درد چیست که

دل بزرگ و دریایی تو رااین طور می خراشد؟بگو …

آب-ناگهان آرام شد.انگار در خودش می شکست و شمع وجودش می سوخت و قطره قطره اب می شد.از درد انگار

نمی توانست سر بردارد یا شاید هم شرم داشت .انگار چیزی تلخ این طور ساکتش کرده بود…

چه بگویم این همه شرمندگی رانمی توانم بر دوش هیچ کلمه ای بگذارم ،هیچ آهی این داغ جانکاه راباخود نمی برد

هیچ خنکایی به آن آرامش نمی بخشد.   باد-زانوزد وکنار رود از پا نشست.آن روز چه ؟کدام روز ؟

 

م.سلیمی

 نظر دهید »

گفتگوی باد و آب (قسمت اول)

10 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

سلام امشب شب سوم ماه صفر تاچشم رو هم گذاشتيم ماه محرم تموم شد اما خدا عالمه كه چقد تونستيم از اين

ماه استفاده كنيم انشاءالله كه خدا هر چند كم عزاداري كرده باشيم  به كرم و عنايت  خودش  ازمون قبول كنه

وتوفيق بده بتونيم از باقي مونده ي ماه صفر نهايت استفاده را بكنيم وبه ياد اهل بيت امام حسين عليه السلام  اشك

بريزيم وبا اين بهونه بتونيم به خداي حسين نزديك بشيم.

تصميم گرفتم از امشب به مددو ياري خدا شروع كنم  به نوشتن يه داستان اززبان باد وآب.

به توكل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحيم

باد - هوهو كنان در صحرا مي گشت.گردن مي كشيدو چنگ دردامن تفتيده وخشك تپه آفتاب خورده فرو مي كرد

بالاخره خسته ،كنار تن خنك وپرپيچ وتاب رود از پا افتادوگفت:تو هميشه پرخروش وبي تاب در اين صحراي خشك و

داغ انگار به دنبال چيزي مي گردي !نمي دانم اين همه بي تابي وخروش براي چيست ؟آب - پر صدا وخروشان ،انگار

كه از دردبه خود مي پيچد ، موج زد و گفت :سالهاست دردي روح وجانم را مي آزارد. آن قدر اشك ريخته ام كه سيلاب

هايم زمين را خسته ودل آزرده كرده  نمي دانم تا كي مي توانم بار اين درد رادر قلبم تاب بياورم . مي ترسم….

 

م.سلیمی

 نظر دهید »

العطش يابن زهرا

10 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

به نام خداي مهدي روحي له الفداه

امروز دوباره جمعه است. تا كنون از امام حسين و يارانش گفتيم واكنون از حسين زمانمان ويارانش بگوييم.

چقدر غم انگيز است كه ده قرن از غيبت امام زمانمان،سرورمان ولي عصرمان ميگذرد وما هيچ باكمان نيست!كجايند ياران مهدي كجايند مسلم ها و عباس ها  كجايند زينب ها و علي اكبر ها كجايند ياران سراپا عشق و دلدادگي؟

آقاي خوبم دلم برايت كباب است كه دل به همچون ما بسته اي! از آن موقع كه مهر سربازي شما به پيشاني ام خورد فهميدم راه پر خطر و پرپيچ و خمي در انتظارم است.

ميترسم از اينكه ميگويند: آگاه باشيد كه امام حسين عليه السلام را منتظرانش كشتند!  ميترسم از اينكه ميگويند:بيشتر دشمنان شما كه زمان آمدنت مقابلت مي ايستند طلبه ها هستند،البته طلبه هاي كه فقط نام سربازي شما را يدك ميكشند!

هر طلبه اي بدش بيايد از اين حرف بدش بيايد. بايد هم بدش بيايد چون اهل تفكر نيست. مگر نميبينيم طلابي را كه چه راحت لباس پيامبر را بي حرمت كردند! مگر نميبينيم  كساني را كه به محض رفتن از حوزه فراموش ميكنند نان ونمك آقا را وچه راحت،تمام اعتقاداتشان را لاي چادرشان ميپيچند و پرت ميكنند!

آقا چند صباحي ديگر من هم از حوزه ميروم…. ميترسم از اينكه خودم را آنگونه كه بايد نساخته ام ميترسم از اينكه من هم مثل بعضي ها كه تورا فراموش كردند شوم!

ميترسم روزي كه تو آمدي مقابلت بايستم مثل منتظران حسين كه اورا دعوت كردند اما…

اما نه روز وشب دعا ميكنم و از خدا ميخواهم مرا از ياران واقعي شما قرار دهد.

نه فقط با حرف نه! در عمل بايد منتظر وعاشق باشم.

اما شما بايد به من و امثال من كمك كنيد.كه بدون شما قطعا، ره گم كرده ايم.ميدانم سرا پا گناه وتقصيريم اما شما ما را براي خودت تربيت كن تا همچون ياران حسين ياريت كنيم وتكه تكه شويم.

آقا عطش دارم عطش با شما بودن عطش ياري شما عطش عشق به شما و دوستي با شما…

عطش اين را دارم كه روزي از شما بپرسم آقاي من آيا خوب وفاداري كردم؟ وشما بگوييد:البته كه خوب وفاداري كردي شهادت گوارايت باد. ومن با تمام عشق ورضايت به سوي خداي عزيزم بشتابم.

شما بگوييد چه كنم،تااينچنين شوم؟                  { سرباز كوچك شما}

س.مسیبی

 نظر دهید »

سفير عطش

10 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

به نام خداي شهيدان

كارم را شروع كردم. از يك طرف شكسته دل بودم و از طرف ديگر خوشحال بودم كه ميتوانم سهمي در ياري امامم داشته باشم.

به راه افتادم ودر هر قدم درسهاي كه از امامم و يارانشان گرفته بودم با خودم مرور ميكردم.به هر انساني ميرسيدم شروع ميكردم به گفتن،از امام حسين ميگفتم و از عشق حسين واز هدف والاي او… از سفير عشق مسلم ميگفتم و از جوانمردي عباس از عطش ميگفتم واز فرزندان حسين از علي اكبر وسكينه از رقيه و علي اصغر شيش ماهه وازديگر كودكان… از حضرت زينب ميگفتم و از صبوري ها وسخنان كوبنده اش از امام سجاد ميگفتم واز سخنان زيبايش در برابر يزيديان… از آتش زدن خيمه ها و شهادت حسين وياران با وفايش از عشق و دل دلدگي،ازنماز و ايمان از تقوا وايثار و حجاب… از دشمنان جاهل امام حسين واز بي حرمتي ها كه در حق حسين و اهل بيتش ويارانش روا داشتند.و خلاصه از حق وحقيقت واز باطل و ظلم… صداي ناله و فريادم به جهانيان رسيد .

واما عده اي به ناله هايم ناله زدند و سفير عطش شدن و بعضي شنيدند وبه فراموشي سپردند و عده اي به دشمني پرداختند…

اما من به كار خودم ادامه ميدادم وبا خود ميگفتم راست است كه ميگويند كه هركس ميگويد حق … ميگويد خدا … سركوبش ميكنند و در آخر قصد جانش ميكنند!

اما من همچنان تا پاي جان مي ايستم وبا توكل به خداي عزيزم وتوسل به اولياي خدا تا آخرين نفس همچون كربلاييان در راهم ثابت قدم خواهم ماند، تا به مقصود برسم.

هر وقت خسته ودل شكسته ميشوم به گوشه اي ميروم وبا امام زمانم درد دل ميكنم وامامم هميشه مرا آرام ميكنند . تا هرگز از پا نايستم تا روزي كه امام زمانمان بيايند و دل ما را به آمدنشان شاد كنند .ان شاالله.

مثل هميشه منتظرم آه ميكشم/چون انتظار يوسف از اين چاه ميكشم/در عالم خيال مسير عبور را/در امتداد سبز همين راه ميكشم/آقا بيا كه فصل غريبي است نازنين/آقا بيا زغصه تورا آه ميكشم/ جاي گلايه نيست كه دوري گزيده اي/هرچه كشيدم از دل گمراه ميكشم…

س.مسیبی

 نظر دهید »

عمریست که در تاب و تب وصلم من

10 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

دیشب به خیال خود تورا می دیدم

یک شاخه گل ازباغ رخت می چیدم

اینگونه شنیدم که خالی داری

برگوشه لب خال سیاهی داری

من شاخه گل زیارتت را چیدم

اما عرق شرم به رویم دیدم

عمریست که در تاب و تب وصلم من

از باده وصل تو دلا مستم من

در خواب و خیالم پی تو می گردم

بر دور تومن  بینم اگر، می گردم

یک لحظه فقط قدم به چشمم بگذار

اینقدر مرا چشم به راهم نگذار

من خود به حجاب بینمان آگاهم

با اینهمه من تورا گدا در راهم…


حبیبه عباسی

تخلص کوثر

 نظر دهید »

ظهر عاشورا ....

