• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

دل تنگ از ...

15 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

دلم مي خواهد بنويسم، اما نمي دانم چه بنويسم ؟ واز كجا شروع كنم ؟ به اطراف نگاه مي كنم  تا شايد موضوعي

براي نوشتن پيدا كنم ؛ اطراف را نگاه مي كنم چيزي جز غم و اندوه  وپارچه هاي مشكي  و غصه  و غربت نمي بينم .

پارچه هاي مشكي كه به ياد ونام  سيد الشهداء ويارانش بر در ديوار  نصب شده اند ومجالس  عزايي كه به عشق

ثارالله وياورانش بر گزارشده اند  به ياد حسيني  كه تمام  هستي خودرا با خود  همراه كرد ؛ حتي زنان و فر زندان

راهم با خود همراه ساخت  وبه سرزمين  كر بلا آورد ودر  راه رضاي خدا فدا كرد  ؛ حتي  علي  اصغر كوچكش را هم 

در راه  رضاي خدا قرباني  كرد .

(( ان الحسين  مصبا ح الهدي وسفينة ا لنجاة )) اين عبارتي  است كه برروي پارچه اي از پارچه هاي  عزاي حسيني
نوشته شده بود  .     آري حسين عليه السلام  چراغ هدايت  وكشتي نجات  است . اما مگر  بقيه ائمه چنين نبودند

؟ چرا فقط هدايت گري  و غريق  نجاتي  حسين  (ع) اينطور عالم گير شده است .مگر  هدايت  گري     او چه فزقي با
بقيه داشت .اين سؤالي است  كه از رسول خداصلي الله عليه  و آله وسلم  پرسيدند :

حضرت پاسخ دادند: آري همه ي اهل بيت  چنين اند  اما حسين اسرع  واوسع از بقيه است 

حسين عليه السلام  وسيعتر وسريعتر از از بقيه  هدايت مي كند .

حسين عليه السلام   ياراني داشت  كه وقتي  نداي هل من ناصر ينصروني   سر مي داد همه مثل  پروانه  به گرد

شمع وجود  مولا پر مي زد دند ووجودشان را در راه رضاي خدا  وخون  فدا مي كردند.

حسين زينبي داشت  كه وقت  وداع با او  التماس دعا به او گفت .  زينبي كه تمام شلاق هاي كينه  ودشمني

مردم  فريبكار  رابا شانه  هاي  محكم  از فرزندان حسين دور مي كرد . زينبي  كه ((فاصبر اولوالعزم من الرسل ))

رابر سينه اش  حك كرد وپابه پاي برادر تمام  بيابان هاي مدينه  تا مكه را شبانه راه  پيمود .

حسين (ع) برادري به نام عباس داشت  كه قمر بني هاشم لقب دارد . عباسي كه  ملائك آسمان وتمام موجودات 

زميني براو مباهات مي كنند  وطاقت شنيدن  داغ عباس  و مصائبي كه بر او وارد شد راندارند  .عباسي كه وفارار تر از

او يافت نمي شود  عباسي كه  در وازه ي فضل  و رحمت خداست ؛ باب الحوايج است . عباسي كه وفادار تر از او

يافت نمي شود

عباسي كه پرچم  امامت را  چنان محكم گرفت  كه (( اني احامي ابدا عن ديني ))اش را دست هايش را دست هايش
در آسمان  شهادت دادند عباسي كه شب ها تا صبح از لاله هاي  حسين (ع) نگهباني مي داد…

عباسي كه وارد فرات مي شود  ولي به احترام مو لايش  آب نمي نوشد چون مطيع  امر ولايت مو لاست .

حسين علي اكبري داشت  كه شبيه ترين مردم از نظر خلق و خلق  و منطق  است . علي اكبري كه در شرايط

سخت  و پريشاني آرامش قلب پدر است ؛ نه تنها پدر  بلكه آرام بخش همه ي اهل  حرم است. علي اكبري كه

مصيبت  او بر همه ي  اهل آسمان و زمين وبر همه ي اهل حرم  سنگين و درد ناك بود .

حسين (ع)  قاسمي دارد كه شهادت  در نظرش از عسل  شيرين تر است .


حسين  ياوري هم چون حبيب  ابن مظاهر كه دو بار جان شيرينش را فداي  اربابش كرد . يك بار در سن  كودكي و

يك بار در سن پيري كه مقابل  تير  هاي  دشمن ايستاد  تا مو لايش  نماز  بگذارد  وبا اين كار  پلاك پير ترين  سر باز

شهيد     حسين   عليه ا لسلام   را بر گردن خويش آويخت .

حسين  زهير داشت .  عون و جعفر و… داشت . درست است كه  تمام ياورانش  شربت شهادت را نو شيدند  و

خودش نيز  با مظ لو ميت  تمام  در قتلگاه  به شهادت رسيد ند.  وسه شبانه روز  بدن مطهرش زيرسم اسبان  ودر

مقابل  تابش  مستقيم  آفتاب  سوزان كر بلا بود ودشمنان بي رحم  نه تنها حسين را كشتند  حتي  به بانوان حرم

هم رحم نكردند  وبه  خيمه ها حمله كردند  وآنها را به آتش كشيدند وستاره ها ي زميني  جمع شده در آن  خيمه

 

ها را شهر به شهر به اسارت بردند .

اما يك چيز مي خواهم بگويم !

حسين  جان  درست است كه مادرت  زهراي مر ضيه  سلام الله عليها  روز عاشورا شما را با لفظ غريب  مادر صدازد

! ولي من مي خواهم به مادرتان زهرا بگويم :

خانم جان ! اكنون مهدي تو  از حسينت غريب تر است ! اگر حسين  ويارانش شهيد شدند  وبراي شما خيلي

جانسوز بود   اما امروز مهدي زهرا  ذره ذره به خاطر  دين و به خاطر  بي مبالاتي هاي مردم  شهيد مي شود .


بي بي جان ! آن روز  حسين ،  زينب  وعباس    و قاسم و علي اكبر   وعون و جعفر داشت .  اما امروز  مهدي زهرا

چند تا زينب  دارد ؟! اكنون كه آخر الزمان  است چند تا عباس  با وفا  و مطيع دارد  تا مر همي باشد بر زخم هاي  دل

يوسف زهرا ؟! چند تا قاسم دارد تا شهادت در نظرشان  شيرين تر از عسل باشد ؟ چند تا حبيب ابن  مظاهر  دارد تا

حاضر شوند  چند بار  جانشان را براي مولا يشان  فدا كنند ؟! وخود را در معرض تير هاي  دشمنان  قرار دهند .

كجايند  علي اكبر هاي امام زمان ؟ كجايند عون و جعفر هاي امام  خوبان ؟ كجايند زهير هاو….

مهدي جان ما را ببخش  اگر نتوانستيم  زينب ها و عباس هاي شما باشيم ! ببخش  اگر كو تاهي كرديم  ونداي هل

من ناصر ينصرونيت را پاسخ  نداديم  نه تنها  پاسخ نداديم  بهتر است بگوييم اصلا نشنيديم ! مولا جان  گفتند : تمام

اهل بيت  مصباح الهدي  و سفينة انجاة اند . چراغ  هدايت براي كسي است  كه احتمال   گم كردن راه برايش وجود

دارد!  وغريق بودن براي كسي صدق مي كند كه غرق شده باشد !

مولا جان ما راه را گم كرده ايم  ودر مرداب گناه غرق شده ايم . ارباب دستان ما را بگير و مارا هدايت كن  تا بتوانيم

مقدمه ي ظهور سبزت را فراهم كنيم  .

مهدي زهرا ! مارا براي شهادت جدا كن .   مارا براي حمايت  و وفاداري حفظ كن . مهدي زهرا دستان مهربانت را بر

سر ما بكش و تافرداي محشر ا از سر ما بر ندار . مگذار روز محشر در مقابل مادرت زهرا (س) شرمنده باشيم .

همانطور كه  حسين  (ع)حر را با تمام بز گواري بخشيد . اي بز گوار شما هم مارا ببخش!



آمين يا رب العالمين!

م.سلیمی

 نظر دهید »

داغ آفتاب

15 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

این چندروز  به قدمت تمام عمر من در هستی گذشت .این چند روز پر از درد ،من گرم و سوزاننده ،داغ به دل

ودلی پر از آتش خشم از آن بالا،در دل آسمان ،نگاه کردم ودرد کشیدم  ؛سوختم وشعله های تب دارم  زمین و زمان را سوزاند

سوز دل آب را شنیدم  وبا ناله های باد در صحرا ،آتش باریدم

من آفتابم !داغ وبی رحم !می سوزانم و می گدازم ! اما در عمق این شعله ها  ی سر کش ،دلی دارم که گاه وبی گاه  ،

سرخ  و بی قرار در انتهای افق می لرزد  .

من آفریده شده ام تا آتش باشم  شعله بکشم وبا نفس های گرمم  هستی

را روشنی  ببخشم  می سوزم تا نور باشم .می گدازم تا بدر خشم …

من با این همه تب ،  این همه سوز ،این همه گداز  آه درنم از غم سنگینی است  که  این چند روز جگرم را به خون
نشانده است  .

به من گفتند بتاب ومن تابیدم اما زیر تابش بی امان  گرمایم ، کاروانی  تشنه ،در آخر دنیا  انگار از نفس از افتاده بود.

معبودا : اگرتو مرا  به «لله یسجد من فی السماوات  والارض طو عا و کرها» بند نکرده بودی ، چگونه می توانستم آن قافله ی زنجیر بسته راتشنه ، تا تمام بیابان های تلخ  اسارت همراهی کنم ؟

چگونه می توانستم  بتابم وزن های  بی محمل وبیمار بی سایبان را با دست های داغم بیازارم ؟

خدایا  من خورشید زمینم . اما آنقدر شرمنده ی شرمندگی زینب ،شر منده ی تب سجاد  وشرمنده ی عطش رفیه هستم  که میدانم سر انجام روزی  طاقت طاعت از وجودم بیرون می رود  وسیاه خاموش درآسمان خلقت تو می میرم .

من نمی خواستم  پس از آن شب آخر طلوع کنم تا زمزمه های  عاشقانه ی حسین ویارانش  به نماز صبح ختم شود  .

نمی خواستم بالا بیایم  وآن نماز ظهر خونین را با قیام عمودهای آهنین  وسجده ی پیشانی های خونین ببینم .

نمی خواستم با دست های داغم آن بدن سراسر زخم را در آغوش بگیرم .

نمی خواستم با آتش ، خیمه های هراسان را  بسوزانم وتب بیمار کربلا را بیش تر کنم .

نمی خواستم زخم شانه های شلاق خورده ی  زینب را  با حرارتم درد ناک تر کنم  وپاهای کوچک فاطمه ورقیه  ودیگر کودکان رنج دیده را روی خار های تیز آفتاب  خورده، خنجر بزنم.

ای کاش مرا از تابیدن معاف می کردی  ونمی تابیدم  وقتی تمام راه ،هیچ سایه ای  زنان  اسارت دیده ی دامن سوخته را پوشش نمی داد  و اه …

ای کاش آنجا نبودم  تا وقتی زینب داغ دار  صورت بر خاک برادر گذاشت  ،گونه های زخمی و سوخته  به اندوهش را  با سنگ داغ قبر برادر مجروح  نمی کردم .

ای کاش آقتاب نبودم ای کاش …

خدایا تو خود بگو که هین درد تا کی ادامه دارد ؟ وبگو که کدام غروب نا گهان   به وقت تاریک شدن خورشید به خود می پیچم .

تاریک می شوم و زمین را به «اذالسماء کشطت»، و «اذالسما ء انفطرت» «اذالسماء انشقت » از هم می پاشم و به «اذالقبور بعثرت» آنان را به  صور اسرافیل عدالت تو ، به محاکمه ی «بای ذنب قتلت »،به آتش «ان الفجار لفی سجین » تو خواهم سوزاند.

م.سلیمی

 نظر دهید »

گر در خانه كس است/ يك حرف بس است!

15 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

هو الاول والآخر و الظاهر والباطن

حرفهاي دلم را نوشتم. ميدانم حرفهاي دل خيلي از شما ها هم بود. اما حرف آخر كه شايد ابتداي حرفهاي ديگر باشد،شايد…

از مسلم و عباس وعلي اكبر گفتيم و از وهب و ام وهب… از امام مظلوممان گفتيم و از خواهر صبورش … از علي اصغر و سكينه و رقيه گفتيم واز ياران باوفاي امام حسين عليه السلام از اسارت گفتيم و از شهادت ورشادت ازخوبي ها گفتيم واز عشق ودل دادگي… واما از جهل گفتيم و از نامردي و گناه… از ظلم گفتيم واز دشمنان خدا

وبعد از امام زمانمان گفتيم و از غربت ايشان وگفتيم كه چگونه يار باشيم براي امام عزيزمان كه از احوال ما هرگز غافل نيست.

واما اكنون به قول شاعر :    گر در خانه كس است      يك حرف بس است!

راه حق روشن است اگر راه دلت روشن باشد.يا رومي روم يا زنگي زنگ…

دو راه بيشتر نيست يا با امام حق  باش يا با كفر… اما خودت خوب ميداني كه سعادت در كدام راه است.

پس چسم دلت را باز كن و همچون ياران امام حسين براي هميشه راهت را انتخاب كن،كه وقت تنگ است وراه دشوار…

واين را بدان و تكرار كن كه: ان الله مع الصابرين

 

س.مسیبی

 نظر دهید »

هم نوای اسیران

14 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

بیا چون درّ شاهوار دور افتاده از سریر ملک شاهی جان ، برکرانه ی ساحل حماسه ی حسین علیه السلام دل را صیقلی کنیم و در دریای شکیب زینب را نظاره کنیم.

و چون مسافری که در عطش دیدار روی یار در عطش است بر مرکب عشق بنشینیم و تا ساحت کبریایی بانوی قدسی کربلا زینب سلام الله علیها بتازیم.

اشک هایمان را سنگفرش راه حرمش کنیم و جان را آسمان خورشید صبر و استواری اش .

با سوز دل خستگی راه بزداییم و با اشک دیده غم دل بکاهیم .

با نسیم داغ صحرا هم نوا شویم و نغمه ی جان سوز غربت سر دهیم .

عشق را از خاکستر قیام حسینی با اشک دیده ی کودکان اهل حرم معنا کنیم.

بیا ساز حنجره ، هم دم نغمه ی مسیحایی ما رأیت الّا جمیلا ی زینب (سلام الله علیها) کنیم.

بیا زورق درد را در رود اشک ماتممان به خرابه ی شام روانه کنیم.

بیا بغض حبس شده ی حنجره با سوز آه زینب بهم نوا کنیم.

بیا حس نیمه جان زندگی را با دریای خروشان صلابت روح زینب تازه کنیم .

بیا عشق را با گوهر ناب خطبه زین العابدین ( علیه السلام ) در شام جاودانه کنیم.

بیا با جان و دل پیمان ببندیم که پرچم دار نهضت مولا بمانیم.

فرشته کاظم زاده- طلبه پایه سوم


 نظر دهید »

هم رنگ عشق ، به رنگ شهید

14 دی 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

من با قاب نگاه مهربان تو هر روز طلوع را ورق می زنم.

و با بوسه بر تبسم سرشار پدرانه ات با صبح پیوند زیستن می بندم.

و با رنگ سبز حضورت نقش های زندگی ام را رنگ می زنم.

من عشق را با دریای خروشان نگاهت که بر ساحل دلم موج می زند تقسیم کرده ام.

من با لغزش اشکی بر گونه ی سفید چفیه ات هستی ام را جاودانه کرده ام.

با قرآن کوچک جیبی ات که تیری در قلبش به یادگار دارد پیمان دوستی بسته ام.

من شور زیستن را از شهید آموخته ام و زندگی را از پنجره ی نگاه شهید مرور می کنم.

و آواز عشق را از نغمه ی آهنگین مسیحای وجود تو سر می دهم.

من شاد بودن را از نگاه دل صبور چشمان پر مهر مادر احساس می کنم.

وقتی در رگبرگ های پژمرده ی وجودم شهید را حس کردم که در افق چشمان تو نشستم و در آبی بیکرانه پرواز کردم.

و فهمیدم عشق را و بوئیدم عطر شهید را و سرشار از شهادت شدم.

من تنها گل خاطره ی نگاه تورا در باغچه ی دلم کاشته ام ، برای بوئیدن ، برای زیستن ، بودن و ماندن ، ای پدرم ای شهید!


فرشته کاظمی - طلبه پایه سوم

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 9
  • 10
  • 11
  • ...
  • 12
  • ...
  • 13
  • 14
  • 15
  • ...
  • 16
  • ...
  • 17
  • 18
  • 19
  • ...
  • 38

جستجو

موضوعات

  • همه
  • به قلم طلاب
  • کتیبه ها
  • سوالات محرمی

آرشیوها

  • آذر 1395 (2)
  • آبان 1395 (2)
  • مهر 1395 (1)
  • دی 1390 (99)
  • آذر 1390 (83)
  • بیشتر...

پیوندها

  • تاریخ نگار محرم
  • شور و شعور حسینی
  • جشن وبلاگی فجر
  • جانم فدای امام علی النقی علیه السلام
  • نامه ای به روح الله
  • ده ختم قرآن به نیت «رفع مهجوریت قرآن»
  • ختم هفتاد و دو زیارت عاشورا
  • ریحانه
  • بزم فرات
  • ختم سي هزار زيارت عاشورا
  • تجربه های رمضان
  • یار مهربان
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس