گفتگوی باد و آب (قسمت اول)
سلام امشب شب سوم ماه صفر تاچشم رو هم گذاشتيم ماه محرم تموم شد اما خدا عالمه كه چقد تونستيم از اين
ماه استفاده كنيم انشاءالله كه خدا هر چند كم عزاداري كرده باشيم به كرم و عنايت خودش ازمون قبول كنه
وتوفيق بده بتونيم از باقي مونده ي ماه صفر نهايت استفاده را بكنيم وبه ياد اهل بيت امام حسين عليه السلام اشك
بريزيم وبا اين بهونه بتونيم به خداي حسين نزديك بشيم.
تصميم گرفتم از امشب به مددو ياري خدا شروع كنم به نوشتن يه داستان اززبان باد وآب.
به توكل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحيم
باد - هوهو كنان در صحرا مي گشت.گردن مي كشيدو چنگ دردامن تفتيده وخشك تپه آفتاب خورده فرو مي كرد
بالاخره خسته ،كنار تن خنك وپرپيچ وتاب رود از پا افتادوگفت:تو هميشه پرخروش وبي تاب در اين صحراي خشك و
داغ انگار به دنبال چيزي مي گردي !نمي دانم اين همه بي تابي وخروش براي چيست ؟آب - پر صدا وخروشان ،انگار
كه از دردبه خود مي پيچد ، موج زد و گفت :سالهاست دردي روح وجانم را مي آزارد. آن قدر اشك ريخته ام كه سيلاب
هايم زمين را خسته ودل آزرده كرده نمي دانم تا كي مي توانم بار اين درد رادر قلبم تاب بياورم . مي ترسم….
م.سلیمی