همراه کاروان...
کدامین کاروان، در این کاروان از ابتدای حکایت تا انتهای حکایت دلسوختگی است. مظلومیت است و مظلومیت، در اوج آشنایی بیگانگی است. دلدادگی و عشق است آری عشق است که فردی چون محمدامین سختی را به جان می خرد برای سازندگی جهان بشریت، مظلومیت تنها در سیدالشهدا نیست، در تک تک دلدادگان حق است. مظلومیت مردی که باید ضربه شمشیر را از افرادی بخورد که ادعا بر یاران نبی می کنند. آری لحظه ای دور شدن از خد رحم را از دل ها می برد می شود ابن ملجم، شمشیر به دست گرفتن و بر فرق عادل ترین انسان زمین زدن. کوباندن در، به پهلوی بانوی دو عالم و شکستن آن در عالم بی رحمی، آخ بمیرم برای لحظه ای که حدیثه خدا در بین در دیوار ماند چگونه ناله کرد زمانی که درد را حس کرد، در این لحظه در و دیوار حیا کردند، دهان به سخن باز کردند، در به دیوار گفت مراقب باش میان من و تو فاطمه بیت محمد قرار دارد اما زهرا فرمود: ای در بگذار تقدیر الهی اجرا شود. وای محسن مظلوم، دنیا را ندیده ظلم در حقش شد. ای وای برای زینب کبری که از ابتدا او بود، که مصیبت ها را تحمل می کرد، از دست دادن مادر که برای دختر کسی چون مادر نمی شود تا برادر که باز هیچکس همانند برادر برای خواهر عزیز نیست. زینب جان چگونه این همه مصیبت را تحمل کردی؟ آری من به وجود نازنینت حق می دهم که خمیده شود آخر چقدر بر دوش های تو جمع شوند مصیبت و دوری، تا چه زمان شما باید شاهد باشید. اما بانوجان، بانوان پاک جهان به وجودت می نازند چون شما بودید که علمدار واقعی عاشورا بودید در اسلام محمدی آمده است یک بانو باید مراقب باشد در مقابل نامحرم بی مورد سخن نگوید که نامحرمی سوء استفاده نکند. اما بانو جان شما موقعیت راشناختید و دهان گشودید و زمانی که ابلیس زمین خورده گفت: چه شد بر شما؟ آیا خار شدن فرزندان نبی را دیدی؟! فرمودید: چیزی جز زیبایی ندیدم، و این یک تو دهانی بزرگ در دهان این ابلیس بود، و واقعاً یک بانوی اندیشمند، بانو زینب کبری را الگوی خود قرار می دهد. و می تواند تشخیص دهد که اسلام مانع پیشرفت و آزادی بانوان نیست.
اما باز این چه شور است که در خلق عالم است، باز این چه عزا و چه نوحه و چه ماتم است؟ آخ و امان، امان از دل حسین و کرب و بلایش، عجب دشتی است این دشت ، ای صحرا چه گذشت بر تو وقتی حسین فاطمه بیسر بر تو غلتید، چگونه آن زمان حیا کردی وقتی عباس پسر فاطمه دو دستش را به تو سپرد؟ وچگونه نعلت فرستادی به ابلیسان آن زمان، وقتی دلاور حسین، علی اکبر تنش بر تو افتاد و بی جان شد، و چگونه ای خاک سنگینی قطره قطره ی خون عبدالله و قاسم را تحمل کردی؟ آری قبول دارم مقصر تو نیستی، این تقدیر خدا بود و سنجش حسین بر حق و تمامی آنانی که ادعا بر حق داشتند. خدای حسین فرمود: هر کسی می تواند انتخاب کند یاری حق را، خوشا به حال این هفتاد ودو شاخه ی لاله، که خود رانثار حسین خدا کردند، آیا استشمام می کنید این بوی لذت آور را، آخر هفتاد ودو لاله در این صحرا آرمیده اند.
أباعبدالله چه گذشت بر تو زمانی که طفلت را در آغوش گرفتی و درخواست آب کردی آن نامردمان به جای آب تیر سه شعبه بر گلوی طفلت زدن؟ در بی رحمی تمام، همانند شیطان قهقهه زدند و تو خرد نشدی و سخت و محکم ماندی، همه از تو انتظار داشتند که محکم باشی مگر تا چه حد می توانی؟ توهم مانند دیگر پدران یک انسانی، اما دشمنان منتظر اشک تو بودند تا بیشتر هلهله و قهقهه سر دهند. از طرف دیگر اگر اشکی از چشمانت می آمد، دیگر یارانت چگونه سرازیر می شدند؟ چگونه مادر علی اصغر این داغ را تحمل می کرد؟ پس این تو بودی که دراین قتلگاه باید صبور می شدی و مرهم دل دیگر افرادت.
حسین دشت کربلا، اگر تو ای دلاور، در از دست دادن عزیزانت لاله ها و دسته گل های محمدی ،استوار بودی تا خم نشوند، اما روایت شده وقتی تو دیگر نبودی برای تحمل، همه سر دادند. تو در حال جان دادن و رفتن به سوی خدا بودی. زهرا فرزند خدیجه گوشه ای ناله می زد از دردی که می کشیدی و اما باز غیر از نام خدا چیز دیگری بر زبان نداشتی، مادرت بود که برایت اشک می ریخت وناله می کرد، زینب خواهرت به سوی قتلگاه می دوید تا شاید مانع از بریدن سر مبارکت شود.
چه سخت گذشت به همسرت که تحمل را از دست داده بود ، حق داشت، او همسری داشت که بعد از او جهان به خود ندید، باید هم ماه ها خود را اسیر آفتاب سوزان می کرد به یاد همسرش که در سوزانترین وقت و ساعت ها سر بریدند. ای وای از دل رقیه ی سه ساله چگونه پدرت را که شبیه به خورشید بود رابر سر نیزه دیدی؟ دل کوچکت چه بزرگ است که این غم را تحمل کرده ای ، لعنت خدا به کسانی که، دل کوچکت را سوزاندن، اما از یاد نبردیم زین العابدین، این مرد بزرگ که نتوانست به علت بیماری همپای پدرش بجنگد.
اما این هم، صلاح الهی بود، که سجاده ی خدا دراین جنگ حق بر باطل تنها شاهد باشد، که در تبلیغ اسلام روش دیگری را برگزیند، اما تو ای آسمان خوشا به حالت که لیاقت داشتی در آن روز و شب ها روح شخصیت های پر فضیلت به سویت پرواز کنند و در این مصیبت تبریک بر تو که وارد کننده امانت های خدا به زمین بودی، و در آخر، ای وای بر بعضی از ماها که از یاد برده ایم سرهای به نیزه رفته را.
فراموش شده است روایت ها، که چگونه سر بریده ی حسین به نیزه رفت در مقابل 3 ساله و چگونه چوب خیزران در مقابل چشمان معصومش بر لب های قرآن خوانده زده می شد، چگونه از یاد برده ایم، لخته لخته شدن جیگر زینب زهرا را که می دید به جای تن استوار برادر، نیزه سرش را نگه داشته. امروزه گاه، گاه به وضوح دیده می شود که خواهرانی چادر زینب را به کنار گذاشتند و چوب خیزران را دوباره برداشته اند وعمل آن ابلیسان را اجرا می کنند. آری می دانم، در دل، آن ها سوخته اند برای زینب مصیبت دیده، اما ظاهر وجودشان فریب دهنده ابلیسان امروزی است و آنان را خوشحال می کند، پس به گفته شیخ هادی، چرا باید خانم هایی از وجود پاک به گونه ای ظاهر شوند که باعث تحریک جوانان شوند و این رفتار غیر عمد باعث شکستن دل زهرا شود. امیدوارم تمامی ما انسان ها به درک آن واقعه برسیم.
سپیده عظیمی ، پایه ی اول.