من ریزه خور سفره دربار حسینم/ خاطرات کربلا
سفارش شده توي كربلا از خوردن غذاي لذيذ خودداري كنيم! مام اومديم برا اولين بار توي عمرمون گوش كنيم به اين سفارش… همين كه وارد كربلا شديم موقع ناهار بود… همه رفتيم رستوران… چشمها گريون بود و فكر نميكردم اصلا كسي حال خوردن غذا داشته باشه اما… يه گوجه و خيار و نون برداشتم تا به اون سفارشه عمل كرده باشم! همين كه خواستم شروع كنم به خوردن يه ظرف يك بار مصرف گرفته شد جلوم و گفته شد كه غذاي حضرتيه… مونده بودم چيكار كنم… ميخواستم غذاي لذيذ نخورم و حالا لذيذترين غذاهاي عالم جلوي روم بود… دلو زدم به دريا و گفتم تقصير من چيه! ارباب مهمونم كرده…
فردا شب باز همين تصميم رو گرفتم و فقط يه كمي سوپ و يه چيزي شبيه چيپس! رو شروع كردم به خوردن… فاطمه اومد كنارم نشست و فهميدم كه غذا گرفته از مضيف العباس… هر چي التماس و عجز و اينا كه فاطمه يه دونه برنج بده بهمون… مگه زير بار رفت؟ هر چي خيرات بود به روحش فرستادم!! بعد از غذا جمع شديم دور هم و فاطمه ذوق مرگم كرد! ظرف غذا رو كامل داد دستم… سبزي پلو با ماهي بود غذا و شروع كردم به خرد كردن ماهي و جدا كردن تيغ هاش و وقتي تموم شد به هر كي يه قاشق و بعضيا كمي بيشتر! دادم و بقيه شو به تنهايي خوردم…
فردا ظهرش از جلوي حرم حضرت سقا داشتم برميگشتم هتل كه ديدم دارن غذا ميدن دم حرم… واستادم توي صف و گرفتم و بردم با دوستان خورديم…
و اينگونه بود كه خودشون نذاشتن ما به اين سفارش عمل كنيم!
س.رضوان