همراه با کاروان
باز این چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز بوی عطر ماه محرم به مشامم می رسد، بوی کرب و بلا ، بوی دشت بلا. باز صدای ناله های زینب از دل شب به گوش می رسد، صدای راز و نیاز دخترکی سه ساله با پدر، صدای مادری داغ دیده، صدای لالایی گهواره ی خالی، صدای حمد و ثنای عابدی بیمار، صدای ناله های خرابه، صدای هل هله ی دجله ای بی داماد، صدای مشک آبی پر ز شرمساری، باز بوی محرم به مشام می رسد. بوی خیمه های سوخته، دخترکانی پابرهنه، گوش پاره، صورتی آخته، سرهای سربرافراشته بر نیزه، باز بوی محرم به مشام می رسد. باز صدای العطش طفلان به گوش می رسد. صدای ناله های اصغر شش ماهه، چشم انتظاری کودکی سه ساله، باز عمود خیمه ای به زمین می خورد، باز صدای محرم به گوش می رسد، صدای هل من ناصر ینصرنی به گوش می رسد. نوجوانی با قامت کوچک به میدان می رود، زیر سم اسبان قد می کشد، بزرگ می شود، عروج می کند.
جوانی با قامتی سرو به میدان می رود، از ضربت شمشیر و عمود، پیکر چاک چاک می کند، جان را فدای پدر می کند. قمری چون به میان می رود، آب را تا ابد شرمسار لبان تشنه ی خود می کند. در آن دوردست ها گرد و غباری به پا شده، آسمان دریای خون شده، او می دوید و من می دویدم، او سوی مقتل من سوی قاتل ، او می کشید و من می کشیدم، او خنجر از کین، من آه از دل، او می برید و من می بریدم، او از حسین سر، من از حسین دل.
السلام علیک یا أبا عبدالله و علی الارواح اللتی حلت بفنائک.
ناهید چمانی، پایه ی اول