هوالشهید
در زمین نور خدائی جلوه کرد آدمی را ساکن میخانه کرد
نوری از حیدر که نامش را خدا از ازل بنوشت بر دشت بلا
در بهشت آدم برایش خون گریست در غمش هر عاقل و مجنون گریست
آبها در ماتـــم او اشـــــک ریـــز از دل آتـــــــــش هزاران آه خیــــــز
او که نور چشمهای مصـــــــطفی بود هم قلـــــــــب علــی مرتـــــضی
فاطمه صد بوسه می زد برگلوش او که خنجر در برش می شد خموش
آن زمانی که خدا آدم سرشــــت یا حسین با سرخی خون می نوشت
بانیِّ کعبه که قربانی نکــــــرد! او فــــــــدای خالقش جانی نکـــــــرد!
پس چرا قربانگه مادر منی ست؟ یا ربا قربانگه ما کربـــــــــــلاست!
کربلا قربانگه نور خداســــــت جان زهرا یادگار مرتضی اســــــت
وعده اوکرد و به جان آورد این آه عاشق ! عشق این معشوق بیـــن!
چون حسینت کیست محبوب جَنّان همچو او کس نیست در هر دو جهان
دین پیغمبر به نامش زنده شـــــد با قیامش نــــــام دین فرخنده شــــد
دست دل گیر و حسینی کن خـدا بـــاز کـــــن آخــــــر ره کـــربـــلا
شاعر(طلبه مدرسه علمیه الزهرا(س) فامنین)