درد دل با مولای غریب
به اذن الله و به اذن مولا
بسم رب المهدی
دلم تنگه مولا از غربت شیعه ، از بی پناهی اسلام ، آقا جون نمی دونم چه کار بکنم گوشه و کنار جامعه را نگاه می کنم داغ دلم تازه می شه .
از عاشورا می شنوم از امام حسین (علیه السلام) و از حضرت زینب (سلام الله علیها) که هر چی داشتند دادند اما ایستادند .
از جوانانی که عزادار علی اکبر (علیه السلام) اند و از اخلاق و نجابت و پاکی بی خبرند .
از زنانی که بر اسارت زنان وآوارگی آنان می گریند اماخود آواره ی خیابانهاومحو تماشای مردانند .
از مردانی که بر چشمهای تیر خورده ی عباس می گریند اما تیرهای نگاه خود را نمی پوشانند .
از نوجوانانی که شور عبدالله و قاسم را دیدند و شعورشان را نادیده گرفتند .
از جوانانی که چشمان و ابروان کمانی عباس را دیدند اما غیرت و مردانگی و جوانمردی اش را نادیده گرفتند .
از مردمی که دشمن یزیدی را شناختند و توطئه های معاویه را رها کردند .
از مردمی که یزیدهای معاویه را شناختند و ندای هل من ناصر ینصرنی مهدی را نشنیدند .
از خوابی که انگار بیداری ندارد مگر پس از سر به دار شدن مسلم های زمان از خونهای پاکی که مظلومانه به زمین ریخته می شود و حتی از خون پشه هم کم اهمیت تر است .
از اجسادی که دسته جمعی به گور سپرده می شود و هیچ اشک ریز و دلسوزی ندارند .
از خانه هایی که ویران می شود و به آتش کشیده می شود بی آنکه صدای فریادی بر آید .
از اسرایی که بی جرم و جنایت در زندانها اسیر و آواره اند بی آنکه دادخواهی به دنبال نجاتشان باشد . نکند امروز روز عاشوراست ؟
ای ماه مهربانم العجل العجل العجل
فاطمه //اسفند 85