08 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

آفتاب هم آن روز نمی خواست سر برآورد ؛ می دانست اگر طلوع کند سر مولایش بر سر نی خواهد رفت اما به ناچار سر برآورد و ظهر عاشورا شد . وجود مقدس امام وضو به خاک ساختند و عزم نماز کردند ؛ چرا که مهریه ی مادرش زهرا ( س ) را به رویش بسته بودند و از طفلانش دریغ کرده بودند . و ارباب زمزمه ی دلنشین پرستش بود که در هنگامه ی وصال از زبانش جاری بود و روح عطشناکش را از شهد شهود سیراب می ساخت ؛ دیگر لب تشنگی را حس نمی کرد . آخر ارباب معراجش را در رکوع و سجود و قیام و قعود می دید مگر نه اینکه سبب قیامش نماز بود و امر بر معروف و نهی از منکر ! این اسوه ی پاکی و پرستش همواره بر این عبادت شگرف عشق می ورزید و  در راه احیای آن به استقبال هر گزندی می رفت . و حال ! نماز در ظهر روزی که شور و شوقش به شهادت بود و به عشق پر کشیدن به سوی معبود پر پروازش را گشوده بود .

امام ؛ در فوران تیر ایستاد ؛ تشنه اما سیراب ، گریان اما خندان ، خاکی اما افلاکی …

اصحاب باوفایش که با دوست پیمان پاکی بسته اند برای پاسداری از مولا سینه ی خود را سپر کرده و فوج تیغ و سنان را به جان می خریدند و تن از صدمه ی ضربات تیر چاک چاک کرده بودند اما لرزه ای بر اندامشان نمی آمد ؛ اینان هم آنانند که بهشت را هم بی حسین ( ع ) نمی خواهند .

الله اکبر !!! تیرها به سمت و سوی امام روانه بود اما او چنان غرق در جمال و جلال یار بود که هرگز هراسی بخود راه نداد ؛ چرخش زبانش تنها « الهی مَن لی غیرک » است ، چشم هایش جز خدا را نمی دید چرا که او پاره تن علی ( ع ) است که تیر در نماز از پایش برون کشیدند و جگر گوشه ی زهراست که مدینه از نمازش درخشنده بود ، تیرها از چهار سو می آمدند امام امام همچنان غرق در عبادت ! یلان سپاه دشمن ، متعجب از این همه شکوه و جلوه اما چه سود می دیدند و نمی دیدند می شنیدند و نمی شنیدند آخر قلب سیاه را چه به فرزند مصطفی ( ص ) ؟ .

آقا ! جبهه ی پر ز نورش را بر خاک گرم کربلا نهاد ، طعم نور را چشید دیگر تشنه نبود ، سر تا پایش درخشان گشت و صحرای کربلا غرق در روشنایی !

اربابم چونان ساز بی صدای پر آهنگ که عطر یار و جلوه ی نگار را می شناسد ، اشک در چشمانش حلقه می زند ، دل را پاک باخته ، هم شور شهادت دارد و هم درد فراق یار و هم در آرزوی دیدار مجدد پدربزرگش محمد مصطفی ( ص ) ، در نهایت دست از جان شسته و فریاد بر می آورد :

« الهی رضیتُ بِرِضاک و تسلیماً لِأمرک ؛ خدایا راضی ام به رضایت ، تسلیم امر تو هستم »

خدایا ً تو خود می دانی که قیامم از برای توست و شهادت و خونم تقدیم توست پس این هدیه ی ناچیز را از من قبول بفرما و مرا به دیدار جدم محمد مصطفی رهنمون شو و تاوان خونم را تا قیامت بر این بی درد مردم نگاه دار و از همه ی جهانیان برایم لبیک بخواه .

« لبیک یا حسین ( ع ) »

زینب حسین پور طلبه پایه 4

 1 نظر

عطش 10

07 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

به نام خداي شهيدان

يزيد لعنة الله عليه با تاج ولباسي گران قيمت بر روي تخت نشسته  بود و در مقابلش سر مبارك سيد الشهداء

ديگر كارگذارانش نيز در اطرافش…

طرف ديگر اسيران كربلا بودند. حضرت زينب خطبه اي دندان شكن خطاب به يزيد وتمام يزيدياني كه بعدها به وجود خواهند آمد ايراد كردند ودر جاي فرمودند اي يزيد،آيا زنان و اهل حرم خود را پشت پرده نگه داشته اي و اهل حرم رسول خدا،كه تمام عمر چشم نامحرمي آنها را نديده، صورت هايشان را آشكار ميكني؟

يزيد توان پاسخ دادن نداشت واز شدت خشم به خود مي پيچيد؟ نگاه ميكردم و به خوبي با جان ودل  مي شنيدم.

با خود گفتم:حجاب، دوري از نگاه نا محرم،چقدر مهم است پس چرا ما ساده از كنارشان رد مي شويم!

چقدر عطش دارم عطش اينكه تمام اين درسهاي كه گرفته ام واهل بيت به من آموخته اند به ديگران برسانم.

ديگر طاقت نداشتم بايد همه ميفهميدند. چه را ؟ حقيقت را… حقيقت نبايد پنهان بماند. خانم زينب و آقا امام سجاد شرو كردند به رساندن پيام كربلا به تمام دنيا پس من چرا بايد ساكت بنشينم؟ نه هرگز، كربلا و شهيدان و اسيران و درسهايش را فراموش نخواهم كرد بايد به راه مي افتادم تا تمام دنيا حقيقت را با تمام وجود درك كنند.

اين را گفتم وبه به راه افتادم. اما دلم تنگ وشكسته بود وتا ابد از مصيبت سيدالشهدا و كربلاييان دل تنگ وشكسته خواهد ماند اما { به اين شكستگي ارزد     به صد هزار درست}

س.مسیبی

 1 نظر

السلام علیک یا اباعبدلله...

06 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

سلام خدا بر …
السلام علیک یا اباعبدلله…

سلام بر اباعبدلله یعنی چی؟


خود سلام نامی از نام های خداوند است،اللهم انت السلام ومنک السلام…


خدایا تو سلامی وسلام هم از طرف توست،وسلام هم به تو بر میگردد،سلام نامی از نام های خداوند است.


خداوند خودش به دیگران سلام کرده(حجر /19)،وخدا به پیامبرش امر کرده که به مومنین سلام کند(انعام/54):"پیامبر ما وقتی مومنان نزدتو آمدند به آنها بگوسلام علیکم.”


پس سلام شد کلام خدا،پیامبر هم سلام را بکار بردلذا هیچ کس در سلام کردن بر پیامبر تقدم پیدا نکرده،وسلام کلام ملائکه هم هست(نحل32)،ملائکه وقتی سراغ مومنان پاک می روند تا قبض روحشان کنندبه آنها سلام می کنند،سلام کلام بهشتیان هم هست(یونس10)


پس وقتی سلام میکنی کار چه کسانی رو انجام میدهی؟کار خدا،پیامبر، ملائکه،فرشته ها وبهشتیان.


اللهم انت السلام ومنک السلام ولک السلام والیک یعود السلام…(بقیه اش رو در تعقیبات مشترکه نماز در مفاتیح الجنان پیدا کن وبخون ولذت ببر)

معصومه نادری

 1 نظر

عطش 9

06 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

به نام خداي شهيدان

دشمنان خدا به اهل حرم هجوم آوردند. چقدر وهشتناك بود. كودكان از ترس هر كدام به سويي ميدويدند .

خيمه ها را آتش زدندوبا آن دل مارا… خدا تاابد لعنتشان كند،چقدر سنگ دل بودند چه ميگويم اصلا دل داشتند كه سنگ دل باشند!

خانم زينب داخل خيمه اي ميرفت و بيرون مي آمد دقت كه كردم داخل خيمه آقا امام سجاد بودند. قربان دل شكسته ي اهل حرم مولايم حسين ،كه چه غريبانه اسير دست اين از خدا بي خبران شدند.

همه را اسير كردندو چه بي احترامي ها كه نكردند!سرهاي مبارك شهدا را به نيزه كردند و با اسب بر بدنهاي مطهرشان تاختند.

كاروان اسرا به سمت كوفه در حركت بود. بدن هاي خسته وزخمي، كودكان  ترسيده وچشمها خيس…

سرهاي به نيزه جلو چشمان خانم زينب  وآقا امام سجاد وديگران… چشمهاي خيسم را دوخته بودم به حافظ و قاري وعامل قران مولايم حسين كه مثل ماه شب چهارده ميدرخشيد.

