کوچه های مدینه
در میان کوچه سر به زیر انداخته ام قدم بر می دارم امروز قدم هایم سنگین است در و دیوار کوچه اندوه دارد انگار، همه جا گریه سر داده اند، صدای عجیبی در گوشم می پیچد به حال خود غصه می خورم چرا من تنها هستم چرا کسی مرا یاری نمی کند (در میان همین افکار، ناگهان) وای این جا کجاست این جا کوچه ها رنگ و بوی دیگری دارد برایم آشنا نیست چرا همه جا سیاه پوشیده دیوارها لباس سیاه بر تن کرده اند به در حیاط چوبی سوخته می رسم انگار می شناسمش آری این جا مدینه است، کوچه های مدینه، غم و اندوه، مدینه بوی فاطمه می آید هر چه بیشتر جلو می روم قدم هایم لرزان تر و وجودم سست تر می شود بالای در روی پارچه نوشته شده ای مادرشهید مبارکت باد عروج گلگون کفنت، فرزند در خون غلطیده ات در انتهای پارچه نوشته از طرف ملائکه.
دلم آشوب بدی دارد با خواندن این نوشته فهمیدم فاطمه عزادار است درب چوبی باز بود با اذن وارد خانه شدم. صدایی نمی آمد که نشان دهد فاطمه عزادار است پاهایم عجیب می لرزید نمی توانستم به روی پاهایم استوار باشم جسم سردم را به دیوار تکیه دادم و جلو رفتم هر گوشه ی اتاق یک نفر نشسته بود؛ حسن گریه می کرد، علی ام کلثوم را آرام می کرد دنبال فاطمه گشتم پیدایش نکردم ناگهان سوز عجیبی گوشهایم را به سمت صدا چرخاند و چشم هایم صحنه عجیبی دید این جا مدینه است؟ این جا کجاست؟ این مکانی نیست که به آن وارد شدم. عجب صحنه ای این جسد ها از آن کیست؟ این سرهای بریده از آنِ کدام جسم است در میان این بیابان چه خبر بوده است؟ در میان جسم های بی سر، و سرهای بی بدن آرام جلو می روم. وای این دست ها از آن کیست؟ این زن کیست که این دست ها را بر زانو نهاده و مرثیه می خواند ؟ جلوتر زنی کمر خمیده را می بینم که بدنی بی سر را بر سینه گرفته و گریه می کند به او نزدیک شدم بی اختیار کنارش زانو زدم چشم هایم ناخود آگاه دریای اشک شد آوایی در گوش هایم پیچید «هل من ناصر ینصرنی؟» این صدا برایم آشناست!!
کربلا، نینوا این همان جای آشناست که حسین فاطمه آمد و دریای عشق و ایثار را جاری ساخت.
مهر علی، پایه چهارم، مدرسه ی علمیه زهرائیه نچف آباد، اصفهان