• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

حضرت عباس!

19 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

بعضی وقتها که دقیق می شوم روی دعاها و زیاراتی که در مفاتیح الجنان آمده ، می بینم که مفاهیم قرانی عیناً در دعاها تکرار شده . یعنی اول و آخر همه چیز قرآن است .

صبح زیارت عاشورا می خواندم که رسیدم به فراز : وَ اَسْئَلُهُ اَنْ يُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ
و در ذهنم آیه ۷۹ سوره اسرا تداعی شد که خدا می فرماید :  
وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَّحْمُودًا
در زیارت عاشورا مقام محمود را می طلبیم و در قرآن بیان شده که برای رسیدن به مقام محمود پاسی از شب را بیدار باشید و نافله ( نماز شب) بجا آورید تا پروردگار شما را به مقام محمود برساند !

کربلا حال و هوای عجیبی دارد . شب و روز حرم شلوغ است و مردم دسته دسته به این سمت می آیند . حرم را مشکی پوش کرده اند و در صحن ها بیرق های مشکی نصب کرده اند ..
هر گوشه ای تعدادی دور هم جمع شده اند و نوحه می خوانند و سینه میزنند . میان صحن حرم حضرت عباس (سمت چپ باب قبله ) یک خیمه بزرگ زده اند و دو ستون چوبی بسیار بزرگ به عنوان عمود خیمه قرار داده اند .. خیمه ی با عظمتی است .. نمیدانم روز تاسوعا این خیمه همینگونه می ماند یا عمودش کشیده خواهد شد … دردناک است … صحنه ای که عمود این خیمه ی برافراشته کشیده شود ، خیلی درد ناک خواهد بود …
بعداز ظهر دوباره یک سری به خیمه گاه رفتم . بالای درب ورودی خیمه گاه باخط طلایی رنگی نوشته شده :
السلام  علی الخیام الخالیه من الحسین و اهل بیته
این جمله خیلی سوزناک است وقتی که به کلمه ” الخالیه ” دقت کنی !
زیر خیمه ی حضرت عباس مملو از جمعیت است . حتی ذره ای جا نیست که بنشینم .. مردم همه به نماز ایستاده اند و برخی گریه می کنند .. یک دور می زنم در خیمه گاه و بیرون می آیم و آرام در خیابان های اطراف قدم می زنم .. در فکر و خیال خودم قدم می زنم و به کف العباس می رسم .. کف العباس هم شلوغ است .. هیئت های بسیاری در مقابل کف العباس ایستاده اند و روضه می خوانند … چیزی به اذان ظهر نمانده وحرم حضرت عباس روبه رویم است .. نماز صفایی دارد در صحن حضرت ابوالفضل .
آدم یک جور دیگری دلگرمی دارد وقتی که در حرم حضرت عباس است .. یک امنیت خاطری دارد .. و این یعنی هنوز هم عباس علمدار است .. هنوز هم عباس پاسدار است .. اصلا تا قیامت عباس پاسدار دین خداست .


مهتاب ابیان

 نظر دهید »

"زود برگرد" یعنی نرو !

19 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

در کوفه بود. دید همه برای امام نامه می فرستند . یا خودش گفت : چرا نامه بفرستم؟ خودم می رسم خدمت امام و ایشان را همراهی میکنم… رفت مکه و از آنجا با امام همراه شد و در کربلا هم شهید شد .

 


***

از هنگام حرکت با امام بود . آدم با معرفتی بود .امام را هم خیلی دوست داشت و یقین داشت که حق با اوست . نگران خانواده اش بود که بعد از او چگونه خواهند بود . از امام اجازه خواست برود اموالی را برایشان ببرد . امام اجازه داد و فرمود: برو اما زود برگرد. از خیمه که بیرون امد گریه می کرد و می گفت ببین پسر فاطمه (سلام الله ) چقدر غریب شده که می گوید زود برگرد… رفت و وقتی رسید که کار از کار گذشته بود …


لا یوم کیومک یا ابا عبدالله (علیه السلام)…

فاطمه . ح

 نظر دهید »

بیابان ماند و من ماندم ...

19 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

عاشورا که تمام می شود ،

احساس میکنی یک دین بزرگ نسبت به همه ی اشک هایی که نریختی داری

نسبت به همه ی روضه هایی که نشنیدی…

عاشورا که تمام می شود

همه ی بغض هایی که گریه نشد ، همه ی فریادهایی که در گلو ماند

روی دوشت سنگینی می کنند !

غ.صاد

 نظر دهید »

بسم رب الشهداء

19 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

روز عاشوراست، خورشید بر فراز آسمان است، یکه و تنها …، هر لحظه که به ظهر نزدیک تر می شود، خورشید برافروخته تر می گردد، گویی لحظه به لحظه به گرمای زمین افزوده می شود. خورشید تابان تر می شود و جلوه گری می کند. هیچ ابری قادر به محو خورشید عاشورا نیست … ول تکه ابری همدوش خورشید است، تکه ابری که خواهان محو خورشید نیست! بلکه به این امید در آسمان است که ببارد ولی نمی تواند.

آن روز خورشید شرمگین بود، از این که باعث عطش بود و ابر خجل بود از این که نمی توانست مرحمی برای عطش باشد. آن روز زمین هم خجالت زده بود از این که می دید هر لحظه پیکری به خون می غلتد، از این که می دید هر لحظه سروری بلند قامت در زیر سم اسب ها، له می شود و او نمی تواند به پا خیزد… از این که شاهد بود ولی نمی توانست فریاد بزند… ولی زمین به خود می بالید به این خاطر که خون فرزندانش را در خود ذخیره می کرد … آن روز علاوه بر زمین، آسمان هم خونین بود، هر لحظه که به غروب می رسید بیشتر به سرخی می گرایید.

تکه ابر پاره پاره بود. تکه های ابر سرخ و خونین بودند، خورشید غروب کرده و غمین بود از این که رفت و ذره ای از عطش طفلان نکاست. ولی خورشید به خود مباهات می کرد به این خاطر که شاهد غل و زنجیر شدن رقیه نبود … شاهد سوختن خیمه ها نبود … شاهد آتش گرفتن چادر ها نبود … شاهد تازیانه خوردن زینب نبود … خورشید غروب کرد و مسئولیتش را بر دوش ماه نهاد. ماه امشب تاریک تر از همیشه بود … ماه امشب کبود بود … ماه امشب خمیده و هلالی بود … ماه نیمه بود، نیمی در کربلا بود و نیمی با کاروان کربلا …

ستاره ها امشب درخشان تر هستند، گویی به تعداد ستاره ها، هفتاد و دو ستاره افزوده شده، هفتاد و دو ستاره ی روشن.

کاروان محو سکوت است ولی نه! فریاد فغان وناله ای بلند است. فغان غل و زنجیر است. شاید می خواستند فریاد برآورند که ای کوفیان برای چه این کاروان را به زنجیر کشیده اید. فریادی که خونخواهی، باید آن را فریاد کند. یا مهدی بیا و فریاد کن، فریاد کن : «هل من ناصرٍ ینصرنی».

فا طمه سادات مکی، پایه اول، مدرسه ی علمیه ی زهرائیه نجف آباد.

 نظر دهید »