در همين لحظات صداي آرام و سوزناك خانم زينب را شنيدم كه خطاب به برادرشان ميسرودند:

اي قاري قران من    از نوك ني قران بخوان       بهر تسلاي دلم        بخوان تو هل اتي اخي

دوري مكن ازمحفلم پيشم بمان پيشم بمان     مهدي بيا مهدي بيا      مهدي بيا مهدي بيا…

س.مسیبی

 نظر دهید »

یادی از سرزمین آب و آتش

06 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

سخت است برای ما که برخی رفتارها را ببینم از مردم خودمان در جایی غیر دیارمان چرا که انگار روح جمعی ما بروز می کند بی غل و غش و دل آدم گر می گیرد از  کردارمان؛ و اینها هم نمی دانم چرا جایی گفته نمی شود و یا کمتر بر گفته می آید. مردم ما یا به سبب جنگی است که «صدام عفلقی» بر ایشان روا داشت با عراقی ها خوش رفتار نیستند یا فکر می کنند مدینه رفته اند و هر غیر ایرانی عربی، سنی است؛ و هر سنی هم وهابی و هر وهابی دشمنی است برای یک شیعی که شنیده اند آنجا چه می کنند با پیروان علوی. شاید یکی باید باشد که بگوید ببیند اینجا مغازه ها چقدر راحت پول منقوش به سید یگانه دوران را از شما قبول می کنند؛ حتی بقالی های کوچک هم. اما همه اش این نیست. نگاههای اخم آلود و غرلندهای زیرلب ایرانیها که همین ها بودند که جوانان ما را کشتند را راحت می شود در حرم ها هم دنبال کرد، کافی است کمی دقیق باشی. نگاه که اینطور باشد راحت می شود آب معدنی سعودی را در نجف و کربلا هورت کشید و یا جین ترک و حتا لباس سوری را در بغداد پیدا کرد. هرچه باشد رییس جمهور حال و باحال-بس که شوخ طبع است- عراق رفیق صمیمی اسد پدر بوده و جوری باید جایی نشان دهد این مساله را؛ و همه اینها یعنی واردات اجناس ما که بیخ گوش عرب عراقی هستیم هم به جهت تمدنی و هم فرهنگی و لابد خیلی چیزهای دیگر، خیلی کمتر است از ترکهایی که خوب نقش بازی می کنند در بلبشوی منطقه.

حرفهایی می زنم. حتی کسی نیست به جوان زائر سید جوانان اهل بهشت بگوید که نمی شود پنج صف جلوتر از امام، اقتدای به جماعت کنی! کسی نیست. دیر رسیدم برای نماز و با اکراه می نشینم جایی که حس می کنم خبری از جمع و جماعت نیست. اذان که می گویند می بینم با صدای مکبر خم و راست می شود و حسابی هم مواظب است که عقب نیفتد. خیلی این پا و آن پا کردم که چه کنم و آخر دست صدایش می کنم که برادر اقتدای به که کردی؟ می گردد دنبال امام جماعت و وقتی پیدایش نمی کند عقب را نشانش می دهم که او کجا و ما کجاییم. خیلی راحت می گوید دلت پاک باشد و کفشهایش را بر می دارد و می رود و من می مانم و بهت و حیرتم. باید یکبار هم ماجرای حرم سیدنا ابالفضل را مرور کنم.

***

مگر در وصفت نگفته اند: «یا من الاجابه تحت قبتک»؟ و مگر من نخواندم آنجا: «و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم»؟ چرا خبری نیست؟ نکند باید دست به دامان کاشف کُرَب بشوم؟

راستی، حالا که فکر می کنم کم کم یادم می افتد که بس که غرق ضریحت بوده ام فراموش کردم سر راست کنم و تحت قبه ات را نظاره کنم…

میم .آقاسی

 نظر دهید »

عطش 8

05 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

به نام خدای شهیدان

تمام یاران امام به شهادت رسیده بودند،امام بود واهل حرمش…

لشکریان دشمن که بی رحمانه از هر سو میتاختند.امام حسین بعداز نبردی عاشقانه در راه خدا اسیر دست دشمنان شد هر چند واقعیت این بود که امام امیر بود و تا همیشه امیر خواهد ماند واسیران حقیقی دشمنانش بودند که در جهالت بی مثل ومانند بودند وتا ابد اسیر خواهند بود.

شمر ملعون بود و وقتلگاه و امام… ذوالجناح زخمی و خسته تیر خورده به کنار خیمه ها آمد.همه صدایش را شنیدند،از خیمه ها بیرون دویدند اما ذوالجناح بود فقط ذوالجناح… همه اطراف اسب امام ایستادند و گریه میکردند. حضرت زینب به سمت برادرش شتافت ومن نیز با ایشان همراهی کردم  هوا گرم وسوزان بود. شمر به سمت امام میدوید و حضرت زینب به سمت برادر ومن به سمت اسوه های رضا ودلدادگی…

او میدویدو من می دویدم / او سوی مقتل من سوی قاتل /او می نشسشت و من می نشستم /  او روی سینه من در مقابل/او میبریدو من میبریدم /او از حسین سر من غیر از او دل…

اشک امانم نمیداد وتا زنده ام به یاد آقایم حسین اشک خواهم ریخت وبا او خواهم ماند.

س.مسیبی

 نظر دهید »

آهنگ غم

05 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

کاروان عشق از قبله گاه آفتاب روان به منزل شام بود.
کودکان پای آبله بودند. و گونه به اشک غم نشسته، زنان سر به دامن خاک سائیده بودند و دل از نام آوران سپاه عشق بریده.
عطش نایِ جان سوز آهِشان را بریده بود و اشک سُوی دیدگانشان را.
در کشاکش فریاد زنجیرها طنین ناله اهل حَرم، گُم می شد و در نهیب بی امان شلاق مزدوران، آه مظلومان در حنجره می خشکید.
کاروانیان دل پَریش و چهره خاک آلود و پای در شن یه سوی شام محنت، روان بودند.


فرشته کاظم زداه-طلبه پایه سوم

 نظر دهید »

نبرد عشق

04 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

اندکی آن سو تر از خیمه­ ها، گدازه آفتاب از تنور آسمان آتش می ریخت و آه بلند بیابان بر چهره نیلگون آسمان، سیلی داغ می کوفت. فرات از عطش می سوخت و چشم حَرامیان به سرخی می گرایید، لب شن زار تفتیده بود و قلب اهل خیام غم دیده، چشم فرات اشک حسرت به گونه ی ساحل می ریخت و دیده ی زنان خون به دامن گونه.

آب از اشتیاق هَل مِن ناصِر، موج بر سر موج می زد و در تلاطم یاری امام، خرامان کف به لب فرات می آورد، آفتاب حُرم تیغ نگاهش را بر زره دژخیمان می کشید اما جگر اهل حَرم عطشناک تر می شد، فرات دست سخاوت از یاری مشک عباس(علیه السلام) بریده بود و آسمان شرمسار ناله کودکان و آب در مویه حسرت بود.

و حسین علیه السلام تنها بود در چکاچک هیاهوی بی امان شمشیرها و تیغ های برهنه که چون موجی خرامان به سویش می شتافتند و گوی سبقت در شهادتش از هم می ربودند.

فرشته کاظم زاده-طلبه پایه سوم


 1 نظر

محرم خداحافظ

04 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

ای ماه اگر چه حلال است یک نظر …

 

اما خدا کند که نبینم هلال تو

محرم خدا حافظ

هنوز غمت به دل عزیز فاطمه سنگینی می کند دیگر سینه اش توان غصه های صفر را ندارد کاش زمان متوقف می شد کاش هلال ماه صفر از شرم هرگز قد راست نمی کرد.

ای ماه نمی دانم برسلام بگویم یا نگویم

آخر یک ماه و این همه غم…شهادت نازدانه حسین، دیدار زینب و حسین در اربعین، رحلت پیامبر مهربانی، شهادت کریم آل عبا و شهادت امام رئوف عالم آل عبا

السلام علیک یا بقیةالله  آجرک الله

برای سلامتی دل مهدی فاطمه صدقه یادتان رود.

مریم صداقتی

 1 نظر

آخر محرم

04 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

مشکلات بشر از زمانی آغاز شد که حضرت زهرا (سلام الله علیها)بدست شقی ترین بشر روی زمین به شهادت رسیدند وبه همین خاطر مظلومیت او تا ابد باقی ماند و بی بنیادترین افراد روی زمین که دیگر نام و نشانی از آنها باقی نیست به خودشان اجازه دادند که با حق در مقابل باطل مبارزه کنند  آه از ان کوفیان بی وفا که دنیا و ظواهرش آنها را فریب دادو سلب توفیق از خودشان  برای به اوج رسیدن را کردندآری حسین (علیه سلام ) فرزند همان مادری است که برای دفاع از حق شربت شهادت را نوشیدند  و آن تربیت خدا پسندانه این نسل را ادامه داد و امروز  آخرین روز محرم است درست که امسال محرم هم تمام شد و محرم برای شیعه هیچ وقت تمام نمیشود  تا منتقم آل عبا بیاید تا دل شیعه به آرامش برید. 


لیلا جمعه

 نظر دهید »

زمین شرمنده است!

04 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

زمین شرمنده است؛ سالهاست.

شرمنده روی عباس که سنگینی دست ها و بعد از آن بدن شریفش را فهمید اما برایش نرم نشد تا هنگام زمین خوردن سرش به درد نیاید؛

شرمنده روی حسین که گام های پست تر از پست، ملعون تر از ملعون را روی خود نگه داشت و آن را در خود فرو نبرد تا …؛

شرمنده روی دخترکان حرم که خارهایش پاهای ظریف و لطیفشان را آزرد و او فقط می نگریست؛

شرمنده روی رباب که او فقط صدای طفلش را شنید اما نتوانست چشمه ای زیر پایش بجوشاند تا سیرابش کند؛

شرمنده روی زینب آن هنگام که روی تل آمده بود؛ آن هنگام که دنبال دخترکان حرم می دوید؛ آن هنگام که بالای نعش برادر رسید؛ آن هنگام که، آن هنگام که … آه! چقدر زمین شرمنده روی زینب است.

فاطمه قربانی-طلبه پایه دوم


 1 نظر

شب آخر

04 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

من زينبم برادر !

اينك در اوج طاقت ايستاده ام ، برفراز قتلگاه

من همانم كه ديشب درانهدام طاقت بودم

وقتي صداي سلول سلول نفس هايت را از گلوگاه خيمه مي شنيدم

توشهادت تلاوت مي كردي واز كشف جاودانگي مي گفتي

ازنمناكي گونه ها بعد ازعروجت

آن لحظه حس كردم شاهكار طاقتم چاقو خورد

آري ! منم من اولين سوگوار حرمت

گفتمت : « آه ! مولا نخوان ، نخوان مرثيه رفتن را

نخوان ، نخوان اين صعوبت خانمان سوز را

نگو كه مرا با وجاهت كربلا سياه پوش مي كني

برادر آرامم نكن ، بگذار بگريم

دستت را برقلبم مگذار ،بگذار بسوزد ، بگذار آتش بگيرد

من را همين امشب  فرصت است براي مويه وگريه

تيغه ساطور صبر ، هستي ام را مي خراشد برادر

جامه پاره نمي كنم براي مرگ

صورت نمي خراشم براي شهادتت  مولاي من

مگرنه سهم من صبر است ؟

اما … بي تو نمي دانم مي توانم يا نه »

صدايت را مي شنوم هنوز !

صدايت هنوز زيباترين ملودي خداست

اين منم سايه تنهايي تو ياحسين

برخيز وببين استواري ام را

زمان انجام رسالتم فرارسيده است

من خواهم رفت

اما بي تو تبسم حرام خواهد بود

بعد ازتو اي صراحت مكرر ، آفتاب وماه چه حقيرانه نورمي پاشند

بي تو، دنيا ، تمام نماي ويراني است

گل هميشه بهارم

نام توزيباست  ، محراب توزيباست

وحتي عروجت زيباست

ومن درانتهاي عروجت جز جمال وزيبايي نمي بينم .

خديجه آلبوغبيش -طلبه پایه پنجم


 1 نظر

عطش 7

04 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

به نام خدای شهیدان

ظهر عاشوراست، شرایط برای امام حسین و یارانش بسیار سخت شده بود.هنگام نماز ظهر ش ،یکی از یاران امام

حسین علیه السلام نزد امام می آید وهنگام نماز را اعلام میکند.

امام برای آن شخص دعای میکنند و به همه اعلام می کنند که برای نماز آماده شوند.

یک نفر از یاران با وفای امام جلو امام می ایستد تا امام نماز را شروع کنند،از طرف یزیدیان همچون باران تیر می

آمد.امام تکبیر گفتند و وارد نماز شدند من نیز به آقایم اقتدا کردم و تا آخر عمر به ایشان اقتدا خواهم کرد به یاری خدا…

دشمنان نماز امام را باطل میدانستند. وه، که چقدر جاهل بودند. نماز با شکوهی بود با اخلاص وعین توحید و عبودیت…

آن شخصی که جلو امام ایستاده بود با صبر تمام برای حفاظت از امام زمانش ایستاد. با خودم گفتم آیا میشود ما نیز

مانند او برای اماممان فدا شویم؟

نماز تمام شد و آنکه جلو امام ایستاده بود نفسهای آخرش را میکشید چه شهادت زیبایی…

امام به بالینش رفت و اورا در آغوش گرفت. به سختی به امام گفت: آقا و مولایم… آیا خوب وفاداری کردم؟

امام حسین فرمودند آری شهادت گوارایت باد. او لبخندی زد به دیدار خداوند شتافت.

چه  نماز وچه عروج زیبایی… چقدر عطش دارم… عطش همچون نمازی و همچون عروجی…

س.مسیبی

 نظر دهید »

تاثیر اشک بر...

04 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

شنیده بودم که گریه دلها رورقیق میکند،شنیده بودم که دعای بعد از گریه خوب گیراست.شنیده بودم دعا در دل رقیق خوب حل می شه.رقیق رقیق مثل مایع،مثل آب ،پاک وپاکیزه وزلال.شنیده بودم دعا بعد از گریه بادل رقیق زلال می شه وپاک وبه آسمان ها می ره.

ولی مصداق به این بزرگی براش ندیده بودم.بعد از دهه محرم که دلهای مردم رقیق شده بود ودعاهاشون زلال وپاک،خبر رسید که ایران موفق شد بینی آمریکا رو به خاک بمالد.

گفتم آخه چطوری،یعنی بینی آمریکا رو گرفت وخاکمال کرد تانجاستش ،نجاست کفرش بر طرف شه!بعد با خودم گفتم مگر یکی دوتاسند که بشه یه این راحتی خاکمالش کرد.

گفتم الان ،عصر مدرنیسم هست،پس حتما خاکمال کردنش هم به شیوه مدرن است.گفتم باید خودم باگوش های خودم بشنوم وبا چشم های خودم شیوه خاکمال رو ببینم.

تلویزیون رو که روشن کردم ساعت 9شب بود ،شبکه یک.اخبار شروع شد:ایران توانست پهپادآمریکا رو پایین بکشد.

گوش هام صدا کرد،چشم هام درشت شد،خوب نگاه کردم:

یک هواپیمای بی سرنشین جاسوسی بودباویژگی رادارگریزی.

تودلم به همشون آفرین گفتم که چه خوب خاکمالش کردید،انشاالله که نجاستش هم برطرف شه!

معصومه نادری

 نظر دهید »

راس عباس

03 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

آسمان سال هاست که روی بیرون آوردن ماهش را ندارد .

راس عباس ، قمر بنی هاشم بالای نیزه بریده تاریخ سال هاست که تمام شب های جهان را روشن کرده است تا حتی در شب هم کسی حسین و راهش را گم نکند ؛ از شب یازدهم محرم سال 6


فاطمه قربانی-طلبه پایه دوم-معصومیه قم

 نظر دهید »

اعوذ بالله من الکرب والبلا

01 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

اعوذ بالله من الکرب والبلا

باذن الله و باذن رسول الله و باذن امیرالمومنین و باذن فاطمه الزهرا

کاروان در حال حرکت است؛ خدایا از روز قبل با خود می گفتم چرا این همه به آرامی و با معطلی ؛ چرا سریعتر نمی رسیم .

حالا فهمیدم ، حال که به کرب و البلاء نزدیک می شویم می فهمم .آری آگر آرام آرام نمی آمدیم شاید این روح قالب تهی می کرد. خدایا اکنون که به نینوا نزدیک می شوم حال بی بی حضرت زینب (سلام الله علیها )را شاید کمی درک کنم .

شاید درک کنم چرا بی بی وقتی به کربلا رسید بدنش لرزید ؛ این منزل به منزل رفتنم از در ماندگی من کم می کند . وای اگر مولا منزل به منزل با زینب (سلام الله علیها ) دلدادگی امامت نمی کرد، بی گمان خانم  خود داری و حماسه آفرینی این گونه برایش مشکل بود .


زینب زائر- سطح 3 فقه و اصول


 2 نظر

عطش 6

01 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

به نام خدای شهیدان

شب عاشورا بود .هرکسی در گوشه ای خودش را برای  فردا که روز ملاقات با یار بود فراهم میکرد. حضرت زینب سلام الله علیها با امام حسین علیه السلام داخل خیمه بودند. حضرت زینب رو به امام کرد وگفت: جانم به فدایت برادر آیا یارانت را آزموده ای؟ فردا تنها رهایت نکنند؟

امام لبخندی زد ،به علامت اینکه به یارانش یقین دارد. در همین حین یکی از یاران امام از کنار خیمه میگذشت،سخنان حضرت زینب به گوشش خورد،با خود گفت: باید کاری کنم که خانم زینب به یاری ما دلش آرام گیرد.

بنابر این به سرعت تمام یاران را جمع کرد و آنها را از موضوع با خبر کرد. همه نگران شدند و دوست داشتند برای آرامش دل خانم زینب ،دوباره تجدید عهد کنند.

من هم تمام سخنانشان را شنیدم،با خود گفتم :چه فرصت خوبی من هم میتوانم با این یاران با وفا باشم.همه باهم جمع شدند ودسته جمعی به کنار خیمه ی امام رسیدند .من هم شتابان دنبالشان رفتم.

