نوشتم برای وجدانم
بار دیگر هم چهل روز گذشت
چهل روز دیگر هم نوا و همراه با آسمان گریستی! وچه سعادتی
گریسته ای بر حسین (علیه السلام) ،
بر او که عدالت گستر جهان مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در وصفش فرمود:
تَحوطُ الهُدَی و تَنصُرُهُ
وَ تَبسُطُ العَدلَ و تَنشُرُهُ
و تَنصُرُ الدّینَ و تُظهِرُهُ
و تَکُفُّ العابِثَ و تَزجُرُهُ
و تَأخُذُ لِلدَّنِیِّ مِنَ الشَّریفِ و تُساوی فی الحُکمِ بَینَ القَویِّ و الضَّعیفِ
یاریگر هدایت و گسترش دهنده عدالت، پشتیبان دین و نهی کننده از بیهودگی ها و بازدارنده از تعرض افراد پست به انسان های شریف و عدالت پیشه در حکم میان قوی و ضعیف.
خوش به حالت اگر همراه بودی و گریستی
وجدانکم، گمان نمی کنی گریستنت…
خودمانیم واقعا گریستی؟ گریستنت چگونه بود؟
وقتی گریه می کردی از جناب نفس عبور کردی؟
راستی یادت هست چه دِین سنگینی بر گردنت آویخته؟!
می خواهی بدانی بر حسین چقدر نزدیکی؟!
می خواهی بدانی در جهتش گامی برداشتی یا نه؟
رها کن آرزوی کربلا بودن و همراه حسین جنگیدن را! زیاد تند می روی.
با شهدای امروز همراه هستی؟ در برابر دینی که از آنان به دوش داری چه کردی؟ آنهایی که مادرانشان، پدرانشان، همسر و فرزندانشان با تو در یک هوا نفس می کشند. زیر یک آسمان با تو برای حسین می گریند!
آیا از خود پرسیدی آنچه را که آنان برای حفظ آن رفتند، تو حفظ کردی؟
یا شاید به امتیاز دادنشان خشمگین شدی و عبور کردی؟
اصلا حفظ نه، خوش انصاف به آن فکر کردی؟ چرا شهدای جاوید نام دفاع مقدس به قول تو دیروز، به شهدای عرصه علم امروز فکر کردی؟
امروز به غرب نگریستی و به علمش و به پیشرفتش آفرین گفتی و به علم بچه های خودمان کنایه آوردی!
برای شهدای انرژی هسته ای توجیهی ساختی؟! حسین بودن محال است و چون همرزمان حسین در کربلا بودن آرزوی محال،
برای شهدای هم وطنت، هم نفست چه بهانه می آوری؟!
برخیز وجدانک، برخیز. گریستن دیگر کافیست، بیدار شو.
برخیز و اینک با زینب همراهی کن.
چهل روز وظیفه ات گریستن بود و تشویق،
اما امروز دیگر وظیفه ات بصیرت است و تحلیل.
(زهره جمالی زواره/طلبه پایه سوم/مدرسه زینب کبری (سلام ا…) اردستان)