• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

گفتگوی باد و آب (قسمت پنجم)

15 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

وقتي موج زدم و خواستم خودم با دست هاي سردم صورت تب دارش را نوازش كنم بر من عتاب كرد : اي آب تو

شرمنده ي آسمان  وزمين مي شوي اگر مرا سيراب نكني ، اما چشم هاي من نمي تواند نگاه پراز عطش علي اصغرم

راتاب بياورد من چشم هايم را به تاوان يك لحظه سيراب شدن با پيچ وتاب تو ،تا ابدبه آتش مي كشم . من دست

هايي را كه نتواند يك مشت اميد  وآرامش ،به خانواده ي حسينم برسانند ،به جرم تمس يك آن نوازش تو ،به

شمشيرهاي دشمن هديه مي كنم . 

من عباسم باب الحوائج هستي ! اگر نتوانم يك حاجت برادر را برآورم ،جان به پاي نگاه برادر مي گذارم . عباسم وبه

همه ي هستي قسم ،چيز ديگري جز دست و چشم وسر وجان ندارم كه براي عشق برادر ،سر ببرم .

به خدا قسم اگردست هايم رادر راه دين ايثار كنم ،دست از حمايت حسين بر نمي دارم .

برو اي آب … سرگردان باش تاتمام زمين.مگر آنكه من اين آب را به لب هاي خشك حسينم برسانم و رقيه اش را

سيراب كنم . اشك هايت ر اتمام زمان مويه كن مكر آنكه من قطره اي از اشك هايت ر ابه گلوي سپيد علي اصغرم

برسانم ورباب بي قرار رابا مشتي از تو آرام كنم  برو كه آواز :(هر گاه آب سردي نوشيديدمرا ياد كنيد ) حسينم در

آسمان پيچيد. برو…

واو رفت . مي رفت و داغ تر از من اشك مي ريخت . مي ر فت و مي سوخت …

-من ريشه ي  اين دست ها را به تاوان چشيدن خنكاي يك لحظه آب بدون  برادر ،به آتـش مي كشم  . من اين چشم

هاي شرمنده را كه به پيچ و تاب آب دل داد،به خون مي نشانم .من سرنگون وخاك آلود به پاي برادر  مي افتم اگر اين

مشك ،داغ دل برادر را مرهم نكند . اگراين مشك …اكر اين مشك …

واو افتاد .  دست هارا جا گذاشت و گفت : كه لياقت آغوش برادر را ندارند . تير هادا به جان چشم هايش خريد تا 

لب  هاي ترك خورده ي برادر را نبيند وروي زمين افتاد تا فقط يك بار ،نام برادر را به زبان بياورد .

برادرم ،حسين!عباست را در ياب !

آب به خود  مي پيچيد .باد سر از صخره ها در آورد وسر گردان و مبهوت ،گيسوي آشفته ي امواج را در آسمان پراكند .

ستاره ها  شهاب شدند  واز درد سوختند وماه  خاموش ولال  در گوشه اي پنهان بود.

پس از آن ديگر آب هرگز نقل آنچه ديده بود را تاب نياورد و تا ابد جز صداي شيون  موج هايش چيزي به گوش آسمان و

زمين  نرسيد.

پايان

م.سلیمی

 نظر دهید »

گفتگوی باد و آب (قسمت چهارم)

15 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

حالا ديگر زمزمه هاي آب مدام و بي وقفه در صحرا مي پيچيد. تمام پرندگان بال پهن كرده وبا صداي او گريه مي كردند

وهر كدام به زبان خود مرثيه اي مي خواندند قاصدك ها واقاقي ها روضه خواني مي كردند!نسترن ها وشقايق ها

اشك مي ريختند!

آب صداي گرفته اش را باز كرد وگفت :او آمد اماهمين كه دست بردم تا در آغوشش جان بدهم ،سر برداشت ناگهان

تمام وجودم ترزيد . آيا من لايق نبودم تا فقط او جرعه اي از وجودم كام بگيرد؟او اما انگار با خود زمزمه اي مي كرد
:
برادر بچه هاي تو تشنه باشند و من سيراب!او تشنه رفت ومن شرمنده  ومشك ها سر شار از اشك !…

واو رفت ومن  ماندم شب و ستاره ها . دل خسته باز به انتظار نشستيم . او جرعه جرعه مژگان بازي گوش مرا هديه

براي لب هاي تشنه ي بچه هاي برادر ارمغان برد ونمي دانم كسي آيا فهميد كه او حتي لب به آب تر نكرد.

وقتي دست كوچكي كاسه اي جلوي لب هاي عمو گرفت ،در آن چشمان زيباي ملتمس خنديد:عمو جان سهم

ساقي آخر است !شما بنوش…  وبعد با نم اشك كاسه كاسه سيراب شدستاره ها آن شب آن قدر انتظار كشيدندتا

در سحر يكي يكي از پا افتادند اما من از دور ناله مي كردم. صدايش مي زدم به خود مي پيجيدم وبه اسم مي

خواندمش  عباسم! مرا شرمنده ي تمام هستي نكن ! التماس مي كردم و اشك مي ريختم شايد اشك هايم جاري

شود و پايش را بگيرد ماه بني هاشم !   عباس !  فقط يك بار ديگر بيا فقط يك بار…

او آمد اما انگار به صداي من نيامده بود انگار تمام ضجه هاي مرا نشنيده بود  . او آمد و انگار تنها يك جمله مي گفت :

اي آب دستان مرا با تو چه هم آغوشي  است  وقتي كه دست هاي عطش ، گلوي فرزندان حسينم را مي فشارد .

مرا با خنكاي تو چه هم نشيني است  كه آفتاب داغ سايه سوز چادر زينبم است …

 

م.سلیمی

 نظر دهید »

تکیه گاه آسمان

15 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

قرار بود ديروز در شهرمان نمايش آييني باعنوان با كاروان

خورشيداز طرف هيئت محبان  فاطمه الزهرا(س) برگزار بشه

ومن خيلي مشتاق بودم تاببينم بچه ها كه از ماه رمضون تمرين مي

كردن چه كار مي كنن. به همين خاطر سريع اماده شدم و رفتم سمت شهر،

شهر جلوه ي خاصي پيدا كرده بود.همه جاسياه پوش شده بود ، پارچه هاي مشكي

باانواع نقش
ها ونوشته ها،هركدوم به نوعي آدما منقلب مي كرداما يكيشون بيشتر ازبقيه رومن 

تاثيرگذاشت  اون پاچه ي مشكي بود كه روش نوشته بود :

آسمان تكيه به دستان تو دارد عباس

مرغ دل لانه درايوان تودارد عباس

 

اشك توچشام هاله بسته بود نمي دونم چطور ولي خودما

جلوي باشگاه شهيدرضاحيدري ديدم آخه قراربود نمايش اونجا

برگزار بشه . رفتم ويه نيم ساعتي منتظربودم تا نمايش شروع

بشه تو  اين نيم ساعت فقط چشماما دوخته بودم به عكس

شهداي شهرمون كه هركدوم حرفي براي گفتن داشتن بين اين

همه عكس شهيد ،يه شهيد هي بهم مي گفت:ديدي

خداامسال هم خدابهت توفيق دادتامحدم زنده باشي اماتوچي” ؟

 

توازپارسال تا حالا چقدر خودت را ساختي ؟چقد به قولايي

كه دادي عمل  كردي اون مي گفت ومن احساس شرمندگي 

مي كردم  اونقد شرمنده بودم كه ديگه روم نمي شد نگاش كنم

بالآخره  نمايش شروع شد. قبلش مجري اومدوحدود بيست تا

منبع كه برانمايش ازش استفاده كرده بودن نام برد. منبع كه برانمايش ازش استفاده كرده بودن نام برد. وبا صلواتي

نمايش شروع شد ازشهادت امام حسين (ع)در قتلگاه شروع شدوبه شهادت حضرت رقيه (س) خاتمه پيدا كرد

اما اونقدر جانسوز بود كه اشك همه حتي بچه هاي كوچيكا در اورد  اشك از چشما جاري شده بود وصورتا راخيس

كرده بودهمه جاي نمايش جانگداز بود از اتش زدن خيمه ها گرفته تا اسيري اسرا بذاريد يه قسمتايي از درد ودل

حضرت رقيه را كه مثل تيري به قلب ادم ميخورد وخون از ش جاري ميشد براتون بگم  حضرت رقيه كه يه

دختركوچولو نقششا بازي مي كرد با زبان بچه گانه  در حاليكه سرباباشا بغل كرده بود مي گفت :باباجان چه كسي

مرا در كودكي يتيم كرد؟!!باباجان چه كسي صورت شمارابه خونت رنگين كرد ؟!!باباجان چه كسي رگ هاي

گردنت رابريد ؟!!باباجان بعداز تو چه كسي دختر يتيمت را بزرگ كنه ؟!!باباجان چه كسي ياورزنان اسير خواهد

بود ؟!!باباجان كاش من فداي تو ميشدم !باباجان ،كاش مراباخود مي بردي !! ايناراگفت وجان به جان افرين تسليم

كرد .مي خوام بگم بي بي اگه اونشب به اشكت خنديدن و با دست نشونت دادن عوضش ما حتي بچه كوچيكامون

دوست داركم وبرات گريه مي كنيم .خانم بااين كه حقيروناقابليم  ولي منتظر شفاعت شما هستيم .بي بي بادستاي

كوچيكت دست مارا بگير………..

م.سلیمی

 1 نظر

ديروز ،امروز ،فردا

15 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

زینب جان قافله سالار خاندان حسین!

سلام  برتو   بانويي كه درخانه ي عليه السلام كنار فاطمه (س)قران آموخت ودر سايه ي علي سالها نماز شب خواند!

بر تو كه باحسين (ع)خانه ي خدا را طواف كردي ودر عرفات عشق خدا دعاي عرفه خواندي !

بي بي توحج نيمه تمام حسين (ع) را تا بيابان هاي كرببلا احرام وفاداري پوشيدي !

خانم جان تو هماني كه حسين(ع) وقت وداع ،دعاي نماز شبت راآرزو مي كرد!  تو در تل زينبيه ايستادي وسر

جداشده ي  برادر راديدي ولي چيزي نگفتي جز(الهم  تقبل هذاالقربان من آل محمد  (صلی الله علیه وآله وسلم) )

بي بي جان توهماني كه با دست فاطمي ات در آتش خيمه ها، يادگارحسين راباتن تبدار محافظت كردي !

خلاصه تو كه واجب الاحترام محله ي بني هاشم بودي… ديروز برادرها دورت را مي گرفتن تا مبادا چشمان نا محرم

به تو بيفتد وتي امروز در ميدان نبرد….آن روز به تو انگ بي ديني زدند وگفتند خارجي!!! وآن طور بين نا محرمان در ميدان

ها چرخاندن! وامروز به ما…… دوستان و دشمنانت  به حجب و حيايت اعتراف كردند !ولي ديگر اين  كلمه بين ما جا

ندارد.! اگر چادرم را سرم كنم عقب مانده خطاب ميشوم !حياپيشه كنم  گوشه گير وديوانه خطاب مي شوم!

بانوجان اينجا هم براي خودش كربلايي است ! ولي اي كاش  زينب هايي هم مثل توبودند ………. آن طرف حجاب از

سر هم كيشانم مي كشند  ولي به زور بهشان مي گويند حجاب ! اينجا كشور اسلامي است !! همه شهادتين گفتند!

همه ماه محرم  عزاي برادرت حسين (ع)رابرپا مي كنند ،همه نذري مي دهند ،سينه مي زنند،اشك مي ريزند،اسم

توراكه مي شنوندمي گويند: زني بود كه تاريخ شبيهش را نديده !! بگذار زخم دلم سر باز نكند،حرف براي گفتن  زیاددارم

ولي ديگرنه كسي گوش شنيدنش را دارد ونه من ناي گفتن !!!!
به خدا خسته ام !!!!!

…………………. بي بي جان دلم جرعه اي نگاه مي خواهد………….
نگاهم كن !!!


ونمي دانم  فردا چه خواهم كرد باشرمندگي از روي مهدي زهرا(عج)

م.سلیمی

 نظر دهید »

بی تو چه سخت است!

15 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

انگار نه خرابه ،که شهر شام را روی سرش گذاشته است !

این دخترسه ساله فقط خودش که گریه نمی کند.

بابهانه های کودکانه اش همه را به گریه وا می دارد .

وضجه ی همه رابلند می کند وروی سربریده ی امام به خرابه

،تازه اول مصیبت است.!رقیه خود رابه روی سر بریده ی بابا می اندازدومثل

مرغ پرکنده پیچ وتاب می خورد!می نشیند برمی خیزد،دور سر میچرخد،به

سرنگاه می کند،خم می شود زانو ،می زندسررادر آغوش می کشد!

می بوید ومی بوسد ،خون سر رابادستان کوچک وصورت ومژ گان خود می

ستردوبا خون خود که از گوشه ی لب ها وصورتش جاری شده در می آمیزد

اسک  می ریزد1بهانه می گیرد ،اعتراض می کند وخرابه ها وجان تمام

خرابیات رابه آتش می کشاندبابا چه کسی در کودکی مرا یتیم کرد؟بابا چه

کسی محاسن توراخونین کرده است؟بابا چه کسی رگ های تورابریده 

است؟باباجان چه کسی بعدازتویتیم را پرستاری می کند تا بزرگ شود ؟ 

بابا این زنان بی پناه را چخ کسی پناه دهد؟بابااین چشم های گریان !این

موهای پریشان ،این غریبان وبی پناهان را چه کسی دستگیری می کند؟

بابا شب ها وقت خواب چه کسی برایم قران بخواند ؟چه کسی  دست

هایش موهایم را شانه کند ؟چه کسی بالب هایش اشک هایم را بروبد ؟

چه کسی بوسه هایش غصه هایم رابزداید؟چه کسی سرم رابرزانوانش

بگذارد؟چه کسی دلم راآرام کند؟کاش مرده بودم بابا!ای کاش فدای تو می

شدم !کاش نابینا می شدم و تورا در این حال نمی دیدم !مگر نمی گفتند

به سفر رفته ای بابا!این چه سفری بود که میان سر وبدنت فاصله انداخت!

این چه سفری بود که تورا از من گرفت!بابای شجاع من !چه کسی جرات 

کردروی سینه ات نشیند؟ چه کسی جرات کرد سرت را از تن جدا کرد ؟

چه کسی جرات کرد دخترت را یتیم کند ؟بابا دلم برای بازی کرد با داداش

علی اصغر م بازی کنم !وبعد…………………………………

م.سلیمی

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • ...
  • 11
  • ...
  • 12
  • 13
  • 14
  • ...
  • 15
  • ...
  • 16
  • 17
  • 18
  • ...
  • 38

جستجو

موضوعات

  • همه
  • به قلم طلاب
  • کتیبه ها
  • سوالات محرمی

آرشیوها

  • آذر 1395 (2)
  • آبان 1395 (2)
  • مهر 1395 (1)
  • دی 1390 (99)
  • آذر 1390 (83)
  • بیشتر...

پیوندها

  • تاریخ نگار محرم
  • شور و شعور حسینی
  • جشن وبلاگی فجر
  • جانم فدای امام علی النقی علیه السلام
  • نامه ای به روح الله
  • ده ختم قرآن به نیت «رفع مهجوریت قرآن»
  • ختم هفتاد و دو زیارت عاشورا
  • ریحانه
  • بزم فرات
  • ختم سي هزار زيارت عاشورا
  • تجربه های رمضان
  • یار مهربان
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس