آری دوباره قصه ی مادر به کوچه ها
دل ها قسی و مُهر به گوش و به چشم ها
شیطان زده است و نور خدا پشت ابرها
کشتند آنکه بود بر آنها پناهگاه
هنگام درد و رنج و نزولات از بلا
آن کو غیاث و مرشد و بخشنده یار بود
بر مستغیث و جاهل و افراد بی نوا
بی جرم کشته آل رسول خدای را
دشمن کنار آب ولی تشنه از جفا
جرمش همین که بوده علی را پسر که این
جوشیده از سقیفه و گردیده مبتلا
از داغ آسمان به چه سان گریه می نمود
خشکیده اشک و خون شده جاری از آن بکاء
شمشیر برای که به آن بوسه می نمود
جدش رسول حق ، بکشیدند از جفا
چون بنده و غلام شده مالک کسی
که آزاده بود و حال سرش گشته شد جدا
آری دوباره قصه ی مادر به کوچه ها
بی حرمتی و سیلی و آتش به خیمه ها
تسلیم محض بود و ندیده است جز جمال
زینب به کربلا و شد از آن قضا رضا
هر جا که آب دید بر آن گریه می نمود
زین العباد ؛ از غم طفلان کربلا
هر جا غذا و اطعمه ای دیده شد گریست
طفلان می آمدند به یادش زنینوا
چون دیده صد جفا و بلا کوفه تا به شام
قلب صبور او شده طومار دردها
از یاد کوفه ؛ هلهله هاشان میان راه
شد تیره روز روشنش از شام پربلا
باران سنگ بود به کوفه ز بام ها
آل حسین را به اسیری است مبتلا
تکذیب شد به دست عدو آیه های نور
چون عاقبت به مفسده کاری است مبتلا
مهدیه سادات محمودی