پای پر آبله
در سینه و سر هلهله دارم ای دل
از بی خبران هیچ ندارم گله ای
از دوست هزاران گله دارم ای دل
سرو
در سینه و سر هلهله دارم ای دل
از بی خبران هیچ ندارم گله ای
از دوست هزاران گله دارم ای دل
سرو
قامت سرو را ،خم آورده
ما رایت الّا جمیل را گفتی
صبر هم پیش تو ،کم آورده
سرو
کربلا بی بلا نمی باشد
عشق بی ابتلا نمی باشد
دستهایی که در پی آب است
حقش از تن جدا نمی باشد
سرو
یکهو به خودت می آیی می بینی صفر هم دارد به نیمه می رسد . اهل بیت از کربلا گذشته اند ، کوفه را با همه ی سختی هایش رد کرده اند ، یکهو به خودت می آیی میبینی شام هم تمام شد… رقیه هم…
بعد دلت جور خاصی میگیرد . صورتت سرخ می شود . سرت را پایین می اندازی و از امام روی نیزه خجالت می کشی .
شبیه که شده ای ؟
نمیدانی .
شاید شبیه یک مسافر . یکی که دیرش شده است . خیلی دیر . دنیا با همه ی دلمشغولی های مسخره اش آنقدر کار عقب افتاده دارد که که دیرت شده باشد . خیلی دیر . دنیا با همه ی کارهای بی فایده اش آنقدر برایت مهم هست که اضطراب دلت را گرفته باشد که دیگر نتوانی صبر کنی . که وقت نداشته باشی . که همان عصر عاشورا با اهل بیت خداحافظی کنی . رقیه و سکینه را وسط بیابان رها کنی . زینب را دست تنها بگذاری . از زین العبدین بیمار احوالی نپرسی . رباب را دلداری ندهی . آنقدر دیرت شده باشد که همان عصر عاشورا ، اشک هایت که خشک شد اسبت را برداری و بکوب بروی . وقت نداری . همین حالا هم به اندازه ی کافی از کارهای مهمت!! عقب افتاده ای . دیگر بیشتر از این نمیتوانی بمانی . اسب را برداری و بکوب در غبار بیابان گم شوی . و زینب بماند و رباب و سکینه و رقیه …همه دست تنها ! همه تنها !
.
.
.
و روزها بعد ، وقتی داری یکی از همان کارهای مهمت را میکنی . وقتی روبه روی تلویزیون باارزشت نشسته ای یکهو از خودت بپرسی آنها الان کجا هستند ؟ و یادت بیاید دهم صفر هم گذشت . و شام تمام شد . و شام با رقیه تمام شد و تو حتی احوالی نپرسیدی از مادر داغدارش .
بعد یکهو سرت بیفتد پایین . حالت از همه ی دلمشغولی های مسخره ی دنیای کوچکت به هم بخورد . گونه هایت سرخ شود از خجالت . عرق بنشیند روی پیشانی ات . به امام تنهای روی نیزه ات فکر کنی و با خجالت از خودت بپرسی چند وقت است که به یادشان نبوده ای ؟ که گریه نکرده ای ؟
یکهو به خودت می آیی می بینی صفر هم دارد به نیمه می رسد!
صاد
راه شرمنده زینب
زینب از شوق وصال
غرق در عطر و شمیم گل یاس
یاس هم دل نگران عباس
آه …عباس همان ساقی آب
آب هم در تب و تاب ….
نکند باز که شرمنده شود
اربعین در راه است
و عزیز دل زهرا، مهـــــــدی
به گمانم که دعاگوی دل عمه سادات شده.
حال ای عمه سادات بگو
چه کسی فکر دل مهدی زهــــرا باشد!؟
مریم صداقتی