سفرنامه- همراه با کاروان
همراه با کاروان دوست با کوله باری از مهر، محبت، عشق عازم راهی هستیم دور. اما این دوری دل است از فراق به معشوق. کی می رسم به یارم. کجاست آن که هردم دلِ یارش را، سمت خود می کشاند و به شوق او راه را درهم و برهم طی کرده بدون آنکه چیزی از طی راه بفهمم به معشوق خود می رسم. در آن لحظه ی دیدار یار هاج و واج به جلوی خود نگاه می کنم باورم نمی شود زبانم به لکنت افتاده دیگر توان راه رفتن ندارم نمی دانم آن همه زیبایی و عظمت را چگونه توصیف کنم گویا همه ی زیبایی های جهان در این نقطه جمع است. به بارگاه آن معشوق که قدم نهادم گویا بزرگی و شجاعت او را احساس کردم عاشقی که عمری را در فراق یار بوده و اکنون همه ی کائنات دست در دست هم نهاده و عاشق را به معشوق رسانده و چونان انرژی و نیرویی در این وصل یافته ام که گویا تمام بند بند وجودم به لرزه افتاده.
این قبله گه عشق با من چه کرده؟ عاشق تر از قبلم کرده است. آن بارگاه ملکوتی که تابش نور مهتاب آن را چون رنگین کمان هفت رنگ کرده در انعکاس رنگین کمان هفت رنگ با قطرات اشک یارانِ آن یاور دیرینه و سر چشمه ی عظمت و قدرت همه جا را پر از رنگین کمان هایی کرده است که هر که در آن نظر کند همه جا را پر از نورهایی زیبا و رنگارنگ می بیند . ای معشوق من، یا امام حسین علیه السلام این عاشق دل شکسته را با این حال پریشان دریاب با دلی پر از اندوه به دیدارت آمده ام تا اندکی عقده ی دل باز کنم دریابم. دریاب.
شوکت سورانی ، پایه اول، مدرسه ی زهرائیه نجف آباد.