سفینه النجاه
امام من ندای هل من ناصر ینصرنی شما در گرداب جاهلیت امت جدت آنجا که دست نجاتخشی امامت به یاری و کمک آن غرق شدگان دراز شده بود آنها مشتاقانه خود را به اعماق آن گرداب می سپردند و فرومی رفتند خریداری و شنوایی نداشت آنها مصرانه در حماقت خویش غوطه می خوردند و خود را به دنیای پست و بی ارزش یزید فروختند و طمعکارانه به زعم خود از بهشت ابدی دور، دورودورتر شدند.
آنها انسانیت خود را به ارزان ترین کالا و متاع دنیوی فروختند و چه بد تجارتی کردند و چه خسرانی؟ امام خود را در دنیا کشتند و در آخرت شفیعی را برای خود باقی نگذاشتند که خسرالدنیا والاخره شدند در آن سو لشگر عمر سعد، چه بدبخت بودند وچه سیه روز، آنجاکه حجت خدای خود را به مسلخ بردند وذبح کردند و شادی می نمودند که عبایی یا قبایی یا انگشتری یا گواشوره های طفل سه ساله ای را به غنیمت گرفتند.
وه که چه سیاه روز و بدبختند که خون حجت خدا را باچه چیزی معامله نمودند.خون خدارا بر زمین تف دیده کربلا ریختند و لشکریان خدا را سربریدند وچه خوشحال از سودشان بودند؟ آنجا که امامشان در پی نجاتشان آنها را وعده بهشت و تمامی خزائن که در نزد خداست می داد . چه آسان از دستشان رفت و تاجران مال باخته همه چیزشان را ازکف دادند وهمه چیزشان یعنی آخرتشان امیدشان ؟!!!
ارسالی از مدرسه علمیه نرجس خاتون شاهین شهر