بسم رب الحسین

19 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

هر سال که محرم از راه می رسد و نوای مداحان و صدای روضه ها در گوشم طنین افکن می شوند، از عمق وجودم می گریم، می گریم به خاطر ظلمی که به اهل بیت جدم رسول الله صل الله علیه و آله و سلم وارد آمد … می گریم برای مصیبت هایی که زینب دید و صبر کرد و آن را زیبایی نامید… می گریم برای رقیه ی امام حسین علیه السلام که به جای آنکه سرش در دامان پدر قرار گیرد و نوازش بشود، سر پدر را به دامان گرفت و نوازش کرد… می گریم برای داغِ جوان دیدن امامم که می گویند داغ جوان دیدن، از هر غمی جانگدازتر است… می گریم به خاطر تازیانه خوردن بچه های حسین … می گریم به خاطر غل و زنجیر شدن کودکان معصومی که با پاهای کودکانه شان باید همقدم بزرگان می شدند و اگر این گونه نمی شد، باید ضربات تازیانه را روی بدن خود تحمل می کردند … می گریم برای علی اصغر حسین که برای سیراب کردنش از تیر سه شعبه استفاده کردند … می گریم برای عباس علیه السلام، علمدار حسین علیه السلام، که دیگر نبود تا از خیمه ی ناموسش به دفاع برخیزد … می گریم برای تمام یاران باوفای امامم که اجسادشان زیر سمّ اسبان تکه تکه می شد …  می گریم برای لحظه ای که در قتلگاه، امام عزیزم همچنان در تلاش است تا قاتلش را منصرف کند، نه برای نجات خودش بلکه برای نجات او از راه ضلالت و گمراهی … می گریم و می گریم و می گریم …
همیشه با خود می گویم ای کاش که در آن زمان در کاروان امام حسین علیه السلام حضور داشتم … ای کاش بودم تا زمانی که می خواستند کودکان را تازیانه بزنند، به جای عمه ام زینب سلام الله علیها که مدافع کودکان بود، من تازیانه می خوردم … ای کاش بودم و دوشادوش امام او را همراهی می کردم تا فدایی او باشم … با خودم می گویم اگر آنجا بودم هر کاری لازم بود انجام می دادم تا امامم از من راضی باشد … با تفکر در این جمله ی آخر ناگاه دلم فرو می ریزد، بدنم می لرزد و اشک در چشمانم حلقه می زند … نهیبی به خود می زنم تا مگر از خواب غفلت بیدار شوم، ندایی در وجودم می گوید: مگر اکنون در زمان امام معصوم علیه السلام نیستی؟! مگر امروز حضور نداری؟! آیا هر کاری لازم بوده انجام داده ای تا امام زمانت از تو راضی باشد؟ مگر به تو نمی گویند سرباز امام زمان علیه السلام هستی؟! آیا وجودت، اعمالت، رفتارت، بیانگر این لقبی که به تو داده اند هست؟ آیا با دشمنان امام زمان در حال جنگ هستی؟ آیا جنگ فقط به شمشیر زدن است؟ مگر نائب امام زمانمان، حضرت امام خامنه ای مدظله الشریف نفرمود که «ما در حال جنگ نرم هستیم»؟! آیا در راستای این جنگ، دفاعی کرده ای؟ سلاحت را شناخته ای؟ آیا به جنگ زده هایمان رسیدگی کرده ای؟ آیا اگر امام زمانت آمد و فریاد «هل من ناصرا ینصرنی» سر داد، طوری زندگی کرده ای که جزو کسانی باشی که به یاری او بشتابی و در کاروانش قرار بگیری؟ یا اصلا اگر در کربلا بودی در راه و رکاب حسین علیه السلام قرار می گرفتی؟ اکنون چه؟ آیا در راه و رکاب امام زمانت قرار گرفته ای؟ آیا او را شناخته ای ؟آیا وظایفت را نسبت به امامت می دانی چیست؟ اگر می دانی، چقدر انجام دهنده ی وظایفت هستی؟ آیا همانند سرباز، فدایی امامت هستی؟ آیا فدایی بودن، فقط فدا کردن جان است؟

به فکر فرو رفته ام، اگر جواب تمام این سؤالات را بخواهم بگویم، چه می شود؟! ..

فاطمه سادات مکی، پایه اول

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 24
  • 25
  • 26
  • ...
  • 27
  • ...
  • 28
  • 29
  • 30
  • ...
  • 31
  • ...
  • 32
  • 33
  • 34
  • ...
  • 38

جستجو

موضوعات

  • همه
  • به قلم طلاب
  • کتیبه ها
  • سوالات محرمی

آرشیوها

  • آذر 1395 (2)
  • آبان 1395 (2)
  • مهر 1395 (1)
  • دی 1390 (99)
  • آذر 1390 (83)
  • بیشتر...

پیوندها

  • تاریخ نگار محرم
  • شور و شعور حسینی
  • جشن وبلاگی فجر
  • جانم فدای امام علی النقی علیه السلام
  • نامه ای به روح الله
  • ده ختم قرآن به نیت «رفع مهجوریت قرآن»
  • ختم هفتاد و دو زیارت عاشورا
  • ریحانه
  • بزم فرات
  • ختم سي هزار زيارت عاشورا
  • تجربه های رمضان
  • یار مهربان
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس