گاهِ سعادت...
عمرو بن جناده انصاري! چه سعادت مند بودي كه دلدادگي پدرت به پيامبر و پيوستن وي به جرگه انصار، عاقبت به بار نشست واين دلدادگي با جانبازي درعاشوراي سنه 61 هجري رنگ خون به خود گرفت. مگر نه اينكه خداوند وعده كرده است كه: ” من طلبني وجدني ومن وجدني عرفني ومن عرفني أحبني ومن أحبني عشقني ومن عشقني عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فعلي ديته “.پدر در ركاب امام، مشق عشق كرد و آنگاه كه سر بر زانوي مولايش به لقاء الله پيوست و جاودانه شد، گاه تو رسيده بود، كه در اوان نوجواني پاي در جاي پاي پدر نهي، بنازم به استقامت مادري كه بوسيدت و بوييدت و لباس رزم بر تنت كرد و زمزمه كرد بر گوشت كه:"فرزندم اگر نبرد تو در ميدان لحظه اي در تعويق شهادت حسين بن علي موثر باشد، بر توست افتخار رقم زدن چنين تاخيري” و اينچنين براي رخصت رزم به خدمت امامت فرستاد، امام كه نميخواست مادر شوي از دست داده ات داغ فرزند بر دلش نشيند، امر به نرفتن به ميدان مبارزه ات كرد، ليكن آنگاه كه از اذن مادر مطلع گشت، رخصتت عطا. جامه رزم گرچه بر تنت ناموزون مي نمود، ولي چهرهء گلگون از شعف شهادتت، عجيب هماهنگ با سرخي شفق عاشورا بود، رجز ميخواندي و طنين صدايت هيبت پوشالين خصم را به لرزه انداخته بود:
امیری حسین و نعم الامیر سرور فواد البشیر النذیر
علی و فاطمه والده فهل تعلمون له من نظیر
له طلعة مثل شمس الضحی له عزة مثل بدر منیر
خواندي و جنگيدي و در نهايت با شهادتت شگفتي عظيمي در تاريخ به ثبت رساندي، كه اي جهانيان اگر حسين بن علي براي حق و عدالت قرباني شش ماهه اي دارد، شير زن خرزجي دست پرورده زينب كبري هم با صبر زينبي سر بريده نوجوان ۱۱ ساله اش را چنان بر سر خصم ميكوبد كه موجب هلاكتش ميشود و آنگاه عمود خيمه از جا ميكند و با حمله به دشمن چند تن ديگر را به درك واصل ميكند و شايد اگر نبود امر امام به بازگشت، چه بسا امار كشتگان سپاه عمر سعد توسط مادرت به بيش از اينها ميرسيد.بنازم به پرورش يافتگان دامان ولايت از مرد و زن و خرد و كهن كه اينچنين يك شبه ره صد ساله رفتند . با عقل و احساس سخيف بندگان حقير، عاشورا و عاشوراييان به افسانه ميمانند . “بگذار اصحاب دنیا ندانند.کرم لجنزار چگونه بداند که بیرون از دنیائی که او تن می پرورد،چیست؟”
پي نوشت:
۱. ديشب تازه از هيئت برگشته بودم و دلم هنوز حال و هواي روضه داشت، پيامكي فرستادم به كسي كه نبودن در كربلا در روز اول محرم بعد از دو سال حضور پياپي عجيب دلش را سوزانده بود و با تعريف هايش دل ناكام ما را هم هوايي كرده بود. بدين مضمون:
با روضه حسين نفس تازه ميكنيم
وقتي هواي شهر نفس گير ميشود
فرستادن اين يك بيت همان و جوشيدن احساس از دل پر درد ايشان همان و نتيجه، شد ابيات زير كه البته با اجازه! كمي دخل و تصرف كردم در برخي لغات و ترتيب ابيات:
شوري عجيب در اين سينه ام بپاست
تنها به روضه سنگ دلم نرم ميشود
مهدي بيا ببين كه در اين كوفه شهر ما
ياري چگونه يك شبه اغيار ميشود
طرقه بسوز كه در غم نسيان ان تك اسم
دل ها به سوز اسم اعظم او آه ميشود*
* “آه” پياپي از نهادي بر ميامد و موجب اعتراض گشت كه: لا اقل به جاي اينهمه آه وقتي نفس تنگ ميشود بگو: “لا اله الا الله” ديگري گفت “آه” نام الله است و ذكر خدا!
گشتيم دور شهر كسي يار ما نبود
باشد كه ثار خدا يار ما شود
در اين زمانه پر رنج و ابتلا
بايد كه كربلا سامع اسرار ما شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
اري شود و ليك به خون جگر شود
كرديم صبر به عشق تو يا حسين
اميد انكه جزايش دعا شود
بَر كن دو دست و بخواه از براي ما
شايد كه قسمت ما كربلا شود
يارب دواي درد غريبان به يار گو
تا مهدي ات ستاره قطبي ما شود
ره جسته ايم و منتظريم اي امام عصر
كو صبح جمعه اي كه ندبه ما كارگر شو
ابيات بر دلم نشست و با پيامكي اين حالت را ابراز داشتم ، در دم پيامكي رسيد كه:
از دل بر امده اشعار، يا هبوط
كاين گونه بر مذاق شما شهد گون شده
۲. هزار دشمنم ار ميكنند قصد هلاك
گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك
مرا اميد وصال تو زنده مدارد
وگرنه هر دمم از هجر توست بيم هلاك
نفس نفس اگر از باد نشنوم بويت
زمان زمان چو گا از غم كنم گريبان چاك
رود بخواب دو چشم از خيال تو هيهات
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاك
ترا چنانكه تويي هر نظر كجا بيند
بقدر دانش خود هر كسي كند ادراك
سمیه فیروزفر