عطش زلال آب
قطره اي بودم سوار بربال ملائك؛ سرشار از طراوت و شرافت، نشسته بربراق ،نزديك آسمان اول شدم
چراغاني بود
يك به يك مخلوقات عرش سلام مي دادند و بوسه اي امانت به دوشم مي نهادند.
هفت آسمان را يكي پس از ديگري گذراندمو با عزت و احترام ميان ابر جاي گرفتم
حرير بال هايي مه رو دورم را احاطه كرده بودند ، بال و پر مي زدند تا اذن بارش برسد…
ندا آمد فرمان بارش صادر شد در چلچراغي از نور هبوط كردم و به زمين نازل شدم و بر تختي از موج تكيه زدم
محو لالايي دريا ، دوشم سنگين از از بوسه ها و سلام ها ، مدهوش روي دلدار ، سرم را روي شانه هاي مهربان چشمه گذاشتم و جاري شدم به رگهاي خشكيده زمين
به مقصد رسيدم ، به شط غربت و غم و شدم پاره اي از فرات
لحظه هاي شوق و انتظار ، عميق و كشنده شده .
موج ها تشنه و بي قرار لب هاي كودكان حسين
جايي كه قداست آب به آرزوي خشكيدن اوست و ابر مامور فرو دادن بغض هاي سهمگين و اشك هاي خونين بر دشتي خشك و داغ و بي رحم .
چشمهايم را بسته بودم تا نبينم اطرافم چه مي گذرد
ناله ام قلب صخره را شكافت : خدايا تاب تحمل به من بده ، صداي هل من ناصر حسين صبرم را ربوده …
من باشم وآبروي جهان ،عطشناك شمشير بزند؟ بي تابم يارب! بر آنم كه با چشم بر هم زدني اين جماعت صد چهره حرام زاده را در خود بجوشانم و نيست كنم …
پاره تن رسول ! خمي به گوشه ابرويت بياور تا بيابان خشك و سخت كربلا را از وجود نحس اين قوم پاك كنم .
اي اميد اهل حرم! بگذار سيد الشهدا همان حمزه باقي بماند ! و نگذار لكه ننگ حجت خدا بار دگر به روي پيشاني كوفيان تازه شود !
نگاهم به خيل عظيم ملائك شمشير به دست افتاد ، چه ساده لوحانه خيال مي كردم افتخار اولين نصرت كننده حسين نصيب من مي شود.
بارالها ! ديگر بس است . من تاب ندارم…
اي كاش شوينده خون پيشانيش بودم … كاش عرق شرم و ادب ساقيش را خنك مي كردم … كاش نمي بودم و رعشه لبان خشكيده طفل شير خوارش جگرم را پاره نمي كرد … ديگر نمي توانم!خداوندا بيم نافرماني بر خود مي برم
يا آرامم كن يا خروش و طغيان بر من ببخشاي كه تو غافري بر ما لا طاقة لنا
ناگاه ولوله اي شد…
نميدانم نگاه آشنايش آتش را به جانم زد يا از جانم زدود و برايش زمزمه كردم:
چه عاشقانه و زيبا خدا كشيده تو را
چه شاعرانه وبي نقص آفريده تو را
دستان خشك و خوني علمدار ، براي قلب فرات آرامش هديه آورده بود . سلام ها و بوسه هاي اماني را تقديم ترك هاي معصوم دستانش كردم
سبك شدم آرام گرفتم
از خروش و طغيان باز نشستم و كار به تقدير رحمان سپردم و سر به زير فقط نوحه سرايي كردم و آرام و بي حد اشك ريختم.
فاطمه سادات نمازي، طلبه پایه دوم