• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

عطش3

27 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

همچون جد بزرگوارش رسول خدا با فروتني و آرامش به خيمه ي امام حسين نزديك شد واجازه خواست ووارد شد.خدمت پدر بزرگوارش سلام كرد و گفت:يا مولاي… يا ابتاه…جان علي اكبر فداي شما،آيا اذن ميدهيد تا به ميدان بروم وبراي خدا امام زمانم را ياري دهم؟

پدر اشك در چشمانش حلقه زد وبا لبخندي كه بر لب داشت گفت:عزيز پدر كمي جلوي چشمانم راه برو كه ديگر…

علي اكبر پدر را در آغوش گرفت و بعد شتابان به سوي ميدان رفت. با رزم حيدر مانندش تعداد زيادي ازدشمنان خدا را را نابود ساخت،از شدت عطش از آنها فاصله گرفت تا نفسي تازه كند.

به سرعت خودم را به او رساندم وگفتم:سلام بر علي اكبر،جانم فداي شما چه زيبا در راه خدا شمشير زديد؟

لبخندي زد و گفت:سلام عليكم ،علي اكبر بيش از اين بايد شمشي بزند تا خدايش را راضي و امام زمانش را ياري كند.

گريستم و گفتم:چگونه يار شما باشم وامام زمانم را راضي كنم تا خدايم راضي شود؟

درحالي كه آماده ي رفتن به ميدان ميشد گفت:براي خدا…

گفتم :عطش دارم… لبخندي زد وگفت:با ما باش سيراب خواهي شد. علي اكبر رفت ومن پروازش را ديدم،چه عاشقانه پر كشيد. ميگريستم و ميسرودم:

جوانان بني هاشم بياييد         علي را بر در خيمه رسانيد

س.مسیبی

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: به قلم طلاب لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

جستجو

موضوعات

  • همه
  • به قلم طلاب
  • کتیبه ها
  • سوالات محرمی

آرشیوها

  • آذر 1395 (2)
  • آبان 1395 (2)
  • مهر 1395 (1)
  • دی 1390 (99)
  • آذر 1390 (83)
  • بیشتر...

پیوندها

  • تاریخ نگار محرم
  • شور و شعور حسینی
  • جشن وبلاگی فجر
  • جانم فدای امام علی النقی علیه السلام
  • نامه ای به روح الله
  • ده ختم قرآن به نیت «رفع مهجوریت قرآن»
  • ختم هفتاد و دو زیارت عاشورا
  • ریحانه
  • بزم فرات
  • ختم سي هزار زيارت عاشورا
  • تجربه های رمضان
  • یار مهربان
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس