برگ سبز
طعم شعرم تلخ است
سطر به سطرش
همه درد
از پس تلخترین ترکیبش
نم نم اشک دلم
سرریز است
***
شعر من هر بندش
روضه ی غربت توست
برگ سبزی ارباب
هدیه ی اصغر توست
دلنوشته : ف . ا
پ ن : همه دار و ندارم فدات ارباب
طعم شعرم تلخ است
سطر به سطرش
همه درد
از پس تلخترین ترکیبش
نم نم اشک دلم
سرریز است
***
شعر من هر بندش
روضه ی غربت توست
برگ سبزی ارباب
هدیه ی اصغر توست
دلنوشته : ف . ا
پ ن : همه دار و ندارم فدات ارباب
تا حالا از خودت پرسیدی لحظه ای که
سر حضرت ارباب رو از قفا می بریدند امام ع به چی فکر می کرد ؟
خدا ؟
خودش ؟
اهل بیتش ؟
یارانش ؟
من و شما ؟ . . . .
کاش میتونستم بفهممت حسین جان
دلنوشته ای از :ف.ا
می روم با زینب
هروله تا روضه
قتلگاه و خیمه
***
آتش و دود و آه
عطشی بس جانکاه
***
نفسم بند آمد
و دلم تنگ آمد
سینه را شور آمد
واندر آن شور عزا
می زنم بر سینه
ذکر لب ، یا عمه
***
ز نفس می افتم
چو رسم بر خیمه
***
مویه ای سر گیرم
عمتا ، وا عمه
***
بعد این
شام بلا
ای صبورعمه
بیا
تو نباشی
طفلان
بی سر و سامانند
هرچه سر بر نی رفت
همه سرگردانند
***
این تو و این مجلس
یا شکیبا عمه
خطبه خوان
بسم الله
که بخواند با تو
سرور این سرها
آیه آیه ذبحِ
شرح قرانش را
دلنوشته : ف . ا
پ ن : با همه نقصها این شعرم رو دوست دارم چون با خط به خطش با همه وجودم اشک ریختم
روز وصال دوباره زینب س به حسین ع است ؛ و چه روزی است روز وصال این دلداگان خدایی و چه روزی است اربعین .
قبرها بی نشانه اند اما زینب بوی حسین را می شناسد و بی اختیار از روی ناقه خود را به زمین انداخته و قبری را در آغوش می گیرد و می گرید .
آرام آرام درد دل زینب باز می شود و این باران اشک عقیله بنی هاشم است که تربت نازنین غریب کربلا را نمناک می کند
با گریه شروع می کند به بیان آنچه در دل دارد .
سلام بر تو ای آرام جانم
سلام بر جسم بی سرت
سلام بر لبهای عطشانت
حسین جانم ٰ از کجا شروع نمایم ؟
از غم غربتت ؟
سیلی و تازیانه؟
عبور کودکان از کنار قتلگاه ؟
از سرهای به نیزه شده ی روان در میان کاروان؟
یا از بار امانتی که به دوشم گذاشتی ؟
غریب مادر حسین ای جان خواهر ٰ چه بگویم از آرزوی کودکانت که با دیدن کودکان شامی زیر لب می گفتند « بابای من قشنگ ترین بابای دنیاست »
از دامنهای پر از سنگ آماده بر بام و صورت های نیلی و درد دلهای شبانه دخترانت که با سر به نیزه شده ات بازمی گفتند « به جای دستهایت زیر سرم سنگ ٰ و نوازش من با سیلی و چنگ است » و « بابا هروقت دلم بهانه تو را می گرفت ٰ سنگین ترین دست گونه ام را نشانه می گرفت »
…
از چوب خیزران و نوای نی قرآنت بگویم که دل کاروانیان چه کرد
از رنج و محن امام زمانم
از امانت به جای مانده در خرابه شام
از تن کبود دختر سه ساله ات
از خواهر شرمنده ات
حسین جان
ببین قامتم در فراغت خمیده و تا لحظه ای که به وصالت برسم اشک و ناله تنها تسلای من است
دلنوشته از : فاطمه حیدری-واحد فرهنگی مدرسهی علمیهی امام خمینی
بار دیگر هم چهل روز گذشت
چهل روز دیگر هم نوا و همراه با آسمان گریستی! وچه سعادتی
گریسته ای بر حسین (علیه السلام) ،
بر او که عدالت گستر جهان مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در وصفش فرمود:
تَحوطُ الهُدَی و تَنصُرُهُ
وَ تَبسُطُ العَدلَ و تَنشُرُهُ
و تَنصُرُ الدّینَ و تُظهِرُهُ
و تَکُفُّ العابِثَ و تَزجُرُهُ
و تَأخُذُ لِلدَّنِیِّ مِنَ الشَّریفِ و تُساوی فی الحُکمِ بَینَ القَویِّ و الضَّعیفِ
یاریگر هدایت و گسترش دهنده عدالت، پشتیبان دین و نهی کننده از بیهودگی ها و بازدارنده از تعرض افراد پست به انسان های شریف و عدالت پیشه در حکم میان قوی و ضعیف.
خوش به حالت اگر همراه بودی و گریستی
وجدانکم، گمان نمی کنی گریستنت…
خودمانیم واقعا گریستی؟ گریستنت چگونه بود؟
وقتی گریه می کردی از جناب نفس عبور کردی؟
راستی یادت هست چه دِین سنگینی بر گردنت آویخته؟!
می خواهی بدانی بر حسین چقدر نزدیکی؟!
می خواهی بدانی در جهتش گامی برداشتی یا نه؟
رها کن آرزوی کربلا بودن و همراه حسین جنگیدن را! زیاد تند می روی.
با شهدای امروز همراه هستی؟ در برابر دینی که از آنان به دوش داری چه کردی؟ آنهایی که مادرانشان، پدرانشان، همسر و فرزندانشان با تو در یک هوا نفس می کشند. زیر یک آسمان با تو برای حسین می گریند!
آیا از خود پرسیدی آنچه را که آنان برای حفظ آن رفتند، تو حفظ کردی؟
یا شاید به امتیاز دادنشان خشمگین شدی و عبور کردی؟
اصلا حفظ نه، خوش انصاف به آن فکر کردی؟ چرا شهدای جاوید نام دفاع مقدس به قول تو دیروز، به شهدای عرصه علم امروز فکر کردی؟
امروز به غرب نگریستی و به علمش و به پیشرفتش آفرین گفتی و به علم بچه های خودمان کنایه آوردی!
برای شهدای انرژی هسته ای توجیهی ساختی؟! حسین بودن محال است و چون همرزمان حسین در کربلا بودن آرزوی محال،
برای شهدای هم وطنت، هم نفست چه بهانه می آوری؟!
برخیز وجدانک، برخیز. گریستن دیگر کافیست، بیدار شو.
برخیز و اینک با زینب همراهی کن.
چهل روز وظیفه ات گریستن بود و تشویق،
اما امروز دیگر وظیفه ات بصیرت است و تحلیل.
(زهره جمالی زواره/طلبه پایه سوم/مدرسه زینب کبری (سلام ا…) اردستان)