یلدای سرخ
پیش نوشت:
بعد از ح س ی ن ، خانه ی شادی خراب باد …
به تصویر می کشند یلدا را این بار به رنگ خون …
تابلویی محو با زمینه ای سیاه به شبی می ماند که در دل آن دخترکی سه ساله زانو به بغل به گوشه ای خزیده و در فراق بابا مشق دلتنگی می کند و کبودی های روی بدنش کوچه های بنی هاشم را در خاطر عمه تداعی گر است …
آن طرف تر بزرگ زنی بر فراز ناقه ها ، به ماهی هلال می ماند که قرص ماهی را کنار علقمه جا گذاشته است … عقیله ای که در پس چشم های مقتدرش ، دلتنگی برای برادر غوغا می کند …
و در مرکزیت تابلوی یلدای سرخ ، راسی بر نی به جای حافظ بر قرآن تفال زده و زمزمه می کند :
” أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً “
پس نوشت:
و حسین جان ! بعد از تو تمام شب های فراق برای بانو زینب ، یلدایی بود بلند و ظلمانی …
اول هفته در چهارراه پارک وی ، آجیل فروشی “تواضع” از بس شلوغ بود جا برای وارد شدن نبود … مردم داشتند برای یلدا آماده می شدند! … نمی خواهم بگویم اگر اینقدر مشتاقانه به جای آماده شدن برای یلدا آماده ظهور می شدیم تا الان احتمالا به یک نتایجی می رسیدیم!!
+ نمی دانم مردم چطور دلشان می آید زبانشان به تبریک بگردد … وقتی بانو زینب … نمی دانم ، شاید ایراد از من است که این روزها زبانم برای تبریک گفتن در می ماند!
ز.هدایتی