بابا سلام
19 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
دستهایم خسته …
پاهایم ناتوان و پر آبله …
چشمهایم منتظر …
صدای قلبم خرابه را پر کرده
آسمان را در قاب طلایی کنج ویرانه های شام تماشاگرم
با دستان کوچکم از پیشانیش ستاره می چینم
لالای رباب نغمه ی عزای عرشیان شده
در میان سکوت سرشار از فریاد خرابه
صدای عمه فضا را در هم می شکند… رقیه ….. رقیه ….
عمه جوابم را نمی شنید
صدایم در حنجره گم شده
.
.
…… احساس عجیبی است
همه هستند همه آمده اند …
آغوش پدر برایم باز است
چقدر دلم برای بوسیدنش تنگ بود
چشمم پر ازاشکهای التماس ،قلبم سرشار از شوق دیدار
با صدایی لرزان گفتم:
بابای خوبم ســـــلام
سرو