سفير عطش
به نام خداي شهيدان
كارم را شروع كردم. از يك طرف شكسته دل بودم و از طرف ديگر خوشحال بودم كه ميتوانم سهمي در ياري امامم داشته باشم.
به راه افتادم ودر هر قدم درسهاي كه از امامم و يارانشان گرفته بودم با خودم مرور ميكردم.به هر انساني ميرسيدم شروع ميكردم به گفتن،از امام حسين ميگفتم و از عشق حسين واز هدف والاي او… از سفير عشق مسلم ميگفتم و از جوانمردي عباس از عطش ميگفتم واز فرزندان حسين از علي اكبر وسكينه از رقيه و علي اصغر شيش ماهه وازديگر كودكان… از حضرت زينب ميگفتم و از صبوري ها وسخنان كوبنده اش از امام سجاد ميگفتم واز سخنان زيبايش در برابر يزيديان… از آتش زدن خيمه ها و شهادت حسين وياران با وفايش از عشق و دل دلدگي،ازنماز و ايمان از تقوا وايثار و حجاب… از دشمنان جاهل امام حسين واز بي حرمتي ها كه در حق حسين و اهل بيتش ويارانش روا داشتند.و خلاصه از حق وحقيقت واز باطل و ظلم… صداي ناله و فريادم به جهانيان رسيد .
واما عده اي به ناله هايم ناله زدند و سفير عطش شدن و بعضي شنيدند وبه فراموشي سپردند و عده اي به دشمني پرداختند…
اما من به كار خودم ادامه ميدادم وبا خود ميگفتم راست است كه ميگويند كه هركس ميگويد حق … ميگويد خدا … سركوبش ميكنند و در آخر قصد جانش ميكنند!
اما من همچنان تا پاي جان مي ايستم وبا توكل به خداي عزيزم وتوسل به اولياي خدا تا آخرين نفس همچون كربلاييان در راهم ثابت قدم خواهم ماند، تا به مقصود برسم.
هر وقت خسته ودل شكسته ميشوم به گوشه اي ميروم وبا امام زمانم درد دل ميكنم وامامم هميشه مرا آرام ميكنند . تا هرگز از پا نايستم تا روزي كه امام زمانمان بيايند و دل ما را به آمدنشان شاد كنند .ان شاالله.
مثل هميشه منتظرم آه ميكشم/چون انتظار يوسف از اين چاه ميكشم/در عالم خيال مسير عبور را/در امتداد سبز همين راه ميكشم/آقا بيا كه فصل غريبي است نازنين/آقا بيا زغصه تورا آه ميكشم/ جاي گلايه نيست كه دوري گزيده اي/هرچه كشيدم از دل گمراه ميكشم…
س.مسیبی