همه ایستادند ویک نفر به نیابت جمع شروع کرد به سخن گفتن… سلام بر آقایمان حسین و سلام بر دختر مولایمان علی… امام با شنیدن صدا بیرون آمدند وبه گرمی جواب دادند:سلام خدا بر یاران باوفایم، چه باعث شده که اینجا جمع شوید؟

کسی از میان جمع گفت:آمده ایم تا با شما تجدید عهد کنیم تا دل خانم زینب هم از ما آرام گیرد.

امام با این سخنان دانست که موضوع از چه قرار است،لبخندی زدند و فرمودند: من و خواهرم به ایمان واخلاص ووفای شما اطمینان داریم. کسی دیگر گفت :ما تجدید عهد میکنیم تا دلمان آرام گیرد. امام برای آرامش دل یارانشان ،قبول کردند.

چه لحظات وصحنه های زیبای بود.عطش داشتم،چقدر خوشحال بودم که من هم در میان آن جمع مخلص، با مولایم حسین تجدید عهد کردم.و این امید در دلم  هر لحظه رشد میکرد  نگاهی به آسمان کردم و گفتم:روزی خواهد رسید که ،سیراب سیراب خواهم شد.

س.مسیبی

 نظر دهید »

یلدای زینب

30 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

یلدا نه نام دختری ایرانی است و نه نام یک شب،که نام یلدای این شب ها زینب سلام الله علیها است.آن هم نه یک شب، که چهل شب، یلدا دارد؛ یلدایی به بلندای نیزه هایی که یک ماه و هفتاد و یک خورشید بر سر دارد.

فاطمه قربانی -طلبه پایه دوم‎


 نظر دهید »

عطش زلال آب

30 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

قطره اي بودم سوار بربال ملائك؛ سرشار از طراوت و شرافت، نشسته بربراق ،نزديك آسمان اول شدم

چراغاني بود

يك به يك مخلوقات عرش سلام مي دادند و بوسه اي امانت به دوشم مي نهادند.

هفت آسمان را يكي پس از ديگري گذراندمو با عزت و احترام ميان ابر جاي گرفتم

حرير بال هايي مه رو دورم را احاطه كرده بودند ، بال و پر مي زدند تا اذن بارش برسد…

ندا آمد فرمان بارش صادر شد در چلچراغي از نور هبوط كردم و به زمين نازل شدم و بر تختي از موج تكيه زدم

محو لالايي دريا ، دوشم سنگين از از بوسه ها و سلام ها ، مدهوش روي دلدار ، سرم را روي شانه هاي مهربان چشمه گذاشتم و جاري شدم به رگهاي خشكيده زمين

به مقصد رسيدم ، به شط غربت و غم و شدم پاره اي از فرات

لحظه هاي شوق و انتظار ، عميق و كشنده شده .

موج ها تشنه و بي قرار لب هاي كودكان حسين

جايي كه قداست آب به آرزوي خشكيدن اوست و ابر مامور فرو دادن بغض هاي سهمگين و اشك هاي خونين بر دشتي خشك و داغ و بي رحم .

چشمهايم را بسته بودم تا نبينم اطرافم چه مي گذرد

ناله ام قلب صخره را شكافت : خدايا تاب تحمل به من بده ، صداي هل من ناصر حسين صبرم را ربوده …

من باشم وآبروي جهان ،عطشناك شمشير بزند؟ بي تابم يارب! بر آنم كه با چشم بر هم زدني اين جماعت صد چهره حرام زاده را در خود بجوشانم و نيست كنم …

پاره تن رسول ! خمي به گوشه ابرويت بياور تا بيابان خشك و سخت كربلا را از وجود نحس اين قوم پاك كنم .

اي اميد اهل حرم! بگذار سيد الشهدا همان حمزه باقي بماند ! و نگذار لكه ننگ حجت خدا بار دگر به روي پيشاني كوفيان تازه شود !

نگاهم به خيل عظيم ملائك شمشير به دست افتاد ، چه ساده لوحانه خيال مي كردم افتخار اولين نصرت كننده حسين نصيب من مي شود.

بارالها ! ديگر بس است . من تاب ندارم…

اي كاش شوينده خون پيشانيش بودم … كاش عرق شرم و ادب ساقيش را خنك مي كردم … كاش نمي بودم و رعشه لبان خشكيده طفل شير خوارش جگرم را پاره نمي كرد … ديگر نمي توانم!خداوندا بيم نافرماني بر خود مي برم

يا آرامم كن يا خروش و طغيان بر من ببخشاي كه تو غافري بر ما لا طاقة لنا

ناگاه ولوله اي شد…

نميدانم نگاه آشنايش آتش را به جانم زد يا از جانم زدود و برايش زمزمه كردم:

چه عاشقانه و زيبا خدا كشيده تو را

چه شاعرانه وبي نقص آفريده تو را

دستان خشك و خوني علمدار ، براي قلب فرات آرامش هديه آورده بود . سلام ها و بوسه هاي اماني را تقديم ترك هاي معصوم دستانش كردم

سبك شدم آرام گرفتم

از خروش و طغيان باز نشستم و كار به تقدير رحمان سپردم و سر به زير فقط نوحه سرايي كردم و آرام و بي حد اشك ريختم.



فاطمه سادات نمازي، طلبه پایه دوم

 نظر دهید »

یلدای سرخ

30 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

پیش نوشت:

بعد از ح س ی ن ، خانه ی شادی خراب باد …

به تصویر می کشند یلدا را این بار به رنگ خون …

تابلویی محو با زمینه ای سیاه به شبی می ماند که در دل آن دخترکی سه ساله زانو به بغل به گوشه ای خزیده و در فراق بابا مشق دلتنگی می کند و کبودی های روی بدنش کوچه های بنی هاشم را در خاطر عمه تداعی گر است …

آن طرف تر بزرگ زنی بر فراز ناقه ها  ، به ماهی هلال می ماند که قرص ماهی را کنار علقمه جا گذاشته است … عقیله ای که در پس چشم های مقتدرش ، دلتنگی برای برادر غوغا می کند …

و در مرکزیت تابلوی یلدای سرخ ، راسی بر نی به جای حافظ بر قرآن تفال زده و زمزمه می کند :

” أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً “

پس نوشت:

و حسین جان ! بعد از تو تمام شب های فراق برای بانو زینب ، یلدایی بود بلند و ظلمانی …

اول هفته در چهارراه پارک وی ، آجیل فروشی “تواضع” از بس شلوغ بود جا برای وارد شدن نبود … مردم داشتند برای یلدا آماده می شدند! … نمی خواهم بگویم اگر اینقدر مشتاقانه به جای آماده شدن برای یلدا آماده ظهور می شدیم تا الان احتمالا به یک نتایجی می رسیدیم!!

+ نمی دانم مردم چطور دلشان می آید زبانشان به تبریک بگردد … وقتی بانو زینب … نمی دانم ، شاید ایراد از من است که این روزها زبانم برای تبریک گفتن در می ماند!

ز.هدایتی

 نظر دهید »

من ریزه خور سفره دربار حسینم/ خاطرات کربلا

30 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

سفارش شده توي كربلا از خوردن غذاي لذيذ خودداري كنيم! مام اومديم برا اولين بار توي عمرمون گوش كنيم به اين سفارش… همين كه وارد كربلا شديم موقع ناهار بود… همه رفتيم رستوران… چشمها گريون بود و فكر نميكردم اصلا كسي حال خوردن غذا داشته باشه اما… يه  گوجه و خيار و نون برداشتم تا به اون سفارشه عمل كرده باشم! همين كه خواستم شروع كنم به خوردن يه ظرف يك بار مصرف گرفته شد جلوم و گفته شد كه غذاي حضرتيه… مونده بودم چيكار كنم… ميخواستم غذاي لذيذ نخورم و حالا لذيذترين غذاهاي عالم جلوي روم بود… دلو زدم به دريا و گفتم تقصير من چيه! ارباب مهمونم كرده…

فردا شب باز همين تصميم رو گرفتم و فقط يه كمي سوپ و يه چيزي شبيه چيپس! رو شروع كردم به خوردن… فاطمه اومد كنارم نشست و فهميدم كه غذا گرفته از مضيف العباس… هر چي التماس و عجز و اينا كه فاطمه يه دونه برنج بده بهمون… مگه زير بار رفت؟ هر چي خيرات بود به روحش فرستادم!! بعد از غذا جمع شديم دور هم و فاطمه ذوق مرگم كرد! ظرف غذا رو كامل داد دستم… سبزي پلو با ماهي بود غذا و شروع كردم به خرد كردن ماهي و جدا كردن تيغ هاش و وقتي تموم شد به هر كي يه قاشق و بعضيا كمي بيشتر! دادم و بقيه شو به تنهايي خوردم…

 

فردا ظهرش از جلوي حرم حضرت سقا داشتم برميگشتم هتل كه ديدم دارن غذا ميدن دم حرم… واستادم توي صف و گرفتم و بردم با دوستان خورديم…

 


 

و اينگونه بود كه خودشون نذاشتن ما به اين سفارش عمل كنيم!

س.رضوان

 نظر دهید »

عطش 5

30 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

به نام خداي شهيدان

از خيمه ها صداي گريه ي كودكي به گوش مي رسيد. صدايش سوز خاصي داشت،شتابان به سمت صدا دويدم. پرده ي خيمه را كنار زدم. علي اصغر بود فدايش شوم تشنه بود و بي تاب… رباب او را در آغوش گرفته بود وبا كودكش اشك ميريخت. نميتوانست آرامش كند . وارد خيمه شدم سلام كردم و گوشه ي خيمه نشستم. بي اختيار اشك ميريختم. در خيمه حضرت زينب عليها سلام و سكينه ورقيه و خانم هاي بزرگوار ديگري هم بودند.

نميدانستم به كدامشان چشم بدوزم همه ي آنها را دوست دارم. علي اصغر هنوز گريه ميكرد و آرام نميشد، عطش داشت. سكينه خانم بلند شد و برادر كوچكش را از مادر گرفت و محكم در آغوش گرفت و ميگفت: علي لاي لاي … علي لاي لاي…عزيز مادرم لاي لاي… او ميخواندو ديگران ميگريستند.  ومن هم بي تاب  و گريان… در همين لحظات آقا امام حسين به پشت در خيمه آمدند و فرمودند: آرام باشيد و علي اصغرم را به من بدهيد. حضرت زينب علي را در آغوش گرفت وبه نزد امام برد.

امام علي اصغر را گرفت و بر لبهاي خشكش بوسه زد و نگاهي به رباب انداخت و لبخندي زد و فرمود:صبور باش…

بعد از لحظاتي علي اصغر آرام شد وسيراب… اما رباب همچنان ميگريست. حضرت زينب با كلام پر از محبتش او را آرام كرد. من نميدانستم چه كنم،در حالي كه اشك ميريختم سرم را پايين انداختم و گفتم :جانم فداي تمام شما ما هم در مصيبت شما شريكيم؟

حضرت زينب رو برويم ايستاد و من هم به احترام ايشان بلند شدم اما سرم همچنان پايين بود. دستانم را به آرامي گرفت و فرمود: دخترم…يقين داشته باش كه تا زماني كه محبت ما در قلبت باشد با ما واز ما خواهي بود. گفتم: عطش دارم درونم غوغاي است…  فرمودند با ما باش سيراب خواهي شد. خيمه آرام شدو من نيز…

س.مسیبی

 نظر دهید »

بی قرار یار

30 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

 

اين الطالب بدم المقتول بكربلا

مهدي جان !

ما را درياب ! كه خوب ميدانيم ماييم كه در غيبت به سر مي بريم ، در غيبت از خود و از مولاي عشق و شما حاضرترين حاضرانيد .

اين ماييم كه پرده غفلت و زنگار گناهان ؛‌چون خاري در چشمانمان فرو رفته و مانع ديدار يارمان گشته است .

آقاي خوبم !

اين ماييم كه معناي عدالت را بد رستي نمي دانيم و مدينه فاضله مهدوي را باور نكرده ايم .

وماييم كه تنها شما را در دعاهاي ندبه و در آدينه ها كه دل هايمان غرق دلتنگي است ، ياد مي كنيم و در عرصه هاي ديگر به دست فراموشي سپرده ايم .

آقاجان اين روزها و شبها داغ نبودنت بيش از بيش دلها را ميسوزاند.

اين الطالب بدم المقتول بكربلا

مهدي جان تو فرزند حسيني و فرهنگ انتظار برآمده از فرهنگ عاشورا و انتظار حسين ديگري را كشيدن است .

انتظار ثمره ي كربلاست .

مهدي جان!مانيز به تاسي از شما اين روزها شال عزا بر سر كرده ونداي يا لثارات الحسين را سر مي دهيم .

اي مولاي عشق!

برايمان دعا كن تا جام معرفتت را سر كشيم ومضطر در پي ات باشيم .

برايمان دعا كن تا سربازان خوبي برايت باشيم وتنها شما را الگوي زندگي خويش قرار داده و از هر چه ناپاكي است به دور باشيم .

دستمان بگير كه سخت محتاجيم .

عقيله سادات مقدس نيا-آموزش عالی حوزوی معصومیه قم

 نظر دهید »

پرنورترین خاموشی

30 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

در دیار غربت و زمین سوزان

که طلوع خورشید زپس پرده ی خون و اشک است

خیمه ها گه به سکوت

و هیاهوست گهی العطشا

رمقی نیست در آنها که دگر ناله کنند

سوی دیگر شمشیر

و سران چون گوی ها در حرکت؛ و گهی بر نیزه

دشت خون جاری بود

و علمدار رسید

وکسی را نبود هیچ توان که کند با او جنگ

و چو آتش به دل لشکر دشمن افتاد

در دل تیره شب

پرتو قرص قمر همره هفتاد و دو اختر تابید

تا دهد روشنی و تیره نماند شب ها

تا طلوع فردا

لحظه لحظه به دل ظلمت شب می افزود

آنکه با تیر نشانه زده اخترها را

در دل اقیانوس، با وجود آن ماه، جزرو مدی برپاست

کودکان را که شهابند به آن صفحه تار، به خموشی می رفت

ماه می خواست که پرنور بمانند به آن تا به ابد

از خودش نور به آنها بخشید و خودش شد خاموش، شده پرنورترین خاموشی

ابر تیره برخاست

تا به هنگاه طلوع خورشید

آنکه گرماده دوران و زمین بود و زمان

آنکه یک دشت شقایق شده اندر بدنش، بس که گلبوسه زده زخم بر آن

او که در راه حق، دین بدو وابسته است و…

اثرش محو کند

خواست خوناب شفق را به فلق بدل کند

آری

آن ابر سیاه، سایه افکند بر آن نور مبین

قُتِلَ عَطشانا

مهدیه سادات محمودی-آموزش عالی حوزوی معصومیه قم

 نظر دهید »

عزایا عروسی حسینی!

29 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

در نقل ها وداستان های قدیمی می شنویم ومی خوانیم وگاها می خوانیم ومی شنویم ،خوب چون اول باید خواند تابعد شنید،ویا نه اول باید نوشت ،بعد شنید ،بالاخره اول باید کسی بشنود بعد بنویسد تا دیگری بخواند وبعد بشنود…

به هر حال زیاد خوندیم وشنیدیم که لوتی های گذشته وهمون بچه لات های محل به خاطر وارد ماه محرم شدن عرق خوری ومستی ولاتی وچاقو کشی وقمار بازیشون رو تعطیل می کردند تا بعدش.


تو می گی به خاطر چی بوده ؟به خاطر اینکه باز هم اسم ورسمشون تو محل جور دیگه ای سر زبون بیفته!یعنی تو محرم از اونها به خوبی ومعرفت یاد کنند؟


نه!آنها سرشون می شده!آره ،یه چیزایی سرشون می شده وته قلبشون ارادت هایی به امام حسین وفرزندانش داشتند،به خاطر همون چیزها وارادت ها بود که همه چیز رو کنار می گذاشتند وخودشون رو خدمت کار در بست آقا می کردند تا پیش آقا اسم ورسم پیدا کنند.


(این حرف ها رو ول کن!اونها قدیمی بودن!چه می فهمیدند عصر تکنولوژی واینترنت چیه؟حالا رو بچسب!فیلم وعکس مستهجن وموسیقی پاپ رو عشق است!خصوصا چت کردن باجنس مخالف وفرستادن عکس های…!ماه محرم دیگه چیه؟براچی عشق وحالمون رو تعطیل می کنیم؟تازه داریم حال می کنیم!)


اینها رو از طرف بچه لوتی های این زمونه گفتم.


اصلا تو میگی اگر لوتی های اون زمونه تو این زمونه بودند اون هم با این امکانات ،یعنی مثل همین ها حرف می زدند؟ومثل اینها اظهار عقیده می کردند؟

من که میگم نه!نه!نه!اونها درسته به جای قرص اکس وشیشه عرق می خوردند وتریاک می کشیدند،ولی می فهمیدن که به خاطر حرمت محرم ،باید ترک کنند.


چون یه محبتی اون ته ته دلشون بود. چون پدر ومادرشون یه چیزایی بهشون  یاد داده بودند،یادشون داده بودند که وقتی زمین خوردند ،حسابی هم زمین خوردند ،گریه نکند وبلند شدند و موقع بلند شدن یا علی گفتن یادشون نره!


ولی تو این زمونه خیلی از پدر ومادرها خودشون اعتقاد درست ودرمونی به اهل بیت ندارند،چه برسد به اینکه بچه هاشون رو محب اهل بیت کنند.


تو این روز های محرم وقتی از خیابون رد می شدی ،اصلا حس نمی کردی که هنوز تو ماه شهادت آقا امام حسین (علیه السلام)هستی ،فکر می کردی سالگرد ازدواج بابات ،یا نه ،داداشت یانه …چی می گم من ،عروسی رو یا عزا رو یا نه محرم رو ؟آهان این رو می خواستم بگم (کاش محرم راز حسین بودیم تا ماه محرم حسین را درک می کردیم)


حالا خودت بنشین بالا وپایین کن ببین چطوری باید محرم شد؟این همون سوالی بود که قبلا پرسیدم وکسی جوابم رو نداد، ویه سوال دیگه: اینکه ما در مقابل اونها چیکار کنیم؟ بخندیم یا گریه…


(السلام علیک یا ابا عبدلله ،السلام علیک ورحمة الله وبرکاة)

معصومه نادری

 نظر دهید »

توسل به حضرت ابا الفضل ‎(ع)‎‎

29 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

دلم تنگ است ، تنگ روی ماهت

صفای هر دو عالم ، یک نگاهت


مرا دل از برم بردی به نامی


بیا ای جان ودل هر دو فدایت


ز هر قوم و به هر رنگی که باشد


کند در مشکلات از دل صدایت


یل ام البنین و پور حیدر


شود آسان و حل مشکل زنامت


مرا دردی گرفته دامنم می سوزدم جان


شفایم ده ، که مضطرّم به راهت


تن و جانم دگر شد خسته از درد


برم هر روز و شب از سینه نامت


تو باشی و شوم نومید درمان


چو گیرد یک مسیحی جان ز نامت


گشا کربم ،شفایم ده ز این درد


الا ای کاشف الکرب از حسینم


طبیبان را طبیبی ای اباالفضل


شفایم ده ،یقین دارم به کارت…



حبیبه عباسی


تخلص : کوثر

 1 نظر

باز این چه شورش است که ...

28 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

می گویند انگشتانت را که به هم بفشاری و دستانت را مُشت کنی… این می شود همه ی هجم کوچک قلبِ تو.

و همین یک حجم کوچک مگر چقدر توان دارد که هم غم بخورد، هم حسرت، هم آه، هم دَرد هم…..

همین حجم کوچک وقتی می گیرد و گره می خورد به تو، بهانه می شود  که گاه گاهِ لحظاتم را در خود فرو بروم و مدام تقویمم را از کیف بیرون آورم و مدام و مدام بشمارم روزی را که می رسد سرآخر چشمانم سو بگیرد به سوی نگاهت…اگر نگاهم کنی.

از روزی که برگشتم زمزمه اش به سرم زد که جمع کنیم رفقا را و بازهم…

و باز همه می گویند تو با چه رویی بازهم می روی و می روی؟؟! با روسیاهی می روم و می روم… که ایکاش کنار خود نگه َم دارد این بار!

هی می گویند چه زود نصیبت شد ! و من می نشینم و هی حساب می کنم که یعنی چقدر زود؟

شش ماه گذشته !!!شش ماه می دانید یعنی چقدر؟به عُمر عالمی دیر می گذرد! شش ماه برایم می شود لحظه لحظه هایی که هر شب و روز هی جان بدهی و جان در بدن داشته باشی!شش ماه می شود همه لحظه هایی که در حال نیستی و گیر می دهند که بگو چِت شده ست و تو باز می گویی فقط مقداری ناخوشی و بی حوصله و فقط همان قدری دعایم کنید و رها…

و اگر آدم باز می گشتی از پیشش که این نبود حالَت ..که اگر آدم بودی اصلا باز نمی گشتی!

آ ی کربلا رفته ها!

 

با شمایم!

بیاید که دَرد وصال رسیده ی هجران کشیده را فقط شما می فهمید.

بیایید ببینید که این دیوانه باز بسرش زده هوای حُ س ی ن ! می خواهد برود و می ترسد بی چاره تر برگردد.بیایید ببینید که این دیوانه هی زمزمه می کند حُ س ی ن!

بُغ کرده گوشه ی  اتاق می نشینم و مثل دیوانه ها بغض می کنم که اگر بیایم و برسد همان روز آخر همیشگی و باز هم تمام می شود و می شوم من  ِبی تو !می نشینم و گریه می گیرد مرا که چه چاره کنم؟ چه چاره می کنی برایم که همه ی روزگارم شده همین؟چاره می کنی که بر نگردم؟؟؟

آخ بیایید که دَرد دارد روز اولش و ترس دارد روز آخر!

آی کربلا رفته ها !

با شمایم!بگویید چه چاره کنم؟

آی کربلا ندیده ها!

تا نرفته اید شوق رفتن دارید!

اما از من می شنوید نروید! بگذارید همینطور شما را ندید پدید بخوانند که شما را بهتر است. بروید و وداع کنید و برگردید مُردن برای شما بهتر است.

آنقدر خجالت دارد بعد از او نفس کشیدن…

آی کربلا نرفته ها!

ریحانه(کعبه ی دل) ،کمیل علی ،زهرا ،ساقی رضوان،بچه های جهادی ببندید چمدان خالی تان را که میرویم دَرد بخریم از ارباب… میرویم چمدان پر کنیم از بوی سیب از بوی دَرد ،از اشک های خیمه گاه….

 

 

 

روضه نوشت:

- روایت ست که هرکه به ک ر ب ل ا می رود  و باز می گرد از غم رهایی می یابد و شور و شعف بدرقه اش میشود اما در همه ی عالم فقط و فقط یک تن بود که از کربلا بر می گشت همه ی غم های عالم از ازل تا ابد بر دوشش بود و چقدر دِل آشوب می شوم برایَت ….. زینب س .

کاش زینب (س) بشوم به قدر لحظه ای!کاش …


میم . جعفرزاده

 نظر دهید »

عطش 4

28 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

به نام خداي شهيدان

جوان تازه عقد كرده بود،قبل از رفتن به ميدان با همسرش وداع ميكرد،همسرش به او گفت: وهب جان براي خدا وياري اماممان برو اما يك درخواست از تو دارم. وهب با لبخند زيباي كه بر لب داشت گفت:بگو …اگر بشود چشم.

همسرش در حالي كه گريه ميكرد گفت:در آن دنيا هم همسرم باشي؟ وهب خوشحال شد و گفت:اگر خدا بخواهد. وبعد به سوي ميدان شتافت رجز خواند ومبارز طلبيد. بعد از نبردي زيبا به شهادت رسيد وسر مباركش را از بدنش جدا كردند،در همين حين همسرش به سمت او دويد و كنار بدن بي جان وهب نشست وگريه كرد. ملعوني از سمت يزيديان با گرزي سنگين ضربه اي بر سرش وارد كرد و او هم در كنار وهب به ديدار خداوند متعال شتافت.

سر وهب را به سمت مادرش كه تماشاگر اين عروج عاشقانه بود پرتاب كردند. مادر با ايماني پولادين برخواست وسر پسرش را به سمت دشمنان خدا پرتاب كرد و گفت:ذر مرام ما نيست چيزي را كه در راه خدا داده ايم،پس بگيريم.  به سمت او شتافتم ودر حالي كه بر دستاش بوسه ميزدم گفتم:سلام بر مادر وهب،چه زيبا درس مادري وايمان استقامت به ما داديد.  با شادي خاصي گفت:سلام عليكم  جانم فداي آقايم حسين اي كاش بيش از اين داشتم تا فدايش ميكردم.

پرسيدم چگونه ميشود من نيز مانند شما مادري كنم براي فرزندم؟ گفت: او را حسيني تربيت كن تا حسيني بماند وحسيني شهيد شود.

لبخندي زدم و گفتم برايمان دعا كنيد. تا ما هم از اين عطش، با ياري امام زمانمان سيراب شويم.

گريست وگفت:با حسين و اولادش باشيد، سيراب خواهيد شد. {ان الحسين مصباح الهدي وسفينه النجاه}

س.مسیبی

 نظر دهید »

کاروان عشق

28 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
کاروان صلابت و ایثار در پی یک نام آشنا منزل به منزل از وادی به وادی دیگر می رفت. نامی که رمز ورودش تشنگی بود و عطش. کربلا، آری کربلا و چه نام زیبایی بود برای همان جایی که آمده بودند بر گرد یار طواف کنند.

و یافتند آن سرزمینی را که، فراتش نمانده بود از ناباوری و حیرت خشک شود آنگاه که افلاکی ترین دست ها به تمنای تحفه ی ناچیزش فرود آمدند تا در بر بگیرند جرعه ای از آن و سیراب کنند کودکان حسین را، کدام حسین همان حسینی که روزی فرات در تمنای دستان کوچکش از تشنگی و عطش می سوخت و اکنون همه ی هستیش را وام دار همان دستان کوچک است و نتوانست تاب بیاورد لحظه ای را که در برابر چشمان استوارترین قامت ادب قطره قطره بر زمین ریخت.
آری این قبیله عاشق آمده بودند تا بیایند آنجایی را که قطعه های آسمان در برابر محبوب به خاک می افتند تا آسمانی والاتر و زیباتر از آسمان همیشگی در زمین تجلی پیدا کند و خورشیدی بسیار درخشنده تر و این درخشندگی و نور با تلاوت کدام معشوق صد چندان می شود و ظلمت و تاریکی را می شکافد و پیش می رود تا به آن ها که گمان کردند می توانند با جدا کردن خورشید از آسمان وجود عزیز زهرا آن را خاموش کنند بفهماند که نور حقیقت و ولایت هیچ گاه خاموش نمی شود و این آزادگی تا ابد سرمشقی خواهد شد برای کسانی که می خواهند عاشق بمانند و عاشقانه پر بکشند.


ملیحه صالحی، پایه سوم، مدرسه علمیه ی زهرائیه نجف آباد، اصفهان.

 نظر دهید »

عطش3

27 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

همچون جد بزرگوارش رسول خدا با فروتني و آرامش به خيمه ي امام حسين نزديك شد واجازه خواست ووارد شد.خدمت پدر بزرگوارش سلام كرد و گفت:يا مولاي… يا ابتاه…جان علي اكبر فداي شما،آيا اذن ميدهيد تا به ميدان بروم وبراي خدا امام زمانم را ياري دهم؟

پدر اشك در چشمانش حلقه زد وبا لبخندي كه بر لب داشت گفت:عزيز پدر كمي جلوي چشمانم راه برو كه ديگر…

علي اكبر پدر را در آغوش گرفت و بعد شتابان به سوي ميدان رفت. با رزم حيدر مانندش تعداد زيادي ازدشمنان خدا را را نابود ساخت،از شدت عطش از آنها فاصله گرفت تا نفسي تازه كند.

به سرعت خودم را به او رساندم وگفتم:سلام بر علي اكبر،جانم فداي شما چه زيبا در راه خدا شمشير زديد؟

لبخندي زد و گفت:سلام عليكم ،علي اكبر بيش از اين بايد شمشي بزند تا خدايش را راضي و امام زمانش را ياري كند.

گريستم و گفتم:چگونه يار شما باشم وامام زمانم را راضي كنم تا خدايم راضي شود؟

درحالي كه آماده ي رفتن به ميدان ميشد گفت:براي خدا…

گفتم :عطش دارم… لبخندي زد وگفت:با ما باش سيراب خواهي شد. علي اكبر رفت ومن پروازش را ديدم،چه عاشقانه پر كشيد. ميگريستم و ميسرودم:

جوانان بني هاشم بياييد         علي را بر در خيمه رسانيد

س.مسیبی

 نظر دهید »

عطش 2

27 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

به نام خداي شهيدان

آرام وبا هيبت خاصي به آب نزديك ميشود از اسب پياده نميشود وبا اسب وارد آب مي شود. آب به زير شكم اسبش ميرسد مشك را در آب فرو ميبرد در حالي كه از شدت تشنگي لبانش خشك شده است به زلالي آب نگاه ميكند وبا خود ميگويد:عباس چگونه ميتواند آب بنوشد در حالي كه آقايش حسين تشنه است؟ مشك را پر ميكند وبه سرعت از آب بيرون مي آيد،وبا شتاب به سمت خيمه ها ميرود.

به سرعت خودم را به او رساندم وگفتم:سلام عباس جان،من شما را خيلي دوست دارم. شما چقدر باوفا هستيد.

عباس با آن آرامش وهيبت حيدر گونه اش پاسخ داد: سلام عليكم ،جان عباس فداي آقايش حسين…

شروع كردم به گريه كردن وبا دلي شكسته و چشماني خيس گفتم:جانم فداي شما چه زيبا امام زمانتان را ياري داديد آيا ميشود من نيز جزء ياران امامم باشم واو را ياري دهم؟

عباس لبخندي زدوگفت:اگر با ما باشي ،سيراب خواهي شد. گفتم:فدايتان شوم عطش دارم… نگاهي به مشك آب كرد و جرعه اي درون دستهاي لزانم ريخت وگفت:مهدي… مهدي را تنها نگذاريد. وبعد مشك را به دست گرفت و شتابان رفت و من هنوز گريانم…

س.مسیبی

 نظر دهید »

همراه با کاروان

27 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

چشم سر باید بست و چشم دل باز نمود، تطهیرش باید کرد با استغفاری به درگاه رب جلیل، چشم دل که پاک شد می بیند آنچه را که شایستگی دیدارش به چشم دل است نه چشم سر، دل که تطهیر شد، رهایش کنی سر از کعبه و خانه ی معشوق در می آورد، دل می گردد گرد مأمن آرامش بخش و عشق می کند با صاحب مأمن.

ناگاه می بیند دل های همچون آبی را که گشاده شده اند به برگرفتن نهایت معرفت، و صیقل می یابند به گدازه هایی از نهایت، گویا دلبری در راه است!


جذبه ی آن دل های پاک می کشاندت به همراهی و همراه می شوی با آن ها، با کاروان گداخته شده به عشق الهی اما دلشکسته از نامردی مردمان زمینی، کاروانی به سرسپردگی حسین علیه السلام به دلدادگی عباس علیه السلام و علی اکبر و دلسوختگی زینب، این، کاروان کربلا است که یافته ایش!


کاروان ره عشق می پیماید تا به سر منزل عشاق رسد، آنجا که سپاهی سیه دل راه را بر کاروان سد می کند و آب را بر آنان حرام، آن جایی که دانندگان «نینوایش» خوانند و عالمان « کرب و بلا». آنجایی که دل حسین علیه السلام لرزید از بارش کرب و بلاهایش بر کاروان جانش و از عطش کودکان و یارانش.


امام حسین علیه السلام، دل داده بود و بایست می ماند که می خواست بماند تا اسلام بماند. می خواست بماند تا نام محمد صل الله علیه و آله و سلم و علی علیه السلام و فاطمه سلام الله علیها بماند. می خواست بماند تا کتاب خدا و رسم و راه او بماند؛


و آنها می خواستند حسین علیه السلام بماند تا همه چیز و همه کسش نماند که ماند، می خواستند بماند تا اسم و رسمش نماند که ماند. می خواستند بماند که دین خدا نماند که ماند. معجزه ی عشق زنده نگهداشت همه ی آنچه را که عاشق کشان کشتند تا بمیرد. و خود سرخ حسین علیه السلام و یارانش از شمشیرهای پولادین آن ها بیرق هایی بر افراشت برای احتراز آنچه که آن ها می خواستند نماند. بیرق هایی که جاودانگی یافتند از قطره قطره ی خوی دل های پاک و سینه های چاک چاک و سر های بریده ی یاران حسین علیه السلام. علم هایی که به احتراز در آمد به دستان آسمانی عباس علیه السلام و نوشته شد بر آن با خون عروج یافته ی علی اکبر علیه السلام و علی اصغر علیه السلام که : « خون بر شمشیر پیروز است و حق بر باطل.» سپرده شدند آن علم ها به دست زینب سلام الله علیها که در احتراز بمانند و چه نیکو امانت داری بود زینب سوخته دل و نیلگون روی که سیلی خوردند را به ارث برده بودند دختران فاطمه سلام الله علیها از او، و همچنین سرگردانی و تنهایی را و بی یار ویاوری را و یتیمی را و ظلم دیدن و مظلوم بودن را و امانت دار بودن را نیز.


و زینب سلام الله علیها با دلی پرخون اما چه مردانه امانتش به چنگ و دندان نگه داشت در جمع نامردترین مردمان عالم که حرمتش نپائیدند و در جمع نامحرمان حاضرش ساختند چه غیرت مردانه سخن گفت در جمع فریب خوردگان و نیرنگ بازان . اما از دل زینب در نحسی شهر شام چه در خرابه های مکرمش و چه در کاخ های مکدرش.


پیام بر کربلا تمام و کمال رساند پیام بیرق خونین حسین علیه السلام را به سر منزل مقصود و خبر دار کرد عالمیان را از حق کردن ناحق و سر بریدن حقیقت به خنجر فریب و تزویر و به دست دنیا طلب ترین نامردان.


کاروان عشاق همچنان در راه است. هر روز و هر لحظه و هر جا و هر مکان. «کل یوم عاشورا و کل أرض کربلا» تا زمان ظهور منتقم کشته شدگان به کربلا. چشم سر باید بست و چشم دل باز نمود. بایست تطهیر کرد چشم دل را به استغفاری، چرا که کاروان مطهر را جز چشم و دل مطهر شایستگی دیدار ندارد.


مریم ربانیان ، پایه اول، مدرسه ی زهرائیه نجف آباد ، اصفهان.

 نظر دهید »
  • 1
  • 2

جستجو

موضوعات

  • همه
  • به قلم طلاب
  • کتیبه ها
  • سوالات محرمی

آرشیوها

  • آذر 1395 (2)
  • آبان 1395 (2)
  • مهر 1395 (1)
  • دی 1390 (99)
  • آذر 1390 (83)
  • بیشتر...

پیوندها

  • تاریخ نگار محرم
  • شور و شعور حسینی
  • جشن وبلاگی فجر
  • جانم فدای امام علی النقی علیه السلام
  • نامه ای به روح الله
  • ده ختم قرآن به نیت «رفع مهجوریت قرآن»
  • ختم هفتاد و دو زیارت عاشورا
  • ریحانه
  • بزم فرات
  • ختم سي هزار زيارت عاشورا
  • تجربه های رمضان
  • یار مهربان
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس