• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

درد دل با مولای غریب

20 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

به اذن الله و به اذن مولا
بسم رب المهدی
دلم تنگه مولا از غربت شیعه ، از بی پناهی اسلام ، آقا جون نمی دونم چه کار بکنم گوشه و کنار جامعه را نگاه می کنم داغ دلم تازه می شه .
از عاشورا می شنوم از امام حسین (علیه السلام) و از حضرت زینب (سلام الله علیها) که هر چی داشتند دادند اما ایستادند .
از جوانانی که عزادار علی اکبر (علیه السلام) اند و از اخلاق و نجابت و پاکی بی خبرند .
از زنانی که بر اسارت زنان وآوارگی آنان می گریند اماخود آواره ی خیابانهاومحو تماشای مردانند .
از مردانی که بر چشمهای تیر خورده ی عباس می گریند اما تیرهای نگاه خود را نمی پوشانند .
از نوجوانانی که شور عبدالله و قاسم را دیدند و شعورشان را نادیده گرفتند .
از جوانانی که چشمان و ابروان کمانی عباس را دیدند اما غیرت و مردانگی و جوانمردی اش را نادیده گرفتند .
از مردمی که دشمن یزیدی را شناختند و توطئه های معاویه را رها کردند .
از مردمی که یزیدهای معاویه را شناختند و ندای هل من ناصر ینصرنی مهدی را نشنیدند .
از خوابی که انگار بیداری ندارد مگر پس از سر به دار شدن مسلم های زمان از خونهای پاکی که مظلومانه به زمین ریخته می شود و حتی از خون پشه هم کم اهمیت تر است .
از اجسادی که دسته جمعی به گور سپرده می شود و هیچ اشک ریز و دلسوزی ندارند .
از خانه هایی که ویران می شود و به آتش کشیده می شود بی آنکه صدای فریادی بر آید .
از اسرایی که بی جرم و جنایت در زندانها اسیر و آواره اند بی آنکه دادخواهی به دنبال نجاتشان باشد . نکند امروز روز عاشوراست ؟


ای ماه مهربانم العجل العجل العجل

فاطمه //اسفند 85

 نظر دهید »

از بدها ، از خوبها

19 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

گفتی از عشق برایت بنویسم ،مینویسم .

بسم الله الرحمن الرحیم

از بدها ، از خوبها

از بدها : حاج ابراهیم همت ،غلامحسین کبیری ،طلبه جانباز علی خلیلی ،جانباز امر به معروف حجت

الاسلام فروزش ،بسیجی فعال همان که بعضا در داخل به عنوان نیروی مفلس هم خوانده میشود ،مادر

شهید صبوریکه هنوز چشم به راه امدن فرزندش از سومار است

از خوبها : شیث رضایی ،ایدا بازیگر پنج کیلومتر تا بهشت ،محمد رضا گلزار ،اقازاده های به سفر رفته

برای ادامه تحصیل ،عادل فردوسی پور ،مدیران ارشد برخی از نواحی که عکس خمینی و خامنه ای بالای

سر زده اند و در دل دیگر هیچ

من با بسیج هویت گرفته ام و با چفیه درجه هویتم را روح الله با بسیج بیست میلیونی رقم زد و درجه ام

را سید علی با گذاشتن افسر جنگ نرم بر دوشم قرار داد . از روزی که چفیه بر گردن اویختم دانستم که

مسئئولیتم سنگین تر شده این سنگینی را زمانی حس کردم که مولایم پس از ان ماجرا دیگر چفیه از

گردن خویش باز نکرد.

از زمانی که قدم در بسیج گذاشتم به تمرین حروف الفبای بسیج مشغول شدم و همچون کلمات اب ،بابا

، نان اول دبستان از بر همه را میگویم.

با الف اخلاص را گرفتم و دانستم اساس کارم اخلاص است و گمنامی و دنبال نام و نشان نبودن ،با ب به

بصیرت رسیدم و شد قطب نمای کارم و با صاد به صلابت رسیدم و با کمک واو در خط ولایت مداری قرار

گرفتم و تمرین شین را اغاز کردم تا روزی در مسیر الف و صاد و واو به شهادت نائل شوم .

خدا قوت داد تا بتوانم با صبر در برابر استهزاأء و تمسخر دوستانم در دانشگاه و جامعه دوام بیاورم و با

اندوخته ی بصیرتم توانستم شبهه لباس شخصی های مزدور را از ذهن مردمان شهرم بزدایم . هرچند که

این ابتدای ماجراست و شبهه های کیک و ساندیس برای بسیجیان کماکان باقی است .

دروغ نگفته باشم از نیروهای خودی هم کم نشنیده ام همان جایی که مقایسمان کردند با جوانان اول

انقلاب و جنگ که چه نشسته ای که بسیجیان و رزمندگان جنگ خالص بودند و شما مدعیان مدعی،

داعیه ی اخلاص را در سر میپرورانید.

در فتنه ی 88 خونم به جوش امد اخر علی بی یار و یاور مانده بود و این عمار سر میداد . میدانید این

عمار از زبان علی یعنی چه ؟

یعنی مولا دیگر فاطمه و میثم و عمار و مالک ندار د .و عده ای همچون ابوموسی اشغری گردد حضرت ماه

دور میزنند و من و دوستانم که تمامی بسیجیان را تشکیل میدهند به صحنه امدیم هر چند که از قبل هم

در صحنه بودیم و کار میکردیم که سرداری در سپاه خطاب به مردم بیان داشت که اگر بسیج نبود تهران نبود .

این روزها در صدر اخبارمان بحث از حمله ی امریکا و اسرائیل به کشورمان است که این تهدیدها کار امروز

و دیروز نیست اما تا به ححال به این فکر افتاده ای که چرا دشمن تا بن دندان مسلح با در دست داشتن

بهانه ی سلاح هسته ای به خود جرات حمله به کشورمان را نداده است جوابش را امام خامنه ای مدتها

قبل گفته است که ایران بمبی دارد فراتر از بمب هسته ای و ان جوانان بسیجی است .

این سخن را گویا عده ای در داخل خوب نشنیدند و شاید شنیده اند و خود را به نشنیدن زدند .میدانی

چه کسانی را میگویم همان هایی که در مجلس ششم نامه ای با 135 امضا به امام خامنه ای نوشتند

که یا جام زهر را بنوش و یا….

همانها امروز هم از سر استیصال و درماندگی دم از اعتدال در برخورد با امریکا و اسرائیل میزنند البته

اعتدال از دیدگاه انان یعنی عقب نشینی از ارمانها و اصول .

ما را از چه میترسانند و میترسانید ؟ به والله که شما بسیجی را نشناختید و به والله که شما از غیرت

بسیجی بویی نبرده اید . .

ما را از چه میترسانید از مرگ ،از جنگ ،از ویرانی که ما خود فرزندان جنگیم . ما برای جهاد اکبر اماده

شده ایم و هرچند جنگیدن در جهاد اصغر جنگ نرم هم دست کمی از جهاد با نفس ندارد .

ما را از امریکایی که امروز منفور جهانیان و ملت خود شده میترسانید و یا از اسرائیلی که مفلوک جنگ22

۲۲ روزه غزه و دلاور مردان حزب الله شده .

ترا به خدا اگر غیرت ندارید لااقل بصیرت داشته باشید و بدانید که ترس ما از حمله ی امریکا و اسرائیل

نیست . رادارهایتان را قوی کنید .

امروز کمینگاه مرصاد انتخابات مجلس نهم است .مجلسی که منافق و منحرف و فتنه گر میخواهند در ان

عرض اندام کنند .

وتو باید نقش خود را در این پازل پیدا کنی .

امروز دیگر ما از امریکا و اسرائیل ضربه نخواهیم خورد که ضربه را از نیروی منافق خودی دریافت میکنیم .

به هوش باشیم که در اخر الزمان فتنه ها سنگین تر است و گمان مکنی که فتنه ی 88 که ریشه در

سقیفه دارد پایان یافته که تا حضور بقیه الله فتنه ها ادامه دارد .

محرم نزدیک است و صدای علی اصغر به گوش میرسد و هل من ناصر حسین با اذان علی اکبر حسین ترا

میخواند که چه نشسته ای ،برخیز وحسین زمان خویش را دریاب و به شعار کل یوم عاشورا و کل ارض

کرببلا شعور ببخش.

حرف از علی اکبر امد و حسین ،بسیجیان بیایید در این میثاق ،فاطمه وار فریاد یا علی براوریم و دعا

کنیم .

دعا کنیم که همچون علی اکبر حسین برای حسین زمان در جبهه ی بسیج با اخلاص و گمنامی ارباَ اربا

ی اربابمان حضرت بقیه الله باشیم .

ساقی اسماعیلی

 نظر دهید »

کاروان عاشورا

19 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

نام کاروان: کاروان عاشورا

همراهان: معصوم ترین کودکان و زنان، جوانمردترین مردان


مقصد: سرزمین کربلا، جایگاه مردم دور از خدا، مأنوس با کبر و ریا، بی وفا و بی وفا، کشتن اولاد زهرا در قبال کیسه ای از زر و طلا.


هدف: حفظ ارزشهای اسلام میان مردمی که نداشتند ایمان و نمی شناختند قرآن.


سرانجام: در صحرای محشر، واقعه ی عاشورا، بالا بردن سران، سران یاران و معصومان، با این که می جوشید چشمه ای از خون در آن مکان، حتی می گریست و می گریست آسمان بی کران و فلج شده بود عقربه های زمان، تنها زینب بود با این حزن بی پایان، و بی قراری رقیه در طلب پدری مهربان اما بی نشان، بی جسم و جان، کبود از ضربه های ملعونان آن زمان.


السلام علیک یا أباعبدالله الحسین


سفر آغاز گردیده، سفر عشاق به سوی سرزمینی که خاکش را خون آبیاری نمود و حاصلش تنها سرهای بریده بود و نه چیز دیگر، ای زمین و سرزمین لب به سخن بگشا و تو نیز نفرین نما آنان را که رسم میهمان نوازی را ادا نکردند. همراه با کاروان انسان هایی که نه انسان فرشته هایی می روند از جنس بلور به سخاوت دریا و به وفاداری زلیخا به یوسف پیامبر. در این کاروان زینب حضور دارد، اسوه ی مقاومت و صبر. حسین مظلوم حضور دارد او که کربلا با وجودش معنا گرفت. عباس و علی اکبر و قمر بنی هاشم حضور دارند، سه ستاره ی نور بخش محافل حسین بن علی، سه جوانمرد. علی اصغر نوزاد شش ماهه که آرام و قرار نداشت، پیشاپیش می گریست بر آنچه که قرن هاست می گریند. رقیه حضور دارد، طفل سه ساله ای که حزن و اندوه وارد آمده اش به مقتضای سنش نبود طفلی که تنها معصیتش داشتن پدری به نام حسین بود، پدری که بوی خدائی داشت و قصد جدائی. پدری که رفت به امر پروردگارش. و آمد، اما چه آمدنی، نه جسمی و نه روحی و نه حتی نگاهی. تنها سر بود که آمد، اما برای رقیه همین بس. خواهان کوتاه ملاقاتی بود با هر آنچه که بوی پدر را به ارمغان می آورد.آه چه دیداری با دیدگان اشکباری و سینه ی تب داری. به جای پدر که می بایست رقیه را نوازش کند این رقیه بود که رقیه را نوازش می کرد. به جای پدر که می بایست کودکش را در آغوش بگیرد این رقیه بود که تنها جزئی ازتن چاک چاک پدر را در آغوش گرفته بود، رقیه بود و سخن هایی عجین شده با بغضی بس عمیق. نه گریستن آرامشی در پی داشت، و نه درد و دل کردن. نفس در سینه سنگین شده بود و حبس. آرامش در رفتن بود نه ماندن. جسم نحیف و ظریف او یارای چنین مصیبت عظمائی را نداشت. آری رفت جایی که می بایست می رفت. حالا رقیه آرام آرام بود. معصوم ومظلوم. نفرین بر آنان که بال های کوچک پروازش را شکستند. آنان که خنجر از پشت بستند. اما زینب …


زینب که نه یکباره بلکه ذره ذره آب شد به سان شمعی، سوخت و سوخت. چه بوستان معطری از گل ها و اکنون چه ناجوانمردانه پرپر گشتند و قامت شکستند. چه کوردلانی و بی خردانی قاتل نازنین مردانی، چه حیوان هائی و چه انسان هائی، چه کثیفانی و چه پاکانی، چه رذایلی و چه فضایلی، چه دل سنگ هائی و چه دل رحم هائی، چه منفعتی و چه منزلتی، چه قاتلانی و چه مقتولانی، آری ضجّه های زینب است که دل زمین و آسمان را به درد آورده به کدام یک از این همه درد ها دم زند. زینبم صبور باش. این پیغام پروردگار است به تو. ما به زودی زود خواهیم گرفت حق حسین و اهل بیتش را ، پس بی تابی نکن،ای مادر غم ها سینه ی مالامال از عشق حسینت و خشم قاتلانش را امانتدار باش تا فرا رسد رستاخیز. صبر پیشه کن و صبر که تو صبورترین صابرانی.


اندکی زینب آرام گشت از پیام معبودش و بیان قیام و مقصودش، زمزمه ای زیر لب می کرد زینب: حسین را منتظرانش کشتند. حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود افسوس، افسوس که به جای افکارش زخم های تنش را نشان عوام النّاس دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند. آری به فاصله ی 10 روز از روزهای جانسوز، قلب زینب لحظه به لحظه لرزید و تکه تکه شد، شکست. خون از دل و دیده اش می چکید و نمی زد دم.  آه … عاشورا زینب داشت حسین و قمربنی هاشم، علی اصغر و علی اکبر ابوالفضل و رقیه، از نوزاد تا کودک و جوان چه زنان و چه مردان همه و همه بر کف آمده بودند، اما چه غریبانه و معصومانه رفتند. غربت حسین آب کرد دل سنگ را، از پای در آورد کوه را و فرو برد شام سید را در خاموشی مطلق، شامی بی هیچ ماهی و ستاره ای، دل ها غرق عزا و ماتم شد. عالم به سیاه مبدل شد و قرمز برای ابد از صفحه ی روزگار دور شد وکنار رفت . ابهتش را یزدیان شکستند که لعنت خدا برآنان باد. آنجا بود که فهمیدم با حسین ویاحسین یک نقطه کم دارد ولی ،با حسین بودن کجا و یا حسین گفتن کجا.



سمیه ده باشی ، پایه اول، مدرسه ی علمیه زهرائیه نجف آباد اصفهان

 نظر دهید »

به همراه کاروان

19 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

به همراه کاروان
کدامین کاروان؟
کاروان خانواگی یا کاروان نظامی؟
کاروان هستی یا کاروان نیستی؟
کاروان خیر یا کاروان شرّ؟
کاروان دفاع یا کاروان جنگ؟
کاروان حق یا کاروان باطل؟
کاروان مظلوم یا کاروان ظالم؟
کاروان سعادت یا کاروان شقاوت؟
کاروان شبه پیامبر یا کاروان شبه عمر؟
کاروان امامت یا کاروان ضلالت؟
کاروان امر به معروف یا کاروان امر به منکر؟
کاروان نهی از منکر یا کاروان نهی از معروف؟
کاروان ولایت یا کاروان دئانت؟
کاروان قرآن به دست یا کاروان نیزه به دست؟
کاروان سبز صلح یا کاروان سرخ کین؟
کاروان نامی یا کاروان جامی؟
کاروان عرشی یا کاروان فرشی؟
کاروان کفن پوش یا کاروان ذره پوش؟
کاروان هفتاد و دو تنی یا کاروان هزار لشگری؟
کاروان تشنه به آب یا کاروان سیر از خمر شراب؟
کاروان جان سپردن به سر یا کاروان جان ستادن از سر؟
کاروان مقتول یا کاروان قاتل؟
کاروان علی اصغر به دست یا کاروان تیر سه شعبه به دست؟
کاروان علی اصغر به سر یا کاروان نیزه به سر؟
کاروان دست بریده یا کاروان دست برّنده؟
کاروان دید علمدار یا کاروان تیر سه شعبه ؟
کاروان مشک به دست یا کاروان شمشیر به دست؟
کاروان بوسه بر گلو نگاشته یا کاروان خنجر بر گلو انگاشته؟
کاروان ضجه های یا بنیّ بنیّ مادر یا کاروان دست لرزان شمر لعین؟
کاروان قلب پاره پاره یا کاروان تیر سه شعبه؟
کاروان ضجه های واحسینا، واحسینا یا حسینا یا کاروان هلهله های یا یزیدا یا یزیدا؟
کاروان بوسه بر پیشانی یا کاروان سنگ بر پیشانی؟
کاروان کمر شکسته یا کاروان کمر بسته؟
کاروان دل سوخته یا کاروان عقل سوخته؟
کاروان اشک بار یا کاروان آتش بار؟
کاروان خضاب شده به خون یا کاروان خضاب شده به دون؟
کاروان خضاب شده به مصیبت یا کاروان خضاب شده به سرهای خونین؟
کاروان بر زمین آرمیده یا کاروان بر آرمیده ایستاده؟
کاروان پای پر آبله یا کاروان پای محفوظ به چکمه؟
کاروان یتیم سه ساله یا کاروان دست پر پیاله؟
کاروان سیلی خورده یا کاروان سیلی زده؟
کاروان خاک بر سر ریختن یا کاروان نقره بر سر ریختن؟
کاروان قرآن به لب یا کاروان خیزران به لب؟
کاروان خون به لب یا کاروان خنده به لب؟
کاروان دختر بی پدر یا کاروان پسر چندین پدر؟
کاروان دست بسته یا کاروان دست بر بسته؟
کاروان آشتی با خدا یا کاروان قهر از خدا؟
کاروان افشای حقیقت یا کاروان افشای غفلت؟
کاروان سجده بر خاک یا کاروان پیاله بر سر؟
کاروان درس یا کاروان ترس؟
کاروان خاندان ماندگاری یا کاروان خاندان بیدباری؟
یا أباالفضل تو را چه شدست که این گونه بر علی اصغر می نگری؟
تو را چه شده است که تنها بر دل دشمن می زنی؟
تو را چه شده است که یا أخا سر می دهی؟
ای رقیه تو را چه شده است که این گونه چشم گردانی؟
تو را چه شده است که این گونه دل تنگ بابائی؟
تو را چه شده است که این گونه در آغوش بابائی؟
ای علی اصغر تو را چه شده است که این گونه نالانی؟
تو را چه شده است که این گونه بی تابی؟
تو را چه شده است که این گونه بی قراری؟
ای زینب تو را چه شده است که این گونه حسین را می نگری؟
تو را چه شده است که این گونه رقیه به بغل می گیری؟
تو را چه شده است که یک باره موی سپید حیدر، قد خمیده ی مادر در تو پدیدار شد؟
ای حسین تو را چه شده است که این گونه دست خود را بر سر رقیه می کشی؟
تو را چه شده است که این گونه اهل حرم را می نگری؟
تو را چه شده است که این گونه کرب و بلا را می نگری؟
ای علی اکبر تو را چه شده است که این گونه بر پدر ملتمسی؟
تو را چه شده است که این گونه شوق پرواز داری؟
تو را چه شده است که این گونه درد آغاز داری؟


نسترن حیدری، پایه اول، مدرسه ی علمیه زهرائیه نچف آباد.اصفهان

 نظر دهید »

همراه با کاروان - دلنوشته

19 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

تق تق تق در را می کوبند، صدایمان می کنند. وقت بیداری است، هل من ناصر ینصرنی، چندین نسل از اسلام محمد می گذرد، اسلامی که ابوبکر، عمر و عثمان تا توانستند با اهداف و امیال خود تحرفش کردند، حسین تنهاست، مردم سه دسته شده اند، گروه اول مسلمانان ناب که زیر خروارها خاک خفته اند. علی رفته است، حسن رفته است، ابوذر رفته است، عمار رفته است… و حسین تنهاست. گروه دوم بی خردانی که در کاخ ها و کوخ های خود به ایاشی پرداخته اند و دم از اسلام محمد می زنند و خود را صحابه ی پیامبر می خوانند و حسین تنهاست، گروه سوم هم شیعیانی که از ترس و رعب جهاد  در خانه های خود تپیده اند و روز عاشورا از بالای کوه های دشت کربلا به نظاره نشسته اند و بر مصیبت حسین اشک می ریزند و باز هم حسین تنهاست. «إنا قتیل العبرة: من کشته شده ی این اشکهایم.»

حسین می ماند و خانواده اش، حسین می ماند و
هفتاد و دو ستاره، یارانی که همچون ستاره به دل حسین درخشیدند و نور امید را در سینه اش روشن کردند. کاروان به کربلا می رسد، روز تاسوعا می شود، ستارگان دل حسین بی فروغ می شوند، امید از دل حسین می رود، «هیهات من الذلة» حسین شهید می شود و اسلام ناب محمدی را زنده می سازد. محرم 1433: زمین و آسمان در تب و تابند، دوباره غم دوران تازه می شود، محرم می آید و سالروز بزرگترین جنایت تاریخ فرا می رسد، جنایتی که به واسطه ی آن عرش ملکوتی و کبریایی پروردگار آرام و قرار ندارد و تا قیامت نیز آرام نمی گیرد.

حسین شهید شد در کربلا ولی هزار و اندی سال است که زنده می شود هر سال در قلب های تک تک عاشقانش، و عاشورا پیامی می شود برای جهانیان که حسین غریب نبود، مظلوم نبود، حسین آشنای آشنایان است ، آری می رسانیم پیام جاودانگی حسین را که اگر کشتید حسین را در کربلا اما زنده است حسین در سینه های ما… .


انسیه محمد رحیمی، پایه اول، مدرسه ی علمیه زهرائیه نجف آباد اصفهان

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 23
  • 24
  • 25
  • ...
  • 26
  • ...
  • 27
  • 28
  • 29
  • ...
  • 30
  • ...
  • 31
  • 32
  • 33
  • ...
  • 38

جستجو

موضوعات

  • همه
  • به قلم طلاب
  • کتیبه ها
  • سوالات محرمی

آرشیوها

  • آذر 1395 (2)
  • آبان 1395 (2)
  • مهر 1395 (1)
  • دی 1390 (99)
  • آذر 1390 (83)
  • بیشتر...

پیوندها

  • تاریخ نگار محرم
  • شور و شعور حسینی
  • جشن وبلاگی فجر
  • جانم فدای امام علی النقی علیه السلام
  • نامه ای به روح الله
  • ده ختم قرآن به نیت «رفع مهجوریت قرآن»
  • ختم هفتاد و دو زیارت عاشورا
  • ریحانه
  • بزم فرات
  • ختم سي هزار زيارت عاشورا
  • تجربه های رمضان
  • یار مهربان
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس