• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

داستان یک ذره

09 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

او از همه چیز آن دشت کوچکتر بود، کوچکتر از آدم ها، از اسب ها، از درخت ها حتی از خارها

او هیچ کدام نبود، او در محاسبات زیست شناسی اصلاً جاندار نبود! او مرده بود، اما چشم داشت، قلب داشت، حس داشت و ایمان

او ارزشش هیچ بود، اندازه اش هیچ تر، او پایین ترین مرتبه بود در آن دشت، کف کف زمین

او یک ریگ بود، اما نه یک ریگ مثل همه ریگ ها، و آن دشت، زمینی نبود مثل همه زمین ها

وقتی صدای قافله را شنیده بود، یقین کرده بود که وعده رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نزدیک است

یادش آمده بود از آنچه سرنوشت این دشت است و سرنوشت او به عنوان هیچ ترین

چشمانش نگران بودند، دعا می کرد مردم راه دیگری بروند، هر چه بشود، فقط جنگ نشود

اما آن ها صدای مولایش را نمی شنیدند. فایده ای نداشت، انگار دل آن ها قفل بود و ریگ مثل مولایش نگران عاقبت مردم.

ریگ داغ داغ بود، آنقدر که هر جنبده ای را می سوزاند، اما آرزو می کرد تا سم اسبان سپاه مولا از رویش رد شوند، دوست داشت در آن لحظه نرم شود، گرد شود به آسمان برود. اما هیچ کس از روی او رد نشد.

دوست داشت ذره ای از آب های مشک عباس روی او بریزد تا یخ شود و با تمام توانش آب را نگاه دارد، شاید گلویی از او سیراب شود، اما عباس به ریگ نزدیک نبود.

ریگ سپر نداشت، نیزه نداشت، کلاه نداشت، اصلاً جانی نداشت که بخواهد پاسخی بدهد، حتی با تمام توان می خواست از زمین کنده شود وقتی مولا می گفت ” هل من ناصر ینصرنی؟“

او هیچ بود و سهم هیچ معلوم! ریگ اما قلبی داشت به وسعت همان دشت. دشت کربلا

وقتی هیچ کسی پاسخ مولا را نداد، قلبش شکست، طاقت نداشت. این دشت، این زمین، برایش جای ماندن نبود، ریگ از هیچ بودن خود هم خسته شده بود.

مگر می توانست ببیند تنهایی مولا را؟ چه می کرد؟ چه می توانست بکند؟ از هیچ مگر بالاتر هست؟

فقط یک لحظه شک کرد، گفت مولا چرا به دادم نمی رسد؟ مگر او مرا فراموش کرده؟ مگر امام، مأمومش را رها می کند؟

آفتاب می تابید، ریگ داغ داغ بود، سرخ بود اما نه به داغی و سرخی قطره ای که رویش افتاد، اما نه به آن حرارت.

فقط یک قطره بود، اما نه ریگ که زمین هم در آن قطره غرق می شدند. دیگر هیچ نبود، دیگر سرخ بود، دیگر غرق شده بود در آن قطره، قطره ی سرخ

مولا هرگز او را فراموش نکرده بود، آن قطره، قطره ای از خون قلب مولا بود.


ح . نادری

 نظر دهید »

باران عشق

09 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

باز باران با ترانه مي خورد بر بام خانه

يادم آرد كربلا را دشت پر خون و بلارا

كودكان تشنه وآن خيمه ها را

رأسهاي عاشق از تن جدارا

باز باران با ترانه مي خورد بر بام خانه

يادم آرد جبهه ها را دشتهاي پر بلا را

نوجوانان عزيز و بي ريا را

نو سَبيلان و محبان خدا را

كه سپر كردند در ياري حق آن سينه ها را

باز باران با ترانه مي خورد بر بام خانه

پيرزن تنها نشسته كنج آن ويرانه خانه

دستهاي پينه بسته چشم كم سو ،دل شكسته

دو پسر را در ميان جبهه ها از دست داده

زندگيش پر ز عشق و بندگي اما چه ساده

باز باران با ترانه مي خورد بر بام خانه

مادري در كنج خانه كه ندارد از شهيدش يك نشانه

اي جوانان وطن هوشيار باشيد

با شياطين جهان آماده پيكار باشيد

مريم السادات صادقي


 

 

 نظر دهید »

در آغوش باران

09 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

حماسه از چشم‏های تو آغاز می‏شود در روزی داغ و خون‏آلود.
رشادت یعنی «تو»؛ وقتی که در رکاب پدر، تار و پود حادثه را شمشیر زدی.
امروز می‏آیی؛ عَلَم عشق بر دوشت، با نشانه‏ای از آن سوی آسمان، و زمین با خنده‏های نخستینت، شکفتن آغاز می‏کند.
در وجودت تکه‏ای از بهشت جا مانده است؛ آن گونه که از چشمانت عطر یاسی عجیب می‏تراود.
روشنای چهره‏ات با اُفق‏های دور و درخشان نسبت دارد. ریشه‏ات از مقدم‏ترین رودخانه آب می‏خورد.
نخل‏ها، پیش قامتت کوچک می‏نمایند، ای بزرگِ دوست داشتنی!
نامت از دهان زمین نمی‏افتد.
آزادگی، دوست دیرینه تو، خورشید، همبازی کودکی‏ات و عشق، همسفره همیشگی توست.
قبایل عرب از گندمزار شجاعت تو نان می‏خورند.
پرندگان، چشم بر قانون رهایی‏ات دوخته‏اند.
می‏آیی و پنجه در پنجه کوه می‏افکنی و فرو می‏ریزی‏اش.
می‏آیی و از جای گام‏های سپیدت، درختانی از آینه قد می‏کشند.
بر اسب که می‏نشینی، بارانی از ستاره باریدن می‏گیرد.
مهتاب، امواج نگاه توست که بر دامن آسمان می‏ریزد.
تو علی اکبری؛ علوی سیرت و محمّدی صورت.
آئینت جوانمردیست. صدایت، لرزه بر اندام آنان می‏اندازد که نفس‏های شیعه را بریده بریده می‏خواهند.
در آغوش باران زاده شده‏ای و از سینه بهار، شیر نوشیده‏ای.
از عشیره گل سرخی و از تبار آفتاب.
کوهستان‏ها، هوای پاک نفس‏هایت را به عاریت گرفته‏اند.
شاعرانه‏ترین واژه‏ها، شعر بلند حماسه‏ات را سرودن نمی‏توانند. محرم در محرم تصویر تابناک توست که بر صفحه خونرنگ عاشورا می‏درخشد.
لب‏های ترک خورده‏ات، سال‏هاست فرات را سر در گریبان نگه داشته است.
صفحات آن ظهر سرخ را که ورق می‏زنم، ردّ نگاه‏های پر هیبت توست که بر جا میخکوبم می‏کند. تو اردیبهشت فصل‏های جهانی.
خاکستری‏ترین روزها را خورشید کلامت به تپش وا می‏دارد.
امروز می‏آیی و ما فانوس‏های عاشقی در دست، میلاد خجسته‏ات را نور می‏پاشیم.
می‏آیی و چکاوکان روشنی، روز آمدنت را به ترانه می‏نشینند و رودهای زمین، بهار آمدنت را آواز می‏خوانند.


معصومه داوودآبادی

 نظر دهید »

عاشوراهای کوچکِ ما

09 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

همه‌ی زندگیِ من و تو پر است از لحظه‌های انتخاب؛ انتخاب‌های ریز و درشت. پر از دوراهی‌هایی که به تردید می‌کشانندمان. گفتن‌ها و نگفتن‌ها. نوشتن‌ها و ننوشتن‌ها. رفتن‌ها و نرفتن‌ها. ماندن‌ها و نماندن‌ها. شاکله‌ی زندگیِ ما را همین انتخاب‌ها هستند که رقم می‌زنند. داشتم فکر می‌کردم همه‌ی آن لحظه‌ها ما توی عاشوراهای کوچکی افتاده‌ایم که مخیّرمان کرده‌اند بینِ حسینی بودن یا نبودن. که توی آن لحظه‌های تردید، زهیربن‌قین بشویم یا عبیدالله‌‌بن‌حرّ؟! آزاده و بی‌پروا باشیم یا عافیت‌طلب و محافظه‌کار؟! می‌گفت: “محرّم‌ها آدم از ترس خفه می‌شد اگر حرّ نبود". راست می‌گفت.

مریم . ر

 نظر دهید »

من الغریب الی الحبیب

08 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

پرده اول:سر سفره نشسته بود.نامه رسید.در نامه را که باز کرد:بسم الله الرحمن الرحیم…من الغریب الی الحبیب…لقمه از دستش افتاد وبسوی بازار کوفه شتافت…مسلم بن عوسجه را پیدا کرد… مسلم:حبیب چه شده؟…نامه را نشان داد…حسین برایم نوشته غریب شده…راهی شدند سه تایی(باغلامشان)…

پرده دوم:صدای دمام از لشکر دشمن به گوش می رسد…کودکان قافله:عمه در لشکر دشمن چه خبراست؟عمه:چیزی نیست،برای دشمن دارد لشکر کمکی میاید…کودکان:عمه پس چرا برای ما لشکر کمکی نمیاید؟عمه:میاید عمه جان…سه نفر در راهند….!



+ شب دوم : پیش کشی به حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه …

ز-هدایتی

 1 نظر
  • 1
  • ...
  • 27
  • 28
  • 29
  • 30
  • 31
  • 32
  • ...
  • 33
  • ...
  • 34
  • 35
  • 36
  • 37
  • 38

جستجو

موضوعات

  • همه
  • به قلم طلاب
  • کتیبه ها
  • سوالات محرمی

آرشیوها

  • آذر 1395 (2)
  • آبان 1395 (2)
  • مهر 1395 (1)
  • دی 1390 (99)
  • آذر 1390 (83)
  • بیشتر...

پیوندها

  • تاریخ نگار محرم
  • شور و شعور حسینی
  • جشن وبلاگی فجر
  • جانم فدای امام علی النقی علیه السلام
  • نامه ای به روح الله
  • ده ختم قرآن به نیت «رفع مهجوریت قرآن»
  • ختم هفتاد و دو زیارت عاشورا
  • ریحانه
  • بزم فرات
  • ختم سي هزار زيارت عاشورا
  • تجربه های رمضان
  • یار مهربان
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس