بسم رب الحسین
هر سال که محرم از راه می رسد و نوای مداحان و صدای روضه ها در گوشم طنین افکن می شوند، از عمق وجودم می گریم، می گریم به خاطر ظلمی که به اهل بیت جدم رسول الله صل الله علیه و آله و سلم وارد آمد … می گریم برای مصیبت هایی که زینب دید و صبر کرد و آن را زیبایی نامید… می گریم برای رقیه ی امام حسین علیه السلام که به جای آنکه سرش در دامان پدر قرار گیرد و نوازش بشود، سر پدر را به دامان گرفت و نوازش کرد… می گریم برای داغِ جوان دیدن امامم که می گویند داغ جوان دیدن، از هر غمی جانگدازتر است… می گریم به خاطر تازیانه خوردن بچه های حسین … می گریم به خاطر غل و زنجیر شدن کودکان معصومی که با پاهای کودکانه شان باید همقدم بزرگان می شدند و اگر این گونه نمی شد، باید ضربات تازیانه را روی بدن خود تحمل می کردند … می گریم برای علی اصغر حسین که برای سیراب کردنش از تیر سه شعبه استفاده کردند … می گریم برای عباس علیه السلام، علمدار حسین علیه السلام، که دیگر نبود تا از خیمه ی ناموسش به دفاع برخیزد … می گریم برای تمام یاران باوفای امامم که اجسادشان زیر سمّ اسبان تکه تکه می شد … می گریم برای لحظه ای که در قتلگاه، امام عزیزم همچنان در تلاش است تا قاتلش را منصرف کند، نه برای نجات خودش بلکه برای نجات او از راه ضلالت و گمراهی … می گریم و می گریم و می گریم …
همیشه با خود می گویم ای کاش که در آن زمان در کاروان امام حسین علیه السلام حضور داشتم … ای کاش بودم تا زمانی که می خواستند کودکان را تازیانه بزنند، به جای عمه ام زینب سلام الله علیها که مدافع کودکان بود، من تازیانه می خوردم … ای کاش بودم و دوشادوش امام او را همراهی می کردم تا فدایی او باشم … با خودم می گویم اگر آنجا بودم هر کاری لازم بود انجام می دادم تا امامم از من راضی باشد … با تفکر در این جمله ی آخر ناگاه دلم فرو می ریزد، بدنم می لرزد و اشک در چشمانم حلقه می زند … نهیبی به خود می زنم تا مگر از خواب غفلت بیدار شوم، ندایی در وجودم می گوید: مگر اکنون در زمان امام معصوم علیه السلام نیستی؟! مگر امروز حضور نداری؟! آیا هر کاری لازم بوده انجام داده ای تا امام زمانت از تو راضی باشد؟ مگر به تو نمی گویند سرباز امام زمان علیه السلام هستی؟! آیا وجودت، اعمالت، رفتارت، بیانگر این لقبی که به تو داده اند هست؟ آیا با دشمنان امام زمان در حال جنگ هستی؟ آیا جنگ فقط به شمشیر زدن است؟ مگر نائب امام زمانمان، حضرت امام خامنه ای مدظله الشریف نفرمود که «ما در حال جنگ نرم هستیم»؟! آیا در راستای این جنگ، دفاعی کرده ای؟ سلاحت را شناخته ای؟ آیا به جنگ زده هایمان رسیدگی کرده ای؟ آیا اگر امام زمانت آمد و فریاد «هل من ناصرا ینصرنی» سر داد، طوری زندگی کرده ای که جزو کسانی باشی که به یاری او بشتابی و در کاروانش قرار بگیری؟ یا اصلا اگر در کربلا بودی در راه و رکاب حسین علیه السلام قرار می گرفتی؟ اکنون چه؟ آیا در راه و رکاب امام زمانت قرار گرفته ای؟ آیا او را شناخته ای ؟آیا وظایفت را نسبت به امامت می دانی چیست؟ اگر می دانی، چقدر انجام دهنده ی وظایفت هستی؟ آیا همانند سرباز، فدایی امامت هستی؟ آیا فدایی بودن، فقط فدا کردن جان است؟
به فکر فرو رفته ام، اگر جواب تمام این سؤالات را بخواهم بگویم، چه می شود؟! ..
فاطمه سادات مکی، پایه اول