بی تو چه سخت است!
انگار نه خرابه ،که شهر شام را روی سرش گذاشته است !
این دخترسه ساله فقط خودش که گریه نمی کند.
بابهانه های کودکانه اش همه را به گریه وا می دارد .
وضجه ی همه رابلند می کند وروی سربریده ی امام به خرابه
،تازه اول مصیبت است.!رقیه خود رابه روی سر بریده ی بابا می اندازدومثل
مرغ پرکنده پیچ وتاب می خورد!می نشیند برمی خیزد،دور سر میچرخد،به
سرنگاه می کند،خم می شود زانو ،می زندسررادر آغوش می کشد!
می بوید ومی بوسد ،خون سر رابادستان کوچک وصورت ومژ گان خود می
ستردوبا خون خود که از گوشه ی لب ها وصورتش جاری شده در می آمیزد
اسک می ریزد1بهانه می گیرد ،اعتراض می کند وخرابه ها وجان تمام
خرابیات رابه آتش می کشاندبابا چه کسی در کودکی مرا یتیم کرد؟بابا چه
کسی محاسن توراخونین کرده است؟بابا چه کسی رگ های تورابریده
است؟باباجان چه کسی بعدازتویتیم را پرستاری می کند تا بزرگ شود ؟
بابا این زنان بی پناه را چخ کسی پناه دهد؟بابااین چشم های گریان !این
موهای پریشان ،این غریبان وبی پناهان را چه کسی دستگیری می کند؟
بابا شب ها وقت خواب چه کسی برایم قران بخواند ؟چه کسی دست
هایش موهایم را شانه کند ؟چه کسی بالب هایش اشک هایم را بروبد ؟
چه کسی بوسه هایش غصه هایم رابزداید؟چه کسی سرم رابرزانوانش
بگذارد؟چه کسی دلم راآرام کند؟کاش مرده بودم بابا!ای کاش فدای تو می
شدم !کاش نابینا می شدم و تورا در این حال نمی دیدم !مگر نمی گفتند
به سفر رفته ای بابا!این چه سفری بود که میان سر وبدنت فاصله انداخت!
این چه سفری بود که تورا از من گرفت!بابای شجاع من !چه کسی جرات
کردروی سینه ات نشیند؟ چه کسی جرات کرد سرت را از تن جدا کرد ؟
چه کسی جرات کرد دخترت را یتیم کند ؟بابا دلم برای بازی کرد با داداش
علی اصغر م بازی کنم !وبعد…………………………………
م.سلیمی